گروه انتشاراتی ققنوس | یک عاشقانه بی‌موقع
 

یک عاشقانه بی‌موقع

روزنامه شرق

درباره مجموعه داستان «من دانای کل هستم» نوشته مصطفی مستور 

قدیم‌ترها، قصه‌های عاشقانه به همان سادگی‌ای شروع می‌شد که قصه‌گو می‌گفت: با همان نگاه اول یک دل نه صد دل عاشقش شد... گوش‌هایمان را تیز می‌کردیم تا بشنویم که چگونه قهرمان اصلی قصه، برای رسیدن به وصال زن محبوبش سختی‌ها و رنج‌ها را بر خود هموار می‌کند، به سفرهای دور می‌رود و طلسم‌ها را باطل می‌کند. 
«جهان پیش چشم شاهزاده تاریک شد، دم بسته در جمال دختر حیران، با خود اندیشه کرد که ای دل ترا چه رسید، تو آنی که بر عاشقان خندیدی.» 
خورشید شاه عازم چین می‌شود. امیر ارسلان از قسطنطنیه به فرنگ می‌رود و فیروزشاه به دنبال عین‌الحیات به یمن می‌تازد و قصه‌گو می‌گفت:... تا آخر عمر با خوبی و خوشی با هم زندگی کردند. 
باور می‌کردیم که می‌شود تا آخر عمر با خوبی و خوشی زندگی کرد و سراغ بقیه داستان را نمی‌گرفتیم. قصه‌های عاشقانه بدون توجه به روانشناختی آدم‌هایی که پیچیدگی‌های انسان امروز را نداشتند، نقل می‌شدند و به همان شکل، سرگرم‌کننده و پذیرفتنی بودند. حتی خواندن آن قصه‌ها برای انسان عجیب و غریب امروزی خالی از لطف نیست، شکل آمالی و باورنکردنی عشق را حداقل در کتاب‌ها می‌یابد و شاید حتی در لحظه‌هایی قلبش به تپش بیفتد، مثلاً آنجا که امیر ارسلان برای اولین بار فرخ لقا را می‌بیند. اما از زمانی که انگیزه‌های خودآگاه و ناخودآگاه، این جانور دوپا را آنقدر غامض و ناشناختنی کرد که فروید دست به کار تدوین نظریه‌اش شد و واکنش‌ها و فعل و انفعالات شیمیایی بدن، برای عاشق شدن مهمتر از نگاه اول ارزیابی شدند، داستان‌های عاشقانه به آن سادگی شروع نمی‌شوند و خوبی و خوشی هم عمرش کوتاه‌تر شده، آدم‌های عاشق تبدیل به نوروتیک‌هایی شده‌اند که برای شناختشان، انجام آزمایشات دقیق و بررسی‌های موشکافانه تاریخچه خانوادگی‌شان مورد نیاز است، تا عقده‌های جورواجورشان دسته‌بندی شود. آدم‌های شهری و مدرن با خونسردی و بدون آن و افسوس‌های گذشتگان، به نمودار سیر نزولی احساسشان نگاه می‌کنند و می‌پذیرند که هر چیزی سیر طبیعی‌اش را طی می‌کند و به پایان راهش می‌رسد. رمانتیک‌ترها عشق را در چیز والاتری جست و جو می‌کنند یا نرسیدن به معشوق را به زوال عشق ترجیح می‌دهند. خونسردی شخصیت‌های کارور، حتی وقتی درباره عشق حرف می‌زنند، عشق‌های خنده‌دار میلان کوندرا، نگاه طنزآمیز و موشکفانه وودی آلن به عشق، با منش انسان امروزی حتی انسان شرقی نزدیک‌تر است تا قصه‌های گذشتگان، حتی اگر شهرزاد راوی ‌شان باشد. شاید ارجاع مستقیم به این قصه‌ها و استفاده از آنها به شکل کلاژ، در تقابل با نمونه‌های مدرن‌تر، باعث ایجاد احساس نوستالژیک انسان عبوس و بدعنق امروز نسبت به گذشته بشود اما نوشتن قصه عاشقانه بدون توجه به روانشناسی آدم‌ها درعصر فروید، کمی عجیب و بدموقع به نظر می‌رسد. داستان‌هایی مانند «چند روایت معتبر درباره سوسن»، «و ما ادریک ما مریم»، و «دوزیستان»، شاید از احساس دلتنگی نویسنده نسبت به گذشته نشات گرفته باشند، اما مخاطب ساده‌دل آن موقع‌ها را ندارند که با چشمانی اشک‌بار به حال شاعر عاشق‌پیشه داستان‌ها دل بسوزانند. 
تعداد محدود نقش آدم‌ها در داستان‌های مجموعه «من دانای کل هستم» آنها را به تیپ‌های قابل پیش‌بینی و مشخصی نزدیک کرده است. اگر آن طور که پراپ، در داستان‌های مربوط به پریان، نقش‌ها را دسته‌بندی کرده، به سراغ کاراکترهای این هفت داستان برویم، با فهرست طویلی مواجه نمی‌شویم. 
- مرد شاعرپیشه و عاشق که ضعیف و ناتوان است و هیچ کار عملی از عهده‌اش ساخته نیست، در داستان‌های «چند روایت معتبر درباره سوسن»، «دوزیستان» و ... سرو کله‌اش پیدا می‌شود و در داستان «من دانان کل هستم» نیز در نقش یوسف حضور دارد. 
- زن زیبایی که موهایی شلال دارد و در نقش مقابل مرد ظاهر می‌شود، حتی در داستان نسبتاً متفاوت «ملکه الیزابت»، عیدی، کودکی همان مرد است و زیور، زن کوچکی است که در آینده‌ای نزدیک در نقش مناسب خود ظاهر خواهد شد. زیبایی موکد زنان وظیفه ثابت آنها برای بازی در نقش زنی که پرستیده می‌شود و منفعل است، در مقابل مردانی که عاشق می‌شوند و عشقشان را اظهار می‌کنند یا به خاطرش می‌میرند، فضای مردسالارانه‌ای در داستان‌ها ایجاد کرده است. درونمایه داستان «مغول‌ها» با استفاده از عناصری مثل بمباران،‌کار، اداره، روزنامه، زن کتابدار (برای ایجاد مثلث عشقی) و ماشین لباسشویی و ... از بقیه داستان‌ها فاصل گرفته است. فضاسازی نسبتاً خوب و بسط شخصیت‌ها، داستان «ملکه الیزابت» را از دسته‌بندی و تیپ‌سازی‌های بالا دور کرده است. (هر چند اگر عیدی نمی‌مرد، هنوز هم بر سر حرفم راجع به آینده او و زیور هستم) حتی پایان سانتی مانتالیستی داستان و بازی زبانی آن به علت کودکی شخصیت‌ها و بازی کلامی‌شان در طول داستان، پذیرفتنی است. 

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه