......................
خبرگزاری ایرنا
دوشنبه 16 مرداد 1402
......................
به گزارش خبرنگار مهر، رمان «آخرش هم هیچ» نوشته والتر کمپوسکی بهتازگی با ترجمه ستاره نوتاج توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی اینکتاب سال ۲۰۰۸ در آلمان چاپ شده و ترجمهاش دویست و بیست و نهمینعنوان «ادبیات جهان» و صد و نود و پنجمین «رمان» است ققنوس منتشر میکند.
والتر کمپوسکی نویسنده آلمانی اینکتاب متولد سال ۱۹۲۹ و درگذشته بهسال ۲۰۰۷ است و از دو اثرش اقتباس سینمایی ساخته شده است. رمان «آخرش هم هیچ» ایننویسنده درباره روزهای پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ است که خانواده فون گلوبیگ در پروس شرقی، خطر هجوم ارتش سرخ را حس میکنند و ناچارند به مهاجرت اجباری تن بدهند. آنچه بین آدمهای اینقصه مشترک است، هراسشان از خطر هجوم ارتش شوروی است که باعث میشود با وجود همه تفاوتها، کنار یکدیگر قرار بگیرند.
داستان «آخرش هم هیچ» به آرامی شروع میشود و نقطه اوجش در انتهای آن قرار دارد. اینرمان برای اولینبار در سال ۲۰۰۶ منتشر شد و نسخه پیشروی فارسی از آن سال ۲۰۰۸ به چاپ رسیده است.
عناوین فصلهای اینرمان بهترتیب عبارتاند از: «گئورگنهوف»، «اقتصاددان»، «ویولنزن»، «خالهجان»، «پتر»، «کاتارینا»، «میتکاو»، «نقاش»، «دریگالسکی»، «مرد غریبه»، «آن یک روز»، «حمله»، «بارون»، «پناهجویان»، «معلم»، «پلیس»، «عزیمت»، «استراحت»، «ولادیمیر»، «پیرها»، «در راه»، «تنها»، «موزه» و «قایق موتوری».
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
خالهجان تعجب کرده بود که ناگهان مرغها دیگر تخم نمیگذاشتند. از آن طرف، کارگران اقامتگاه جنگلی کبدشان چرب شده بود.
زن معلم روستا به پسرها گفت: «بیاید جلو، دهانتان را بو کنم! نکند سیگار کشیدهاید؟»
مگر نمیدانستند سیگار چقدر برای سلامتی مضر است.
معلم پتویی را که برای گرم شدن روی خود انداخته بود کنار زد و فحشی داد. چرا زن حواسش به پسرها نبود. لعنت بر شیطان! سالیان سال آنها را از سیگار کشیدن نهی کرده بود و انگار نه انگار! همین مانده بود که فردا هم بطری به دست از در بیایند داخل.
پتر با پسرها از درخت رفت بالا و وارد خانه درختی شد و میله برق را در آن جا داد. میتوانست یک آینه عقب روی آن نصب کند، اما آنموقع دیگر بایست بیخیال بوق میشد.
صف طولانی را از آن بالا تماشا کردند، خیل آدمهای پیاده و گاریهای پر از اسباب و اثاثه که اسبها آنها را میکشیدند. آدمهایی که سوار دوچرخه و سورتمه بودند. پسرها گاریها را شمردند و تا دویست تا هم پیش رفتند.
صفی از زندانیها را دیدند که از کارخانه آجرپزی آمده بودند، با اونیفرم راهراه و کفشهای چوبی، مغموم و افسرده پاهایشان را روی زمین میکشیدند. سربازان چپ و راست با تفنگهای آماده شلیک آنها را میپاییدند.
اینکتاب با ۳۹۲ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۲۴۰ هزار تومان منتشر شده است.