گروه انتشاراتی ققنوس | ‎زمزمه‌هایی بر هیچ: نقد علیزاده بر هیچ: سایت ققنوس
 

‎زمزمه‌هایی بر هیچ: نقد علیزاده بر هیچ: سایت ققنوس

سایت ققنوس
"رمان مانند هر شکل دیگری از هنر، باید پیوسته نو باشد" ناتالی ساروت
"هیچ" کار سعید بردستانی شامل هشت داستان کوتاه‌ست. داستان‌هایی که رنگ و بوی بومی دارند و از باورها، خرافات و اعتقادات خط? جنوب پرده برمی‌دارند و داستان‌های دیگر که فاقد این رنگ و بو و فضای بومی هستند. باورهایی که بر هیچ پایه و اساس منطقی شکل نگرفته‌اند و فقط یک فولکلوریک، یا باور عامیانه محسوب می‌شوند. شاید همین هیچ بودن است که انگیزه‌ای است برای نویسنده تا نام کتاب را هیچ بگذارد و از هیچ بودن زندگی پدری نقل کند (پدری که برای به ثمر رساندن فرزندانش دست به هر کار کثیفی زده است) که وقتی با خبر مرگ فرزندان مواجه می شود به پوچی کلمات و زندگی می‌رسد "سرد سنگین" هیچ بودن باورها، که چشمان کور دختری را شور می‌پندارد "دخیل بر دستار شروه"؛ به هیچ بودن متن‌ها و اعمالی که بار معنایی خاصی را در‌بردارند. انگار تنها شده‌اند شاید که می‌بایست نوشته می‌شدند. تا زمزمه‌هایی باشند بر هیچ بودن.
 به غیر از دو داستان "بلوط به گل نشسته" و "زمزمه‌های آتش دوشیزه" که در ژانر غریب می‌گنجند، مابقی داستان‌ها در ژانر رئال قرار می‌گیرند. اثر گرچه از کلمات بومی و فضای جنوب بهره برده (کنار ـ درنگه ـ تریدسور ـ گذاشتن جمجم? گاو بر سردرها) اما نثر شاعرانه را سر لوحه کار خود قرار داده تا جایی که در داستان "بلوط به گل نشسته" این نثر به لحنی حکایت‌وار ختم می شود لحنی شاعرانه که با ذهنیت خاک همخوان نبوده.‏
‏ "پولک پولک نور و سایه درخت لیل بر پوست مهتابی‌اش زیر و رو می‌شد ص 30" (راوی خاک)
 این شاعرانگی در جای جای مجموعه و در روایت یک کودک نیز دیده می‌شود "نور مهتاب انگار نیزه‌هایی بلند بود که تا آسمان می رفتند ص 85"
 شباهت‌های مضمونی داستان‌ها حتی شباهت در شخصیت تکراری داستانی که گویی داستانی ادامه داستان دیگر و یا برشی دیگری از داستان است مجموعه را به سمت و سوی تکرار می کشاند. در داستان "تشنه چای" و "سرد سنگین" خواننده با مضمون‌هایی یکسان رو به روست.
 در داستان "آتش ته نشین" و "دست ما کوتاه" شباهت به حدی است که حتی شخصیت‌های داستانی یکی می‌باشند (اشو و راوی ابله). تنها تغییری که در راوی دیده می شود آن است که در جایی کودک و ابله است و در جایی دیگر بزرگسالی که همچنان ابله مانده (مانند بنجی در خشم و هیاهو / فاکنر) راویانی یکسان با زبانی یکسان در صورتی که درست‌تر آن است که با تغییر منظر و تغییر شخصیت‌ها و لحن در هر داستان باعث دگرگونی داستان شویم. ای کاش نویسنده در چینش تنوع داستانی دقت بیش‌تری مبذول می‌داشت تا خواننده را به ملال نرساند و اجازه دهد هر بار کاری تازه‌تر بخواند.
 در داستان "دخیل بر دستان شروه" که با دیدگاه دانای کل روایت شده محور معنایی اثر بر پوچ بودن باورها و خرافات مردم استوار است. داستان، داستان زلیخا نامی است که در اثر برخورد سنگ دخترکی کور شده. سنگی که گویا برداشته تا به گربه‌ای زده شود. کور شدن دختر مصادف می‌شود با خشک شدن درخت ابریشم کدخدا که 45 سال آزگار سبز بوده و مردن کودکی که در غروب سر راه زلیخا سبز شده و شب تب کرد و بعد از دو روز مرده (ص 11) همه این‌ها انگیزه‌ای می‌شود که مردم از زلیخا بترسند و از او کناره بگیرند و گاه شاید کمی قبله‌شان را کج کنند. و او در برابر این همه بی‌مهری و جمجم? گاوهایی که بر سر در خانه‌هاست، ساکت می‌ماند و تنها به خواندن شروه رو می آورد.
