کتاب « ارهبرقی خاموش است » روایت بهرام ، پسرکی روستایی است که با دوستانش کاموس و سامر ، باتریهای کهنه رادیو را در آب میاندازند و در پی پیداکردنشان شنا میکنند . در فصل دوم رمان ، انقلاب سال 1357 اتفاق میافتد و تب و تابهای سیاسی معلمان ، بهرام را با بازیها و بازیگوشیهای کودکانهاش به حاشیه روایت این قصه میراند . فصل سوم ، روایتی است آشفته از زبان ابراهیم جاوید ، یکی از معلمان مدرسه بهرام که سالهاست در جنگ موجی شده است ، روایتی که روایت فصل دوم را انکار میکند . دو فصل آخر رمان در دهه 80 روایت میشود و راوی آن بهرام است ، این کارمند سادهدل نیمه روشنفکر که در تنگنای شهر و خفقان اداره به تعارضها و آسیبهای روحی و روانی دچار شده است و همواره با رؤیاهای کودکیاش دلخوش است ، تصمیم میگیرد با طنابی پیچیده بر پاها و دستبندی چفتشده بر مچ دستها خودش را در رودخانه زادگاهش غرق کند . بهرام سرانجام پس از رهایی از چنگال وسواسهای مرگبار در بعدازظهر سهشنبهای بارانی دل از خانه و خانواده میکَند و سوار بر ماشینش به سمت روستای زادگاهش میراند و . . . .