سايت الف
در سال 1841 کشتی یو.اس.اس ویلیام براون در نزدیکی ساحل نیوفاندلند غرق شد. برای کمک به مسافران، آنان را در قایقهای نجات جای دادند. یکی از قایقها را هفتاد و چهار نفر پر کرده بودند، در حالی که حداکثر ظرفیت آن تنها شصت نفر بود. به همین دلیل آب وارد قایق میشد و احتمال غرقشدن میرفت. معاون ناخدا به ملوانی به نام هولمز دستور داد که چهارده نفر را به دریا بیندازد. او سیزده مرد را به دریا انداخت و یک زن هم به خاطر اینکه از معشوقش جدا نشود، خودش با آنها به آب پرید و همگی غرق شدند. بقیه نجات پیدا کردند، اما بعدها هولمز را به اتهام قتل غیرقانونی دستگیر کردند. او محاکمه شد و دادگاه او را مجرم دانست و به حبس ابد محکوم کرد. در طول محاکمه این مسئله به میان آمد که چه ملاکی برای نجات جان افراد در نظر گرفته شده بود؟ پاسخ این بود: همه خدمه کشتی باید زنده میماندند تا جان بقیه را نجات دهند؛ کودکان، زنان متأهل، زنان مجرد و مردان متأهل هم، به ترتیب، اولویتهای بعدی بودند. مردان مجرد را به دریا انداخته بودند. ملاک انتخاب کاملا بر اساس آداب و رسوم آن زمان بود. جالب اینکه معاون ناخدا حتی بهخاطر مشاوره یا فرمان به قتل هم متهم نشد. او گفته بود که مردان مجرد را در دریا بریزند.
شاید او را ملامت کنیم، اما واقعا معاون ناخدا چه باید میکرد؟ وظیفه آن ملوان چه بود؟ انتخاب اخلاقی درست در چنین موقعیت سخت و پیچیدهای چگونه امکانپذیر است؟ آیا باید بر مبنای فایدهای که بر نجات جان افراد مترتب میشود به آنان کمک کرد یا وظیفه اخلاقی اقتضا میکند که جان هر انسانی بدون هیچ قید و شرطی ارزشمند است؟ البته میتوان این مورد خاص را حالت نادری بهشمار آورد، اما موقعیتهای اخلاقی سادهتر هم تفاوت ماهوی با این مورد خاص ندارند و همه از یک جنس هستند. تفاوت آنها از جهت فشاری است که پیامدهای آنها بر ذهن و روح انسان وارد میسازند. به هر حال همه افراد همیشه با موقعیتهایی اخلاقی مواجه هستند که ناچارند تصمیم بگیرند فقط یک طرف را انتخاب کنند. به تعبیر سادهتر مسئله اصلی این است: چه باید کرد؟ و چرا؟
برخی فیلسوفان اخلاق و بسیاری از غیر آنان بر این باور هستند که اخلاق در واقع همان قواعد اخلاقی است. از نظر آنان اخلاق، قاعده یا مجموعه قواعدی کلی، جامع و مانع است. البته کشف آن قواعد کار دشواری است.
اثبات، دفاع و پاسخ به اشکالات نیز به هیچ وجه آسان نیست. اما اگر آن قواعد تثبیت شوند، پس از آن، کار ما برای تصمیمهای اخلاقی راحت خواهد بود؛ زیرا فقط کافی است که آن قواعد را در عمل پیاده کنیم. میتوان گفت آن قواعد شبیه به قواعد ریاضی هستند. قواعد ریاضی را ریاضیدانان بزرگ کشف و اثبات میکنند، اما به کار بردن آنها برای همگان میسر است و بدون هیچ پیچیدگی و ابهامی میتوان آنها را در مصادیق مورد نظر اعمال کرد. فیلسوفانی که در اخلاق چنین دیدگاهی دارند غالبا یکی از این دو نظریه اخلاقی کلان را برمیگزینند: فایدهگرایی و وظیفهگرایی کانتی.
اما برخی فیلسوفان اخلاق منتقد چنین رویکردی هستند. امروزه نیز این انتقادها بیشتر شده است. این اثر هم کاملا در تقابل با آن نگاه سنتی نوشته شده است. از نظر نویسنده هر دو نظریه اشکالات جدی و مبنایی دارند و در مواجهه با معماهای اخلاقی کاملا از کار میافتند. منظور از معمای اخلاقی موقعیتی است که در آن میان دو اصل اخلاقی که به نحو یکسان مورد قبول است، تضاد رخ میدهد؛ همانند مثال یادشده. معماهای اخلاقی غالبا هنگامی رخ میدهد که این دو دیدگاه در تعارض با یکدیگر قرار میگیرند. در ماجرای کشتی نیز دقیقا همین وضعیت پیش آمده بود؛ یعنی میان وظیفه و فایده تعارض جدی بهوجود آمد.
حال مسئله اصلی این است که چگونه بفهمیم بهترین نظریه کدام است؟ واقعیت آن است که توافقی کلی و کامل میان فیلسوفان اخلاق در مورد اینکه کدام نظریه مطلقا درست است، وجود ندارد. به علت نبودن یک نظریه یکپارچه یافتن راهحل قطعی برای معماهای اخلاقی منتفی است. آنچه معمولا انجام میشود آن است که هر فیلسوف اخلاق مسئله اخلاقی را از منظر یک دیدگاه خاص بررسی و توصیف میکند. ولی معمولا نمیتوان حکم قطعی صادر کرد که فلان راهحل قطعی است. اما به هر حال پاسخهای عقلانی به یک معمای اخلاقی مبتنی بر یک نظریه اخلاقی پیشینی است. و بر اساس همان چارچوب نظری در مورد آن موقعیت اخلاقی داوری اخلاقی صورت میگیرد. اما آن دو دیدگاه سنتی پاسخگوی چنین نیازی نیستند. اکتفاکردن به نظریات سنتی نسبت به یکی از مهمترین جنبههای زندگی انسانها، یعنی معماهای اخلاقی، خاموش است. لذا به ساختن یک نظریه اخلاقی یکپارچه نیازمندیم. پروژه اصلی یک فلسفه اخلاق جدید باید این باشد که یک نظام یکپارچه اخلاقی ایجاد کند. هدف متواضعانه این کتاب نیز پاگذاشتن در چنین مسیری است تا پایههای چنین چیزی گذاشته شود. اما این امر چگونه باید انجام شود؟
از نظر نویسنده سه راه کلی وجود دارد: 1- برگزیدن فایدهگرایی همراه با جای دادن عناصری از وظیفهگرایی 2- برگزیدن وظیفهگرایی به علاوه چیزی از فایدهگرایی 3- ایجاد نظام اخلاقی یکدستی که هر دو نظام اخلاقی دیگر در آن ادغام شود. نویسنده راه سوم را برمیگزیند و آن را چشمانداز ایدئالیستی نامیده است. او در دفاع از این رویکرد میگوید که تقریبا همه انسانها نه دقیقا وظیفهگرا هستند و نه کاملا فایدهگرا. اخلاق انسانها ترکیبی از هر دو دیدگاه است. حتی طرفداران یک دیدگاه نیز رگههایی از دیدگاه رقیب را در نظریه خود جای میدهند. پس آن نظریه یکپارچه هم باید چنین باشد.
برای تحقق آن هدف، در هر فصل یک دسته معماهای اخلاقی بزرگ بررسی میشود. صداقت دانشگاهی، حریم خصوصی، تروریسم، آزمایش بر روی انسانها، اخلاق فمنیستی، سقط جنین، اتانازی، خودکشی، رشوه و اخلاق محیط زیست مهمترین مواردی هستند که در این اثر بهطور مفصل بررسی میشوند و هر کدام فصلی را به خود اختصاص دادهاند. البته ناگفته نماند که معماهای اخلاقی حالتهای فرضی خیلی انتزاعی نیستند که از واقعیت محتمل بسیار دور باشند. برعکس، آنها بازتابدهنده واقعیت هستند و به همین دلیل باید عنصری از واقعیت در آنها وجود داشته باشد. نویسنده نیز آنها را از وقایع رخداده برگزیده است. وی ابتدا هر معمای اخلاقی را از منظر فایدهگرایی و وظیفهگرایی بررسی میکند و در این بررسیها نشان میدهد که هر دو دیدگاه نابسنده بوده و برای ارائه یک راهحلِ قابل قبول ناموفق هستند. سپس راه سوم را در پیش میگیرد و پاسخی بهتر ارائه میکند. اما علیرغم این، جوابهای قطعی به معماهای اخلاقی داده نمیشود و هر کس باید خودش در مورد درست و غلط بودن موقعیتهای اخلاقی خودش تصمیم بگیرد، عمل کند و پیامدهای عملش را بپذیرد.
نکته بعدی آن است که به باور نویسنده تفکر اخلاقی نباید شکل یک تفکر مکانیکی را به خود بگیرد، بلکه باید بهصورت یک تفکر ارگانیک باشد. تفکر مکانیکی پیشبینیپذیر و بهکارگیری آن ساده است اما در نهایت ما را به بنبست میکشاند. اما تفکر ارگانیک خلاق و بدون پیشبینی است. اما چرا باید تفکر خلاقِ ارگانیک را ترجیح دهیم که دشوار و پیشبینیناپذیر است؟ پاسخ نویسنده آن است که معماهای اخلاقی در واقع بسیار پیچیده هستند و به همین دلیل تفکر مکانیکی نمیتواند از پس این پیچیدگی و منحصربهفرد بودن آنها بربیاید. فقط تفکر ارگانیک خلاق است که صورت درستی از معماها را بازتاب میدهد. همچنین میان قواعد و معماهای اخلاقی یک رابطه دو طرفه وجود دارد. به اصطلاح میان این دو طرف یک رابطه دیالکتیکی برقرار است. قواعد در پرتو معماهای اخلاقی تصحیح میشوند و معماهای اخلاقی در پرتو قواعد کلی شفافتر میشوند. اما باز هم پاسخ نهایی قطعی در کار نیست. البته این امر نباید باعث ناامیدی یا ناراحتی شود؛ زیرا مواجه شدن با معماهای اخلاقی بسیار مفید و سازنده است؛ زیرا نویسنده بر این باور است که معماهای اخلاقی فرصتی برای رشد اخلاقی فردی و اجتماعی هستند و نه صرفا مشکلاتی که ما را با انتخابهایی دشوار روبهرو میکنند که در نهایت باید برای حل آنها برخی از ارزشهای اخلاقی را قربانی کنیم. نتیجه دستوپنجه نرم کردن با معماهای اخلاقی ارتقا سطح اخلاقی فرد و جامعه است.
با توجه به توضیحات معلوم میشود که علاقمندان به فلسفه اخلاق اینبار با کتاب نو و متفاوتی روبهرو هستند. البته نویسنده در ابتدای کتاب مباحث مقدماتی لازم را بهخوبی جای داده است. او علاوه بر طرح مسئله اصلی، به زمینههای تاریخی دو نظریه فایدهگرایی و وظیفهگرایی هم اشاره میکند و سرشت آنها را توضیح میدهد. اختلاف مبانی فلسفی و تفاوتهای اخلاقی آنها نیز به تفصیل بیان میشود. به همین دلیل این اثر هم برای دانشجویان و مخاطبان عام بسیار آموزنده است و هم برای استادان و متخصصان مفید است.