روزنامه اعتماد
شنبه 12 شهریور 1401
........................
آقاي #عباس_معروفي از رسانهها ديدم و شنيدم كه شما هم رفتي. اما ميدانم سالهاست كه درگير جور نابرابر سرطاني. راستش دلم گرفت. بدجوري. چه ميشود، همين است. هوشنگ ابتهاج نيز قبل از شما رفت و دلمان گرفت. اصلا چرا اين روزها همش دلمان ميگيرد. شايد بهانه ميگيريم. دل دردجاي ديگري است. شما و رفقاي افسونگرتان بهانهايد! چه ميدانم! اصلا راستش اين روزها نميدانمهاي زيادي دارم و نميدانمهام هر روز بيشتر و سردرگمتر، ميشود!
فكر ميكنم عصيانها و گناهانم زياد شده و درگير مصيبتنامه دهخدا شدم و در مصائب مسيح غلط ميزنم.
آقاي خدابيامرز، به نظرم فاجعه جاي ديگري است و من و شايد امثالهم، درگيريهاي شخصي، روحي، ناراحتيها، كم و كاستيها، سرشكستگيها، ناكاميها و غمهايمان را ميخواهيم همه جمع كنيم و منتظر چون معروفي و ابتهاج و شجرياني هستيم كه سريع بياييم و بدون كمترين سواد و درك و شعوري نسبت به آثارتان و شخصيتتان، رويتان خراب شويم و خودمان را خالي كنيم. آري چاه زباله اين روزهاي همگانمان تمامي ندارد! آقاي معروفي خدابيامرز من و شايد امثال من اين روزها بيوقفه در حال فرار از خودمانيم. فرار از تنهاييها، فرار از ناكاميها، بيآنكه بخواهيم بياموزيم و عبرت گيريم. راستش لاپوشاني ميكنيم و ميرويم سراغ صفحه ديگري از اماهايمان! اما من از درون رنج دارم و ميسوزم. آقاي معروفي خدابيامرز عزيزم؛ من هميشه از خواندن نوشتههايتان ترس داشتم. چنان مجذوب قلم تواناي افسونگرتان در #سمفوني_مردگان شدم كه بعضي شبها تا ۵۰ صفحه پيش ميرفتم و از ظلم و مصيبتي كه بر آيدين و آيدا روا نبود، گريهها ميكردم. با آيدين همزادپنداري ميكردم. دلتنگ ميشد و ميشدم. عاشقانههاي آيدين و سورمه چقدر به هم چسبيد. زيبايي نگاهي كه در آيدين براي سورمه بود و چشم انتظاري كه منتظر ديدار به زلفي بور و مواج و نگاهي اكتفا و سيراب در بوسه شيرين. شرر سورمه دختر ارمني قصه را هم دوست داشتم كه در عين غرور و خودكامگي و تجربه شكست، اما مجذوب شخصيت زيباي آيدين ميشود كه نتيجهاش عشقي اهورايي است. مگر ميشود چهار سال را در زيرزمين كليسايي گذراند و پاي عشقي جاودانه در ميان نباشد؟! اما ظلم كوركورانه و جاهلانه تعصبات پدر كه نماد پدرسالار دلسوز اما متعصب و مغرور خودكامه جامعه ماست و رشك برادرش اورهان به شگفتي آيدين تمامي ندارد و هميشه مبهوت قلم نوشته بعدي بودم. آقاي #عباس_معروفي خدابيامرز؛ در نوشتههايت چه بسيارها همزادپنداري كردم و چقدرها گريستم و اندكي وقتها خنديدم. بعضي وقتها اميدوار و درنهايت نااميد، گريان و چه طعم تلخ شيريني بر كام جانم نهادي و رفتي. روحت شاد
#مجتبي_پيرزاد دست بوسم استاد مختاريان