آرمان: منصور یاقوتی متولد 1327 در کرمانشاه است. از دهه پنجاه تا امروز
همچنان مینویسد و به قول خودش در حال حاضر نیز کار دیگری غیر از نوشتن
ندارد، هرچند شکوه دارد از عدم انتشار برخی از آثارش از جمله یک
مجموعهداستان و رمان منتشرنشدهای به نام «در گذر باد» و «پادشاه دوزخ».
یاقوتی آثار متنوع و فراوانی دارد که بیشتر آنها در سالهای قبل از انقلاب
منتشر شده، چنانچه «مردان فردا»ی وی به عنوان بهترین کتاب سال توسط شورای
کتاب کودک پیش از انقلاب برگزیده شده بود. برخی از کتابهای او عبارتند از:
زخم، گل خاص، داستانهای آهودره، سال کورپه، پاجوش، زیر آفتاب، چراغی بر
فراز مادیان کوه، دهقانان. تعدادی از منتقدان، یاقوتی را به دلیل جملات
کوتاه، ادبیات قائم به ذات و به دور از تقلید «چخوف ایران» نامیدهاند.
یاقوتی همچنین به سبب توصیف فضاهای روستایی و زندگی دهقانان و فرودستان و
نیز ارائه تصویری واقعگرایانه و انتقادی از جامعه روستایی کردستان جایگاه
مهمی در ادبیات روستایی و همچنین ادبیات اقلیمی منطقه جنوب کردستان ایران
دارد. یاقوتی همچنین علاوه بر آثار ادبی خود که عمدتا رئالیستی هستند، در
زمینههای مختلفی مانند گردآوری افسانهها، تحقیق در ادبیات فولکلوریک و
شاهنامه کُردی نیز فعالیت دارد. آنچه میخوانید گفتوگویی است با این
نویسنده در آستانه 66 سالگی که مجموعهداستان «چشم هیچکاک»اش به تازگی از
سوی نشر «هیلا» (ققنوس) منتشر شده است.
آقای یاقوتی بعد از چهار دهه نوشتن، اینبار در مجموعهداستان «چشم
هیچکاک» سعی کردید تکنیک و روایت متفاوتتری نسبت به قالبهای قبلی ارائه
دهید. اینطور نیست؟
البته، نویسندهای که نیم قرن است مینویسد و چهل سال منتشر میکند،
طبیعی است با توجه به تغییر شرایط جامعه، میزان حساسیتها، تغییر انواع
نگرشها و تلاطمی که در عرصه ادبیات داستانی وجود دارد و همچنین رویکرد
داستان به آینده و نیز ضرورت طرح مضامین نو از تکنیکهای نوین در خلق روایت
استفاده کند. این موضوع ریشه در ادبیات کلاسیک ایران و جهان دارد. سعدی
خردمند نوعی تکنیک روایت قصه و داستان ابداع کرد که در طول تاریخ بیرقیب و
تازه ماند و امروز، تحت عنوان «مینیمال» در سطحی بسیار نازل مورد تقلید
قرار گرفته است. اما نظر من بر این است که در آفرینش داستان، تکنیک تابع
محتواست، در واقع این مضمون است که تکنیک خاص خود را تحمیل میکند. من هرگز
نخواستهام فرم را بر مضمون تحمیل کنم، میگذارم که محتوا در قالب متناسب
خود نقشآفرینی کند.
در داستان «اواخواهر نویسنده میشود» چه چیزی را دنبال کردهاید؟ به نظر
میرسد این شخصیت پیام خاصی برای بعضی نویسندهها دارد. چنانکه قراردادن
این کاراکتر به عنوان نماد مدرنیستها، برخیها را برآشفته کرد.
خود داستان باید بگوید که چه هدفی را دنبال میکند! این داستان تکنیک
روایی بسیار سادهای دارد و پیچیدگی خاصی در آن نیست. اینکه نویسنده چه
هدفی را دنبال کرده است روشن است و نیاز به توضیح یا دفاع ندارد. اما،
اینکه برخی از خواندن این داستان برآشفته شدهاند باید دید که چرا آشفته
گردیدهاند و علت آشفتگی آنان از چیست. اتفاقاً دو تن از دوستانم آشفتگی
خود را ابراز کردند و من تعجب کردم افرادی که پرچم خاصی را بر دوش میکشند،
چرا باید با خواندن قصهای که صراحت دارد متاثر شده آشفته شوند؟ آیا به
روش گذشته میخواهند واقعیات کتمان و لاپوشانی شود؟ یکی از صاحبنظران
میگوید «برای تغییر واقعیت، ابتدا باید واقعیت را شناخت» شناخت واقعیت
آشفتگی ندارد، بهتر است با واقعیت روبهرو شد و از آن فرار نکرد. من در
این قصه سعی کردهام گزارش صادقانه و البته با بیان داستانی ارائه دهم.
آیا نویسنده واقعیت را تحریف کرده؟ بهتر است آینهای در برابر جامعه قرار
بدهیم و زشت و زیبای آن را تماشا کنیم.
در داستان «به اسبها» یکجور سردرگمی دیده میشود که به نظر عامدانه
میآید. اما سوای این سردرگمی، یکجور ضعف در پرداخت و تکنیک نیز هست.
روایت «به اسبها»، نه نشانی از سردرگمی دارد، نه اشکال تکنیکی در آن
وجود دارد. یکی از داستانهای محبوب من در مجموعه «چشم هیچکاک» همین داستان
است. نه به خاطر مضمون آن و نه از منظر محتوا، به هیچوجه، فقط به خاطر
تکنیک نوی آن که در ادبیات ایران و جهان بیسابقه است. باید توضیح بیشتری
بدهم: همانطور که از قبل گفتم این مضمون است که تکنیک را خلق میکند. برخی
از نویسندگان سعی دارند تکنیکهای مندرآوردی و بیپایه ایجاد کنند. خیر،
تکنیک لباسی است که بر تن مضمون کشیده میشود و باید برازنده آن مضمون خاص
باشد. تکنیکهای ذهنی هم به مضمون صدمه میرساند. داستان به اسبها را من
حدود بیست سال پیش در تهران از دهان یک پیرمرد نگهبان شنیدم. میگریست و
قصه را در لابهلای اشک و دود سیگار تعریف میکرد. من سالها فکر کردم که
آن قصه را چگونه بنویسم، به هیچ طریق جز تکنیک فعلی نمیشد آن را نوشت.
نوشتن آن داستان و خلق تکنیک متناسب با آن برای من یک موفقیت بود. من که
آدم بسیار سختگیری هستم به زحمت از نوشتن یا خواندن قصهای راضی میشوم، از
خلق «به اسبها» احساس خشنودی کردم، اما متاسفانه ذهن برخی خوانندگان دچار
تنبلی شده، و آنها نمیخواهند از همه تواناییهای ذهنی خود استفاده کنند.
متوجه اهمیت موضوع نیستند که برای آفرینش یک داستان، نویسنده باید چه رنجی
را متحمل شود. قصه «به اسبها» آشفتگی تکنیکی ندارد، بلکه باید بارها آن را
خواند و همچون اجزای یک پازل درهمریخته کوشش کرد هر تکه را سر جای خود
قرار داد. در این روزگاری که همه به دنبال نان میدوند و بیشتر خوانندهها
عادت کردهاند که از تواناییهای ذهنی خود استفاده نکنند، من هم به
خوانندهها حق میدهم که فکر کنند تکنیک روایت قصه آشفته است.