 اینجاست که تسلط و قدرت خرافات و باورها بر مردم بازگو می‌شود. ایدئولوژی حاکمی که قادرست همه را به سکوت بکشاند "هیچ کس نباید بداند بعد از مرگ مادر چشم‌های زلیخا چرا باید شور شود. زلیخا که کور کور است ص 11"‏
 خرافاتی که در "در مادیان" با دیدن چشم‌های اشکال نبود می‌یابد تا تصور مرگ را در ذهن خالو آن‌چنان گسترده کند که زن نیز با کوری چشمان به سردرگمی او پی ببرد و بگوید "شاید شیطونی که اجل پسر محیا شده، اجل تو هم شده" ص 42
 داستان آتش ته نشین از زبان راوی کند ذهنی روایت می‌شد که ماجرای گم شدن تیله‌های پسر‌ها و کش رفتن تیله‌ها توسط اشو (دختر کلفت و نگه‌دارنده راوی) بازگو می‌شود.
 نویسنده گرچه در این اثر تلاش نموده تا با آوردن توصیفات غیر عادی، ذهن ابله راوی را مانند بنجی در خشم و هیاهو بازسازی نماید. اما موفق به این عمل نگردیده. یک ذهن پریشان هیچ گاه نمی‌تواند به بیان روایتی با توالی زمانی و خطی بپردازد. چرا که ذهن او آشفته‌تر از آن است که بخواهد به چیزی نظم دهد. هم چنین این ذهن نمی‌تواند از تشبیهات و کلمات شاعرانه استفاده کند. به کار گرفتن این کلمات تنها نشان از رد پای نویسنده در داستان است.
 "آفتاب از پشت ابرها درآمد و رفت تو کاسه‌های استیل روی تخت (ص 14)" "مادر براق‌تر شده بود؛ مثل آینه شده بود (ص 15)" آفتاب افتاد رو چاله و چهل تکه شد (ص 20)‏
 همچنین می‌توان به نثر نوشتاری ـ محاوره‌ای در اثر اشاره نمود "یک چیزی گم کرده‌ایم دیگه ص 15" "مادر گفت: اشو دست خاله رو بگیر" "کمک چی نمی‌خواهید؟" آوردن کلم? (دیگه) در کنار کلمه (گم کرده‌ایم) که یکی محاوره‌ای و دیگری نوشتاری استفاده شد، نادرست می باشد.
 البته باید اشاره کرد که این توصیفات شاعرانه در داستان "دست ما کوتاه" نیز دیده می شود.‏
‏ "سایه چیزی چند بار روی زمین روی تنه  نخل و توی بهلاب چرخید و قل قل خوشی کرد و یک جایی که نمی‌دانم کجا گمش کردم ص 58" که این توصیفات با راوی ابله همخوان نمی‌باشد.
 نکته قابل تأمل دیگر در بار معنایی داستان می‌باشد براستی داستان چه می‌خواسته بگوید. تنها پیدا نکردن رطب توسط بچه‌ها یا پنهان کردن تیله‌ای توسط اشو؟ آیا نویسنده فقط می‌خواسته تجربه فاکنر را تکرار کند (استفاده از من راوی کند ذهن)؟!؛ یا آن که وقتی در قسمت‌هایی از گشنگی بچه‌ها و ورود اجنبی و ساخت و ساز خانه‌ها می‌گوید که متعلق به بومی‌ها نبوده و برای آن‌ها حتی طویله هم نمی‌زنند ص 56؛ مسئله دیگری می‌خواسته عنوان شود؟ ورود اجنبی که باعث گشنگی مردم شده تا بار معنایی اثر را در بر گیرد و در حال حاضر تنها بیان این مطالب به صورت اطناب در داستان نمود یافته است.
 در داستان بلوط به گل نشسته با راوی نامتعارف خاک رو به رو هستیم. خاکی که عاشق زنی است که به خاک مهر خاصی دارد، زنی که از زندگی عادی دوری می‌کند چرا که خواهان زیبایی و جاودانگی است . آنچه که در هنگام بررسی نظرگاه توجه به آن ضروری است همخوان بودن مسائل روایت شده با ذهن راوی است . من راوی (خاک) در این داستان با نثری شاعرانه و حکایت‌وار به بیان ماجرا می‌پردازد و گاه از مسائلی سخن به میان می آورد که دغدغه‌های ذهنی یک خاک نمی‌باشد. به اعتقاد نگارنده وقتی می‌خواهیم از زبان راوی نامتعارفی بیانگر رخ دادی باشیم بهتر آن است که خود را جای آن راوی قرار دهیم و از دیدگاه او به جهان بنگریم و اطلاعات انسانی خود را در امر روایت دخالت ندهیم. کاری که به گمان من سعید بردستانی کمتر به آن توجه داشته چرا که ما در این داستان با خاکی رو به رو هستیم که از ذهنیت زن و استاد با خبر است و توصیفت شاعرانه بکار می‌برد.
