روزنامه سرمایه
چاپ همان نخستین کتاب منیرالدین بیروتی برای علاقهمندان آثار داستانی و منتقدان کافی بود تا او را نویسندهای آیندهدار به حساب آورند. مجموعهء داستان «تک خشت» به عنوان نخستین کار یک نویسندهء جوان آنقدر خوب بود که برندهء جایزهء گلشیری شود. رمان «چهاردرد»اش که چاپ شد دیگر خیلیها او را نویسندهای جدی و صاحب سبک شناختند. وقتی این رمان اجازهء تجدید چاپ نگرفت و نویسندهاش اعلام کرد که تا وقتی این شرایط برای چاپ کتاب وجود دارد دیگر کتابی را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نمیدهد، خیلیها افسوس خوردند از اینکه شاید چنین وضعی امکان خواندن رمانها و داستانهای قابل تامل این نویسنده را از ما بگیرد.
درمجموعهء داستان«دارند در میزنند»باز هم تکرار دغدغههای پیشین دیده میشود. مسایل مربوط به زنان و اتفاقاتی که برای آنها در جامعه رخ میدهد. آیا نمیخواهید تغییر رویکرد بدهید؟
این مجموعه محصول همان دورهای است که من چهار درد را مینوشتم.اگر دقت کرده باشید تاریخ داستانها 80 تا 84 است.همان دورهای که من به شدت درگیر مساله زن بودم. اما از این به بعد اگر کتابی چاپ کنم قطعا موضوع آن متفاوت خواهد بود. یکی از دلایلی هم که من حاضر شدم این کتاب را چاپ کنم برای این بود که به نوعی از یک سری چیزهایی که آن موقع با آنها بسیار درگیر بودم، جدا شود. این کتاب آخرین بخش آن درگیریهای ذهنی است.
یعنی دیگر این دغدغه را ندارید؟
چرا، اما این جور مطرح کردنش برای من دیگر کافی است.
پارسال گفتید که دیگر کتاب چاپ نمیکنید؟
اگر شرایط عوض شود شاید چاپ کنم. اما در این شرایط واقعا آزاردهنده است. سرهمین کتاب; من فکر نمیکنم در هیچ جای دنیا یک سال و نیم برای یک کتاب 130 صفحهای وقت بگذارند و کلی انرژی بگیرد و در آخر هم با حذف دو داستان چاپ شود.
چه ایرادی به آن دو داستان وارد کرده بودند؟
یادم نیست، ولی دو تا داستان کلا حذف شد و من هم چیزی نگفتم.
چطور موافقت کردید دو تا داستان حذف شود؟
یک سری کارها انجام شده بود بعد از آن هم من سه،چهار ماهی اصلا قصد چاپ نداشتم. بعد از اینکه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جواب داد و گفت دو داستان را حذف کنید، تصمیم گرفتم که چاپ نکنم. بعد از سه،چهار ماه ناشر گفت یک سری کارها انجام شده و من هم فکر کردم به عنوان آخرین دغدغهها بهتر است، این کار را بکنم.خودم میخواستم از این موضوع جدا شوم.
دو داستانی که حذف شدند همین مضمون را داشتند؟
یکی داستانی است با نثری کلاسیک که خودم هم خیلی آن را دوست دارم و خیلی هم وقت روی آن گذاشتم. فکر میکنم داستاننویسی باشد گرچه نثر آن کلاسیک است اما متاسفانه اجازه ندادند چاپ شود. موضوع آن نیز خیلی کلیتر است هرچند در ارتباط با همین مساله هم هست.
دلیلشان برای حذف چه بود؟
فکر نمیکنم ارشاد خود را موظف بداند که در مورد اینجور مسایل به ما جواب بدهد.
داستان دیگر چه بود؟
آن داستان هم دربارهء مساله زن و رفتارهای اجتماع با او بود ولی دربارهء موضوعی بود که هنوز صحبتکردن دربارهء آن بسیار سخت است. یادداشتی از زنانی بود که در جامعهء ما هستند ولی نباید از آنها اسم ببریم.
اما این موضوع قبلا هم مطرح شده؟
بله، ولی نمیدانم چرا گفتند این داستان باید حذف شود و به من هم توضیحی ندادند.
جریان داستانی که ناخواسته حذف شد، چه بود؟
چون بین فرستادن داستان به ارشاد و صدور مجوز و چاپ وقفه افتاد. کتاب 334 ماه نزد ناشر مانده بود و فکر میکردم آن داستان جزو مجموعه هست ولی بعد از چاپ دیدم که نیست.
از همین داستانهای چاپ شده چقدر حذف شد؟
تا آنجایی که یادم هست فقط در حد کلمه بود. 556 مورد کلمات را باید حذف میکردیم.من حذف کردم ولی یک جورهایی معادل آنها را گذاشتم.
این تا حدودی در سطوح بالاتر اجتماع نیز وجود دارد؟
بله، یک مساله کلی است اما زنانی که من مطرح کردم زبانی برای گرفتن حق و حقوقشان ندارند. هنوز هم فکر میکنم دیدن این زنان یک نیاز اساسی است. چون سنگ بنای طبقهء بعدی زنان همین زنان فراموش شدهای هستند که اصل و اساس خانواده را تشکیل میدهند. چه بسا همین نسلی که الان ما میبینیم، دستپروردهء همانها هستند که به دلیل شرایط خاص زندگیشان هیچگاه نتوانستهاند، ابراز وجود کنند.