در برخی از داستانهای این مجموعه مثل «پروانه بر خاک»، «ستیز»، «درخت»
و... فضا و زبان داستانها بومی و مختص یک منطقه است. آیا دریافت شما از
این فضا و زبان برای برخی از خوانندگان که با آن آشنا نیستید کمی سخت نیست؟
فضاهایی که در این داستانها ترسیم شدهاند، فضاهایی هستند که با قدرت
نشان داده شدهاند و از نظر طرح فضا و القای آن به خواننده ضعفی نمیبینم و
طوری نوشته شده که هر خوانندهای بتواند با آنها رابطه برقرار کند. از
لحاظ زبانی این مجموعه به دو بخش تقسیم میشود، یک بخش از لهجه تهرانی
استفاده شده که این لهجه امروزه در صدا و سیما و حتی در بین مقامات رایج
شده است و طبیعی است که خوانندگان با این لهجه مشکلی نخواهند داشت. هرچند
خود من به استفاده از این لهجه در سطح عمومی اعتراض دارم و کمتر از آن
استفاده میکنم. بخش دیگری از داستانهای این مجموعه نیز به زبان فارسی یا
به عبارتی کتابی نوشته شده و از لهجه خاصی در آن استفاده نشده است.
داستان «گریه در گلو» و «کژدم و سنگ» نشان میدهد که منصور یاقوتی سالها
با داستانهایش زندگی کرده و به مدد تجربه به خلق داستانها دست یازیده
یا به زبانی دیگر بیشتر اتفاقاتی که برایتان رخ داده است را روایت میکنید
و شاید در برخی موارد هم گزارش.
برخی از داستانهای مجموعه «چشم هیچکاک» از خاطرات، مشاهدات و اتفاقاتی
نشات گرفته که خود من مستقیما با آن در ارتباط بودم. مثل داستان «گریه در
گلو» که یک داستان تراژیک دردناک است. من معمولا از تجربیات استفاده
میکنم، اما نه به صورتی که به سمت گزارشنویسی حرکت کنم. برای همین این
داستان به هیچوجه شباهتی به گزارشنویسی ندارد. حتی در داستان «کژدم و
سنگ» نیز از تخیل نویسنده در آن استفاده شده است و حالت گزارشی ندارد.
هرچند نوشتن گزارش هم به نوع نگاه و نوع نوشتن آن بستگی دارد. برخی
گزارشها عمیق هستند که بعد از نوشتهشدن به صورت داستان و نمایشنامه
درمیآیند و شکل هنری به خود میگیرند. با اینحال داستانهای «چشم هیچکاک»
به سمت گزارش نرفته و سعی من بر این بوده که شکل هنری خود را حفظ کند.
تاریخ نوشتن برخی از داستانهای این مجموعه به چندین سال پیش بازمیگردد و
بازنگری آن طی سالهای گذشته صورت گرفته است که این امر نشاندهنده سالها
کار شما روی یک داستان کوتاه است، چرا اینقدر زمان طولانی روی داستانها
وقت گذاشتید؟
من معمولا سالها روی یک داستان کار میکنم و تاریخی هم که در انتهای هر
داستان آمده واقعی است. گاهی روی یک داستان کوتاه ده سال کار کردهام.
البته این به آن معنی نیست که مداوم روی یک اثر کار شده، بلکه طی فواصل
زمانی طولانی به بازنگری و نوشتن مجدد آن پرداختهام. مثلا داستان «ستیز»
بیش از 20 سال پیش نوشته شده است و در طول این مدت بارها روی آن کار کردم و
دیالوگهایش تغییر کرد تا به این صورت فعلی درآمده است.
در داستان «چشم هیچکاک» به ژانر پلیسی روآوردهاید که اتفاقا خیلی تازگی
دارد و جای آن در ادبیات داستانی امروز خالی است. ژانری که کمتر مورد
استفاده قرار میگیرد.
من در نوجوانی خواننده پرشور کتابهای پلیسی بودم مثل «جمجمه سبز» و
داستانهای «مایک هامر». نخستین کتابهایی که در نوجوانی نوشتم کارهای
پلیسی بودند. نخستین اثر جدی که از من منتشر شد، داستانی بود با نام
«ماشااله خان» که آن را «حسن شهرزاد» در صفحه دریچه نشریه «تهران مصور»
منتشر کرد. نخستین کارهای من به تشویق و همت او منتشر شد. اما «چشم هیچکاک»
به ظاهر بافتی پلیسی دارد. من معتقدم که قصههای پلیسی موفق مورد علاقه
خوانندههاست. هم جای قصههای پلیسی در ایران خالی است و هم جای آثار
تاریخی. ده هزار سال تاریخ ایران ظرفیتهای وسیعی دارد که امیدوارم آنهایی
که به تاریخ ایران عشق میورزند برای خلق قصههای تاریخی پا در این وادی
بگذارند. حدود بیست سال پیش من از زندگی یزدگرد سوم الهام گرفتم و رمانی
نوشتم در 170 صفحه با نام «تراژدی یزدگرد» که متاسفانه هنوز منتشر نشده.