 "او آرام با نجوای آب زمزمه‌گر لباس کار می‌پوشید . شاخه آتشی می‌گیراند و به خنکای خزنده کفل آهویی بر آمده از بیداری دوش دست می‌نرماند. سپس آب غلغله‌گر بر سر اجاق را می‌آرامید و در قوری چینی بدزده چای غلیظی دم می‌کرد ص 26" شاعرانگی نثر و لحن خاک
 "من می‌دیدم به کرک خاک‌آلود دست رقصنده استاد چشم دوخته و استاد نمی‌داند" ص 27 آشنا به ذهنیت زن و استاد نکته دیگر در این داستان بیان ماجرای سرهنگ (پدر دختر) می باشد. سرهنگی که در کمیت? مشترک بوده و از وقتی شاه عوض شده به خاطر کُرد بودنش از کار بر کنار شده (ص 32) بیان این مطالب از زبان خاک که دغدغه اش تنها عشق زن می باشد به راستی چه کار کردی می تواند داشته باشد به جز اطناب؟
 در داستان "تشنه چای" که با دیدگاه دانای کل روایت می‌شود با پدر شیمیایی آشنایی می‌شویم که اعتقاد دارد 30 درصد را  مفت مفت باخته است و حالا به یک فسیل به یک پیرمرد شیمیایی تبدیل شده (ص 48). او که به همراه زنش منتظر خبری از فرزند است همسر را به خواب نیمروز تشویق می کند تا خود بتواند از خانه بیرون بیاید و خبری بگیرد. بعد از غروب آفتاب مرد به خانه باز می‌گردد ولی با قدم‌هایی که انگار برای راه رفتن عجله‌ای ندارد (ص 26) او می‌داند خبر مرگ فرزند را چگونه بدهد. برای همین بعد از مدت‌ها چای دم می‌کند و زن را به حمام می‌برد و با او مهربانی می‌کند "مدت‌ها بود این طور با زن تا نکرده بود ص 49" تا آن که زن از نگاه‌های دزدانه متوجه امر می‌شود و تنها گریه می کند بدون آن که بلرزد.
 اینجاست که زن و مرد به پوچی زندگی خود واقف می‌شوند به اتاق‌های خالی به این که دیگر صاحب فرزندی نبوده و نخواهند بود، تشرفی که در داستان سرد سنگین مرد با بر زبان آوردن کلمات پوچ به آن می‌رسد. کلماتی که نشان سرگشتگی پدر است.
 در مبحث ساختارگرایی می‌پرسیم: چه اتفاقی افتاده؟ چرا اتفاق افتاده؟ چگونه اتفاق افتاده؟
 آنچه که اتفاق افتاده کاملاٌ مشخص است؛ اما آن که چگونه اتفاق افتاده و چرا؟ سوالی است که در متن به آن جواب داده نمی‌شود. پسر به کجا رفته که تنها باید از سوی هم رشته‌ای‌هایش خبری از او گرفته شود؟ پسر در حال انجام چه کاری بوده که باعث مرگ او شده و چرا باید خبرش مسکوت باقی بماند؟ ابهاماتی است که اگر اندکی حتی به آن جواب داده می شد. باعث پرسش‌های بیشمار در ذهن خواننده نمی‌گردید و خواننده می‌توانست با سفید خوانی متن به جواب درستی برسد.
