...............................
منبع:سایت معرفی و نقد کتاب وینش
دوشنبه 13 آبان 1398
.................................
آدمکش کور شامل پانزده فصل است و هر فصل نام مشخصی دارد. محور اصلی رمان به داستان زندگی آیریس چیس، شخصیت اصلی رمان، به روایت خودش از جنگ جهانی اول تا سال ۱۹۹۸میپردازد و در فواصل آن، داستان فانتزی «آدمکش کور»، که نام کتاب نیز از همین بخش از رمان گرفتهشده، جای گرفته است. در رمان آدمکش کور شیوهی روایت اهمیت بسیار زیادی دارد. سه تمهید روایی با سه راوی که در واقع همه آیریس هستند، داستان را پیش میبرند.
آدمکش کور
نویسنده کتاب: مارگارت اتوود
مترجم کتاب: شهین آسایش
ناشر: ققنوس
نوبت چاپ: ۱۰ سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۶۵۵
آدمکش کور را مارگارت اتوود، نویسندهی مشهور کانادایی، در سال ۲۰۰۰ نوشته است. این رمان که در همان سال جایزهی بوکر را برای نویسندهاش به ارمغان آورد، با ترجمهی شهین آسایش در سال ۱۳۸۲ در انتشارات ققنوس در ۶۵۵ صفحه به چاپ رسید و تا امروز بارها تجدید چاپ شده. رمان شامل پانزده فصل است و هر فصل نام مشخصی دارد. محور اصلی رمان به داستان زندگی آیریس چیس، شخصیت اصلی رمان، به روایت خودش از جنگ جهانی اول تا سال ۱۹۹۸میپردازد و در فواصل آن، داستان فانتزی آدمکش کور ، که نام کتاب نیز از همین بخش از رمان گرفتهشده، جای گرفته است. داستان اصلی رمان، متشکل از مجموعه نامههایی است که آیریس در کهنسالی و انزوا برای سابرینا، نوهاش، مینویسد. سرگذشت آیریس از مرگ خواهر جوانش، لورا، آغاز میشود، جوانی، میانسالی و کهنسالی آیریس را در برمیگیرد و با مرگ او به پایان میرسد. با توجه به اشارهی دقیق به اتفاقات تاریخی و سیاسی بین دو جنگ جهانی و جنبشهای کمونیستی در اسپانیا و تأثیر اتفاقات متعدّد بر خانوادهی چیس، میتوان اختصاصات یک رمان تاریخی- زندگینامهای را به درستی در این اثر پیگیری کرد.
اما داستان دوم ،آدمکش کور، داستانی سورئال و تنیده در بطن ماجرای اصلی است، که آیریس آن را در جوانی و طیِ زمانهایی که در انتظار دیدارِ معشوقش الکس به سر میبرد، نوشتهاست. آلکس توماس، کمونیست سیاه پوستی است که آیریس در جوانی و بعد از ازدواج با او وارد رابطهای عاشقانه و پنهانی شده بود. راوی این بخش از داستان آلکس است که در هر دیدار با آیریس در خانههای عاریهای در محلههای فقیرنشین، برای او داستانی از سیارهای دیگر نقل میکند.
در میان این دو داستان، از بریدههای روزنامهها و مجلات هم استفاده شده تا اتفاقات مهم داستان از جمله مرگ شخصیتها با جزئیات دقیق مثل تاریخ، ساعت، محل و علت حوادث بیواسطه گزارش شوند. این همان تمهیدی است که مارگارت اتوود به خوبی و به عنوان سومین ابزار روایت به کار برده و فرمی تازه به اثر خود بخشیده است. به این ترتیب خواننده خیلی زود متوجه میشود که با یک ساختار داستانیِ تو در تو و لایه در لایه مواجه است.
رمان با این جمله آغاز میشود: «ده روز بعد از تمام شدن جنگ، خواهرم لورا خود را با ماشین از روی پل به پایین پرت کرد.» بعد از شرح مختصری که آیریس از این اتفاق میدهد، بریدهای از روزنامهای آورده میشود به تاریخ ۲۶ ماه مه ۱۹۴۵ که با عنوان معمای مرگ هفته گزارشی از مرگ لورا چیس به دست میدهد؛ گزارشی که علت مرگ را نامشخص اعلام میکند. این گزارش و در کنار آن اظهارات ضد و نقیض آیریس مرگ لورا را به معمای کتاب بدل میکند. لورایی که گویی، او نیز، آلکس را دوست داشته است.