نهایت دغدغهای اجتماعی که داستاننویسان ما نشان دادهاند همین مساله زنان بوده است. در صورتی که نسل شما خیلیچیزها را تجربه کرد. جنگ را تجربه کردهاید که کم از آن مینویسید، فکر نمیکنید مسایل بزرگتری هم برای مطرح شدن وجود دارد؟
یکی از عمده بخشهای رمان «چهاردرد» بخش جنگ بود که خودم حذف کردم سه تا از بهترین دوستهایم را در همان دوران از دست دادم و فکر میکنم یک دینی نسبت به آنها دارم که باید ادا کنم ولی میدانم قابل چاپ نیست. فکر میکنم خیلی از نویسندهها هم درگیر این مساله هستند. بنابراین یکی از عمدهترین چیزهایی که ما داریم همین بحث ممیزی است. بخش دیگر مشکل این است که زمین زیر پایمان را هنوز مشخص نکردهایم که کجا ایستادهایم و از کجا به این قضیه نگاه میکنیم.
من آثار خیلیها را خواندهام که دیدگاهشان واقعا مشخص نیست. واقعا چرا ما یک رمان درخشان مثل جنگ و صلح نداشتهایم. با وجود این تجربهء عظیمی که داشتهایم. دلیلش زیاد است، میشود دربارهء آن صحبت کرد. یکی ممیزی و دیگر اینکه جمعی برای تبادل افکار وجود ندارد. وقتی تو مجبوری برای مسایل مالی ساعتها کارکنی قطعا دغدغهء اولت جنگ نخواهد بود.مسالهء دیگر دیدگاهها و جهانبینی ماست. نویسندههای ما از لحاظ جهانبینی دچار مشکل هستند یعنی تکلیفمان را با خودمان روشن نکردهایم و این هم دلیل خیلی زیادی دارد.ولی شرایط بهگونهای است که حتی اگر دغدغهات جنگ باشد و جنگنویس باشی بعد از نوشتن آن تازه دغدغههای بعدی آغاز میشود. این نیست که بنویسی و فردا چاپ شود.
چهقدر این مساله را در جهانی نشدن آثارمان موثر میدانید؟
این جهانی نشدن ما یک تومار است. یکی از مشکلات بزرگ ما این است که زندگی را نمیشناسیم. یعنی بیشتر از آنکه زندگی کنیم، ادای زنده بودن را درمیآوریم چون زندگی کردنمان هم یک جور نقش بازی کردن است. همه هم اینرا میگوییم ولی هیچ کس فکر چاره نیست.زندگی را حس نمیکنیم. طبق الگوهایی که به ما دادهاند زندگی میکنیم نه طبق الگوی خودمان. دغدغههایمان هم تقلیدی است یعنی ادای دغدغه را درمیآوریم در حالی که آن را ذاتی نکردهایم. .
پس این بهانهء غمنان بیشتر اوقات واقعا یک بهانه است؟
وقتی صحبت غمنان میشود یاد داستایوسکی یا بالزاک میافتم که مدام از دست طلبکارها درمیرفتند ولی 90 رمان خوب نوشتند. فرق ما با آنها چیست؟ چرا ما در جامعهءمان بالزاک نداریم. من جایی این را گفتم و کسی گفت بالزاک هست، دیگر نیازی به حضور دوبارهاش نیست. این به نظر من یک جور پاک کردن صورت مساله است. منظور آن نبوغ کاشف اسرار جامعهاند.ما تنبل بارآمدهایم. وقتی میخواندم نویسندهای برای یک رمانش دو سال روزی 17 ساعت فیشبرداری میکرده است، تنم لرزید.
چه شد که تصمیم گرفتید فعلا کتاب چاپ نکنید؟
دیگر از اینهمه تکرار و تقلید خسته شدهام. در یک لحظه شاید به خودم شک کردم که به کجا میخواهیم برسیم. شاید برای همین هم احساس کردم نباید کتاب چاپ کنم. البته مساله ارشاد و ممیزی هم که جای خود را داشت.
این را به عنوان یک راه مبارزه با ممیزی انتخاب کردهاید یا یک روش اعتراض؟
قصد من مبارزه نیست چون خیلی انرژی میبرد. من دغدغههای شغلی دارم و وقتم بسیار کم است. ترجیح میدهم اصلا چاپ نکنم.
نوشتن را که کنار نگذاشتهاید؟
باید بنویسم نمیتوانم ننویسم ولی چاپ نمیکنم. برای چاپ کردن هیچوقت دیر نیست. الان دیگر اصلا فکر چاپ نیستم.
حالا که مینویسید و چاپ نمیکنید با توجه به سیاستهای ارشاد مینویسید؟ یعنی خودسانسوری میکنید؟
تا سه سال پیش میتوانستم اینکار را بکنم اما الان چون اصلا به چاپ فکر نمیکنم و دغدغههایم تغییر کرده است، به هیچ عنوان دیگر ذهنم را سانسور نمیکنم.
چرا خسته شدهاید؟
الان اصلاً چاپ کتاب برایم مهم نیست. حالا اسمش خستگی یا زدگی، تجدیدنظر یا هر چه که هست، چون فکر میکنم اصلاً چرا باید نوشت، یا چیزی را نباید نوشت یا اگر مینویسیم باید بدانیم جای پای چه کسی قدم میگذاریم. مخصوصا اینکه به شدت درگیر ادبیات کلاسیک هستم و فکر میکنم به این پیشینهء ادبی نمیتوانیم آنرا نادیده بگیریم. یا چیزی را نباید نوشت یا اگر مینویسی باید با خونت بنویسی.