«پروانه بر خاک» یکی از زیباترین داستانهای این مجموعه است، که جا دارد
که آن را به یک داستان بلند یا یک رمان تبدیل کنید. واقعا چرا آن را ادامه
ندادید ؟
در زمان صدام، در کشتار «انفال» بیشتر از صد و پنجاه هزار کُرد قتلعام
شدند. اگر در هر کجای جهان این کشتار جنونآسا که به سبک و شیوه هیتلر
انجام شد، صورت میگرفت دهها فیلم، دهها رمان و صدها داستان کوتاه نوشته
میشد. در سفری که به سلیمانیه و هولیر از شهرهای کردستان عراق داشتم، از
گورهای این صد و پنجاه هزار نفربازدید کردم که موجب نوشتن داستان «پروانه
بر خاک» شد. حتی فکرکردن به این جنایت بشری برای من سهمناک است، این داستان
زمینه واقعی دارد و قابلیت آن را دارد که به یک رمان و حتی فیلمی عظیم
تبدیل شود. من منابع اطلاعاتی گستردهای ندارم که روی آن کار کنم و این به
عهده محققان و پژوهشگران است. در حال حاضر هنوز در کردستان عراق جنازههای
این کشتار از زیر خاک بیرون آورده میشود.
آیا منصور یاقوتی از گذشته فاصله گرفته است که سبک خود را تغییر داده؟
سبک هر نویسندهای تابع زندگی، نوع نگرش و تأثیراتی است که از جهان
پیرامون خود میگیرد. به نظر من هر داستانی زندگی مستقل خود را دارد و
نمیشود آن را تعمیم داد. من مجموعهداستان منتشرنشدهای دارم به نام
«پادشاه دوزخ»، یک رمان منتشرنشده هم با نام «در گذر باد»، که داستانهای
هر دو کتاب بنا به ضرورت مضمون، از پیچیدگی سبک و تکنیک برخوردار هستند. با
این وصف، برخی ناشران که «در گذر باد» را خواندهاند نظر میدهند که با
همان پیچیدگی تکنیک امکان ندارد مجوز نشر بگیرد! نویسنده چه کار باید بکند؟
من که آثار سطحی هرگز ننوشتهام، ادبیات جدی برای انتشار نیاز به هوا و
فضا دارد. دست ناشر و نویسنده هر دو بسته است.
استقبال مخاطبان از مجموعهداستان «چشم هیچکاک» این ایده را دیگربار مطرح
کرد که «ادبیات متعهد» به قول ژان پل سارتر در جامعه ایران هنوز طرفداران
جدی خود را دارد.
باید فضا برای انتشار همه گونه آثار ادبی مساعد باشد. هر گلی بشکفد و هر
سلیقهای گل مورد نظر خود را انتخاب کند. جامعه ایران با اقوام مختلف، با
زبانهای مختلف، با آداب و رسوم و سلایق و دیدگاههای متنوع، شبیه باغی است
که هر پرندهای نغمه خاص خود را در آن میخواند. ایران جامعهای است
چندصدایی و متنوع. باید فضا برای همه اقوام ایرانی باز شود که هر قلمی
بتواند در چارچوب حفظ منافع ملی بنویسد. همین تنوع بوده که بر بستر آن
فردوسی و خیام و سعدی و حافظ و مولوی و صائب و نظامی بالیده. جامعه ایران
هرگز جامعه تکصدایی نبوده است و نمیتواند باشد.