سپس آیریس داستان زندگی خود و خواهرش را روایت میکند؛ داستانی که از قبل از جنگ جهانی اول و در بندر تیکوندروگای کانادا، جایی که پدربزرگش کارخانهی دکمهسازی دارد، آغاز میشود. آیریس همگام با حوادث و تحولات متعدد تاریخی و سیاسی، در کانادا و جهان، و همچنین اتفاقات خانوادگی، پیوسته در تلاطم احساسی و تحول روحی است. دیدنِ مرگ مادر، مادربزرگ، پدربزرگ و کشته شدن هر دو عمویش در جنگ اول در دوران کودکی، مشاهدهی صدمات جسمی و روحی پدر در جنگ دوم در دوره نوجوانیِ آیریس ، ازدواج ناخواسته او در هجده سالگی، نخستین ضربههای روحی را بر او وارد میسازد. پس از آن مهاجرت از زادگاه به تورنتو، مرگ پدر و شروع رابطه با الکس و مرگ خواهر کوچکش مرحلهی دوم زندگی آیریس را تشکیل میدهد؛ در واقع دورانی است که آلکس همواره در حال فرار است و آیریس همواره در حال پنهانکاری. دورهی دوم زندگی آیریس چیس با ناپدید شدن آلکس و جدایی او از ریچارد پایان میپذیرد. مجموعهی این وقایع آیریس را وامیدارد تا نگارندهی دنیای غریب و نامتعارفِ آدمکش کور باشد و تأثیر ناملایمات زندگی خود را در آن منعکس سازد.
قسمت مهمی از رمان اصلی به سرگذشت خواهر آیریس، و علت تصادف او اختصاص دارد. لورا بعد از مرگ پدر نزد خواهرش به تورنتو مهاجرت میکند و مورد آزار و تجاوز جنسی ریچارد، همسر آیریس که کارخانهدار و فعال سیاسی است، قرار میگیرد؛ ریچاردی که بعد از باردار شدن لورا او را دیوانه جلوه میدهد و به بیمارستانی روانی در شهری دیگر میفرستد. آیریس پس از آگاهی از تجاوز همسرش به لورا به همراه دخترش، ایمی، که پدر واقعی او آلکس توماس است، از تورنتو فرار میکند و به زادگاهش باز میگردد. و سرانجام رمانش را به منظور انحراف ذهن اطرافیان، به نام خواهرش لورا منتشر میکند البته، آیریس برای مخفی نگاه داشتن رابطهی خارج از ازدواجش چارهای جز این ندارد.
انتشار رمان آدمکش کور با نام لورا چیس، که در آن اشارههایی به رابطهی عاشقانهی او با مردی دیگر دارد، سبب خودکشی ریچارد میشود، که لورا را عاشقانه دوست داشته است. البته راوی سوم شخص آدمکش کور که در ظاهر از زبان آلکس توماس برای آیریس روایت شده است، شرحی هم از روابط عاشقانه آن دو را میآورد که هر بار در اتاقهای اجاره ای فقیرانه شکل میگیرد.
مرحلهی سوم و پایانی زندگی آیریس مربوط به دورانی است که خواهر ریچارد، وینفرید، دخترش ایمی را از راه قانونی از او میگیرد و به این ترتیب آیریس تمام اعضای خانواده را از دست میدهد؛ به مشروبات الکلی و روابط بی بند و بار و متعدد پناه میبرد.
در رمان آدمکش کور شیوهی روایت اهمیت بسیار زیادی دارد. سه تمهید روایی با سه راوی که در واقع همه آیریس هستند، داستان را پیش میبرند:
نخست، آیریس به عنوان منِ راوی که قطعههای پیرنگ را در کنار هم میچیند و ضمن پرداختن به اتفاقات تاریخی مهم که در زندگیاش مستقیم و غیر مستقیم تأثیر دارند، داستان زندگی خود و خواهرش را در دو مرحله و داستان زندگی خودِ تنهایش را در یک مرحله و تا زمان مرگ روایت میکند. روایتی که در واقع مجموعهای است از نامههایی که برای سابرینا، نوهاش مینویسد؛ نامههایی که در آنها دست از دروغ و پنهانکاری برداشته و میخواهد سابرینا تنها بازماندهی خاندان گریفین-چیس که در حقیقت سابرینا توماس است در جریان تمام اتفاقات خانواده باشد و خودش دربارهی آن تصمیم بگیرد.
دومین شیوهی روایت نقل رمان آدمکش کور است، که در ظاهر محدود به ذهن آلکس و از منظرِ سوم شخص روایت میشود.
سومین تمهید بریدههایی از روزنامهها و مجلاتِ آیریس است که اتفاقات مهم پیرامون آنها را گزارش میکند و حلقههای گمشدهی زنجیرهی پیرنگ داستان را ظاهراً بیطرف و به زبان گزارشی در اختیار مخاطب قرار میدهد.
این سه تمهید را مارگارت اتوود چنان استادانه و یک فصل در میان در کنار هم چیده است که هیچ کدام را نمیتوان فرعی قلمداد و از ساختار اصلی رمان جدا نمود.
در پایان مخاطب درک میکند آیریس نه برای نوهاش که تا پایان رمان هم خبری از او نمیشود، که برای خودش مینویسد؛ مینویسد تا روزهای پایانی زندگیاش را با مرور خاطرات سپری کند. او مینویسد تا خودش، خواننده و سابرینا بدانند لورا نویسندهی آدمکش کور نبود و بعد از اطلاع از رابطهی آیریس با آلکس توماس، با ماشین آیریس خودش را از روی پل به پایین پرت کرد.
با توجه به اشاراتی که به شیوههای تو در تو و پیچیدهی روایت در این اثر شد، میتوان گفت این رمان قصههایی خواندنی و در هم تنیده دارد که هم از واقعیتهای تاریخی و سیاسی و هم از عمق تخیلات آیریس مایه میگیرد.