 در سرد سنگین من راوی از اول شخص جمع برای بیان روایتش استفاده می‌نماید "ما خود را زیر تکه‌ای از ص 69" کار کرد این تکنیک در داستان مشخص نیست. شاید همراه بودن دو دوست در دید نخست محملی بر جمع بسته شدن ضمیر باشد ولی حائز اهمیت است در قسمت‌هایی از متن که راوی فقط می‌توانسته از ذهنیت خود خبر دهد باز از ضمیر جمع استفاده نموده. "ما نمی‌دانستیم چای‌مان سرد شده ص 74" "اگر کسی ما را می‌گرفت اسم خود را نمی‌دانستیم" انگار راوی از ذهنیت دوست خود باخبر است. براستی من راوی چگونه می‌تواند در فکر دیگری رسوخ پیدا کند مگر آن که تخطی از زاویه دید انجام داده باشد؟ از سوی دیگر راوی حتی وقتی دوست مشترک را بغل می‌گیرد باز از ضمیر جمع استفاده می‌نماید "دست‌هایمان حتی او را بغل نکرد. فقط به هم تکیه دادیم. دست‌هایمان آویخته‌تر از آن چیزی بود که فکر می‌کردیم ص 72" "و وقتی از خود می‌گوید "پایمان دنبال پای دیگر کشیده می شد. خسته بود. گردنمان به اختیارمان نبود. خسته بودیم ما" (ص 69) که به پا و گردن مانند موجود زنده‌ای اشاره می‌کند (جان پنداری به اعضاء). گویی نویسنده فقط برداشتی داشته از ضمیر جمع در داستان خانه روشنان گلشیری  و حال خواسته این تکنیک را در داستان خود پیاده نماید. در حالی که در داستان خانه روشنان این اشیاء هستند که روایت کننده‌اند (جمع بودن راویان) و چون کاتب در اشیاء و اشیاء در کاتب تنیده شده‌اند، از ضمیر جمع استفاده شده است.‏
 در داستان پایانی "زمزمه های آتش دوشیزه" من راوی گذشته‌نگر فردی را مخاطب قرار داده تا به بیان خاطره‌ای از چاه گز بپردازد. چاهی که هر چه در آن صدا کنی انعکاسی نمی‌یابی. خاطره سفر با پسر عموها، آب‌تنی کردن در حوض وسط باغ و گم شدن پیراهن راوی؛ شنیدن صدای درنگه در شبها و کنجکاوی راوی برای یافتن ردی از صدا و دیدن زن و شنیدن داستان مرد سوارکار و پری و رفتن به خوابی شش ساله خوابی که برای او به انداز? یک شب است و شش سال از عمر دیگران را در برگرفته.‏
 نویسنده در این اثر از دیدگاه من راوی با مخاطب سود جسته تا داستان ـ خاطره‌ای را بوجود بیاورد که ترکیبی از ژانرهای غریب و شگفت است. توجیه‌پذیری آن چه که با تجرب? زیست محیطی ما همخوانی ندارد "چاهی بی بن که هر چه در آن هوار کنی انعکاسی ندارد ص 78" و توجیه آن در عشق مرد سوارکار به نام فایز و پری دلبر فایز است. مردی که با دیدن پری دل به او می‌بندد و مدتی با اوست تا آن که هوس دیار به سرش می‌زند. و با قول به اینکه از این راز مگو با کسی چیزی نگوید عازم حرکت می‌شود، اما مرد راز را افشاء می‌کند و وقتی باز می‌گردد پری از او رخ برمی‌گرداند و سر همان چاهی که یکدیگر را دیده بودند از هم جدا می‌شوند انگار هیچ وقت دل به هم نداده بودند ص 86. و حال پسر زنی را می‌بیند که پا می‌کوبد و بر آب می‌خواند و فایز را صدا می زند.
 دیدن این ماجراست که گویا پسر بچه گستاخ ما را به خوابی شش ساله می‌کشاند، خوابی که بعد از بیداری پسر همچنان کودک می‌ماند (قسمت شگفتی و توجیه‌ناپذیری داستان که به شگفتی می‌رسد چرا که در داستان جوابی به آن داده نشده) و حال با لحنی حرف می‌زند که دیگران حرف نمی‌زنند (توجیه‌پذیری لحن بزرگسالانه و شاعران? راوی). اما ژانر غالب اثر غریب است که می‌تواند مسائل چاه بی بن را افشاء نمود و به گونه‌ای هر چند اندک نقدی بر باور خرافات مردم نیز داشته باشد. خرافاتی که باعث می‌شود خانواده دیگر هیچ گاه پا به چاه گز نگذارند.
 تضاد در داستان را می‌توان در ص 87 و ص 78 مشاهده کرد "من حتی با آن زبان هم چیزی را فاش نکردم" "داشتم می‌گفتم من هم بچه بودم و با پسر عمه‌هایم..." گذاشتم می‌گفتم که پسر بچه گستاخی بودم "آنچه که در هر داستان خاطره‌ای بیان آن لازم است انگیزه روایت می‌باشد. راوی که نمی‌خواسته چیزی را فاش کند و حتی با همان زبان نیز خواستار افشاء مطالبی نبوده حالا چه شده که برای کسی در حال روایت است؟ سوالی است که جوابی به آن در متن داده نمی‌شود تا انگیز? روایت را مشخص نماید.‏
 به امید کارهای بهتر از سعید بردستانی و خسته نباشید به او
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه