منبع: روزنامه سازندگی
پنج شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷
نگاهی به رمان «انگار خودم نیستم»
انتخابهای آزاد و پیامدهای اجباری
سارا کنعانی
رمانی که قادر باشد در صفحات آغازین، جهان خود را به خواننده معرفی کند و تا آخرین خط، پایبند این قرارداد باقی بماند به خاطر همین یکدستی موفق است و رمان دوم یاسمن خلیلیفرد یکی از چنین کتابهاییست.
از همان ابتدا وقتی متوجه میشویم داریم داستان زن و مردی را میخوانیم که یکی در تهران و دیگری در ونکوور ساکن است اما با وجود همین دوری و به قول امروزیها «لانگ دیستنس»، چنین زناشویی عجیب و غریبی 13 سال است که ادامه پیدا کرده، نتیجه میگیریم با یک «رمان ایرانی» به معنای رایجِ آن طرف هستیم و قرار است با همهء آن ایدهآلگراییها و کلیشهها و تصاویر آشنا مواجه شویم؛ تصاویر آشنایی که همیشه در رمانهای فارسی از نظرمان گذرانده شده و این به خودی خود، هیچ عیبی ندارد و اصلا یک سبک پذیرفته شده و محبوب در ادبیات ماست. در «انگار خودم نیستم» ما شاهد چنین مفاهیمی هستیم: عشقهای افلاطونی و طولانی به انضمام زیبایی خیرهکننده دو شخصیت اول داستان که حتی تا 50 سالگی آنان هم یک فصل در میان مورد اشاره قرار میگیرد، بحثهای تکراری خانوادگی(بین همسرفعلی و همسرسابق، بین خانوادههای غیرهمطراز اجتماعی) ، تجملگرایی و نسبت مستقیم آن با جهانبینی شخصیت و ... . چنین صحنههایی برای ما تازگی ندارد اما چطور میشود که برایمان جالب است خواندن آن را ادامه دهیم؟ این جذابیت به مهندسی صحیح نویسنده بازمیگردد. او فصلهای مونولوگگونهاش را در کوتاهترین حد ممکن تقسیمبندی کرده و از آنجا که حدیث نفس آدمی هم در طول روز معمولا با وقفههای زیادی همراه است این فصلبندی باور ما را از این اثر رئالیستی محکمتر میکند، ضمن این که با توجه به قطور بودن کتاب، خسته نمیشویم. چیزی که جای بحث را باقی میگذارد اما این است که اگر در ابتدای هر فصل نام شخصیت نوشته نمیشد آیا ما قادر بودیم تشخیص بدهیم در حال خواندن وصف حال کدام یک از شش زن و مرد اصلی داستان هستیم؟ چیزی که این سه زوج را از هم مجزا میکند داستان زندگی متفاوت هر کدام از آنهاست که نشانگر هوش داستاننویسی یاسمن خلیلیفرد است اما آیا شش لحن متفاوت برای این شش کاراکتر در نظر گرفته شده؟ آیا لحن سه مرد داستان از سه زن داستان متفاوت است؟ در واقع نویسنده با در نظر گرفتن شش هفت راوی مختلف برای داستان کار خود را سخت کرده، به خصوص در فصلهایی که باید از زاویه دید مردانه بنویسد.
ویژگی خاص «انگار خودم نیستم» اما نه فصلهای کوتاه آن است، نه سه خط داستانی متفاوت مربوط به سه زوج که در هم تنیده شدهاند، نه راویهای متعدد آن و نه حتی این ویژگی فرا ادبیاتی که یک نویسنده 27 ساله درباره زندگی شش آدم میانسال رمان نوشته است. چیزی که این رمان را از نگاه خواننده دقیق و موشکاف، رمانی دارای ارزش افزوده معرفی میکند، خاصیت دولایه بودن آن است! ما در خلال خواندن زندگی سه زوج 45 تا 50 ساله کتاب، به ماجراهای دوران جوانی آنان هم پی میبریم و بدون این که نویسنده اشاره مستقیم یا مفصلی به آن دوران داشته باشد، خود به خود زندگی شش دوست جوان و سرخوش را چند دهه قبلتر متصور میشویم و گویی مقارن با خواندن کتاب، در پس زمینه ذهنمان یک کتاب دیگر هم در حال خوانده شده است، کتابی که عملا نوشته نشده اما داستان آن برای ما روشن شده است. در این کتاب نانوشته داستان نازنین و لعیا را میخوانیم که با هم دوست هستند. لعیا عشق یکطرفه به کامروز را در دل دارد که ناگهان متوجه میشود این همکلاسی به دوستش دل بسته و به این ترتیب پرونده آن عشق را در دلش میبندد. یا از سوی دیگر در آن کتاب نانوشته داستان مردی به نام علیرضا را میخوانیم که از ازدواج سنتی خود با منیژه پشیمان است و دلش میخواهد با کتایون ازدواج کند، زنی که او هم زندگی خالی از عشقی با فرهود دارد. آنها با وجود این که بچههای کم سن و سالی دارند از همسرانشان جدا شده و با هم ازدواج میکنند. چنین خطوط داستانی آشنایی را بارها در سینما و ادبیات شاهد بودهایم و شاید از خودمان پرسیده باشیم در آینده چه خواهد شد؟ گویا یاسمن خلیلفرد هم این سوال را از خود پرسیده و دیده پاسخی که میشود به آن داد بسیار جذابتر از پلات داستانی جالب اما تجربهشدهایست که در بدو امر پیش رو دارد و میتواند به ذهن هر نویسنده دیگری برسد. در قدم بعدی تبحر او در نوشتن داستان باعث شده رفت و برگشتهای ما به گذشته و حال، اطلاعاتمان را از احساسات قلب شش آدم داستان بیشتر کند؛ همین اتفاقمحور نبودن هم یک ریسک است که نویسنده جوان کتاب آن را پذیرفته است. شاید بتوان گفت تا قبل از گم شدن شانار، هیچ سوال مشخصی در ذهن ما نیست و تنها میخواهیم بدانیم حال شخصیتهایی که حالا با آنها دوست شدهایم چطور است؟ نگاهشان به یک رفیق تازه بازآمده از سفر چیست؟ نویسنده حتی نخواسته در مورد نوع حسی که لعیا و کامروز به هم دارند برای مخاطب تعلیق ایجاد کند و ما میدانیم که آنها یکدیگر را دوست دارند و تنها فصل به فصل جلو میرویم تا بدانیم چه کسی در چه هنگام به این لجبازی پایان میدهد. انتخاب این رویکرد هم جسارت میطلبیده چراکه از نظر کسل کننده شدن، هر روایتی را روی لبه تیغ قرار میدهد.
آشنایی نویسنده به موسیقی و هنر سینما و بعضا نقاشی هم در جای جای کتاب پیداست اما استفاده داستانی به خصوصی از آن نشده و تنها در شکلگیری فضای روشنفکری حاکم بر اثر مفید واقع شده است. در پایان میتوان گفت عنوان «انگار خودم نیستم» که اقرار صادقانه تمام شخصیتهای داستان هم هست میتواند اعتراف هر یک از ما باشد در موقعیتهایی که به دنبال یک تصمیم عاطفی، یک عمر زندگی عاشقانه را از خودمان سلب یا به خودمان هدیه میکنیم.