خردنامه شماره30 و31
اسلاوی ژیژک چه همراه داشته که در کشور ما، اقبال مخاطبان و مترجمان آثار فلسفی را برانگیخته است؟
در سالهای اخیر و در پی برخاستن موج ترجمه متنها و کتابهای متفکران جدید سنتهای فکری – انتقادی اروپا، چند نویسنده و چهره نظری بیش از دیگران مورد توجه مترجمان جوان ایرانی قرار گرفتهاند. اسلاوی ژیژک – متفکر اسلوونیایی – که توامان به دو سنت روانکاوی لاکانی و همینطور مارکسیسم تکیه دارد، یکی از این میان است. یادداشت زیر کوشیده است علل اقبال مخاطبان فلسفه، نظریه فیلم و حتی نقد سیاسی و اجتماعی و همینطور مترجمان را به ژیژک آشکار کند.
آرا و البته «آثار» اسلاوی ژیژک – فلیسوف چپگرای اسلوونیایی – در ایران با استقبال روبرو شده است؟ قضیه از چه قرار است؟ چرا او و چرا در ایران؟ در این یکی دو سال اخیر که از موج ترجمه کارهای ژیژک و نوشتن به سبک او در ایران گذشته است، جریانات، چهرهها یا نویسندگان محافظهکار و سنتی، لیبرال، چپ، پستمدرن و ... (جز بعضی برخوردهای همدلانه) ضمن واکنشهایی انتقادی، به این پرسش پاسخ دادند، بازبینی این پاسخها و واکنشهای موجود است که میتواند جوانب مسئله را روشن کند، نه پاسخ مستقیم و جدیدی به این پرسش. زیرا نه خود این پرسش که «چرا ژیژک و چرا ایران؟»؛ بلکه علت طرح این سؤال است که مسالهدار و مهمتر است.
1. در آغاز آرا و آثار ژیژک را از هم متمایز ساختیم؛ بهویژه آثار در گیومه قرار داده شده: «آثار». شاید همین جداساختن آرای ژیژک از آثار اوست که میتواند راهگشا باشد. حرف بسیاری از منتقدان توجه گسترده به ژیژک، هم همین است که در این تب ژیژکگرایی، بیش از آنکه آرای ژیژک در ایران محل توجه علاقهمندان فلسفه، نظریه انتقادی و تفکر رادیکال باشد، این علاقه به ترجمه آثار یک چهره جالب اما کمتر شناخته شده بوده است. شاید بتوان این انتقاد را اینگونه روشنتر کرد: «در توجه به ژیژک، بیش از آنکه طرح آرا و دیدگاههای جدید مدنظر بوده باشد، تعدادی مترجم خواستهاند به واسطه ترجمه متنهایی که در دست داشتهاند، خودی نشان دهند چون میدانند که ترجمه اخیراً و دوباره در ایران مخاطب یافته است. این پدیده را به زعم این گروه – باید تحت تب فراگیر به زبان تبیین و درک کرد، نه تدقیق و تفحص نظری و فلسفی.»
کنه اندیشه و ستون نظری این انتقاد، دیوار بلندی است که تفکر و تدقیق نظری را از هرگونه نوشتن، ترجمه و به کلی هر عملی، منفک میکند. روایت نخنماتری از همین انتقاد، این غرولند قدیمی است که مکاتب و تئوریهای جدید در ایران، خام و نااندیشیده باقی میمانند و کسی به عمق و هسته این گرایشهای فکری تازه توجهی ندارد؛ همه در پی مد هستند؛ ژیژک هم یک مد تازه است.
در تصور چنین انتقاد مسبوق به سابقهای نمیگنجد که نسل جوان مترجم، همانهایی که ترجمه متفکران انتقادی جدید را برگزیدهاند – با ترجمه فکر میکند. ترجمه برای این نسل جوان، عملگی فرهنگی نیست تا از پی ترجمههای آنها و سر صبر، در فضایی گشوده و زمانی مناسب خودشان یا عدهای دیگر، به دقایق و جوانب، مزیتها و کاستیها و تضمنهای اندیشههای ترجمه شده بیندیشند و هستهها را بشکافند. برای مترجمان تازه، ترجمه نه مقدمه و نه «باب آشنایی با باغ فکر و اندیشه»، که خود تفکر است. با انتخاب متفکرانی چون ژیژک، با گزینش متنهای انتقادی از او و دیگرانی چون اوست که نسل تازه مترجمان فکر میکند.
البته میتوان به بررسی ابعاد درونی این روششناسی که ترجمه را بهمثابه تفکر میشناسد یا محصولات ترجمه این نسل پرداخت اما مهمتر از آن، این نکته است که چرا این نسل به بنا کردن تفکر بر دیوار ترجمه رو کرده است. مسلماً اولین پاسخ به این پرسش این است که فضای اندیشه، ترجمه را به عنوان راهی فرعی برای نظریه انتقادی و رادیکال برگزیده است. این پاسخ نیز ارزش روش ترجمه بهمثابه تفکر را به عنصری دیگر فرومیکاهد. ترجمه همچون تفکر و روکردن به ژیژک، بدیو و ... در ایران به هیچ روی با این سودا نیست که حرف یک ایرانی که جرئت بیانش را ندارد از زبان یک متفکر اروپایی دربیاید.
2. رویکرد انتقادی دیگری نسبت به ترجمه و اقبال به آثار ژیژک، بر این نکته دست میگذارد که «دغدغههای ژیژک، چه ربطی به مسائل ما دارد... این تنها مد است که ژیژک را در مملکت ما برجسته ساخته است، وگرنه مؤلفههای فکری او هیچ ربطی به ما ندارد». قدمت این انتقاد نیز به عمر طولانی ترجمه و توجه به مکاتب و نحلههای فکری غربی و حتی شرقی در ایران میرسد... چنین گفتاری بر این تصور بنا شده است که اولاً اندیشه و تفکر تا آنجا ارزش و بها دارد که به کار شل و سفت کردن پیچ و مهرههای برنامههای توسعه بیاید، همین و نه بیشتر. اتفاقاً این چنین درکی از جایگاه و منزلت تفکر و نظریه، خودش از غربیترین و بیگانهترین گرایشهاست و ریشه در کارکردگرایی نئولیبرالیای دارد که میکوشد بر همه جهان سلطه افکند. ثانیاً تاریخ و اجتماعیات ایران بر یک خط سیر مستقیم طی طریق میکند و مسائل و مشکلات توسعه و ترقی ما در نظر این گفتار، تنها از یک دریچه قابل درک است و درست به همین خاطر برای حل این مشکلات تنها یک نسخه میتوان پیچید. در مقابل باید پرسید که چه کسی مسائل ما را تعیین کرده و چه کسی تعیین میکند که ما از دریچهای به مسائلمان نگاه کنیم؟
همچنین باید متوجه بود که در باره بیشتر نحلههای فکری غربی میتوان همینگونه نق زد و از بیربط بودن آرا و اندیشههای آنها به مسائل و گرفتاریهای ما سخن راند؛ مثلاً میتوان پرسید که راهکارهای اقتصادی فریدمن چه ربطی به حال و هوای اقتصاد ما دارد یا چه کسی گفته برای ایران هم لیبرالیسم اقتصادی بر دموکراسی ترجیح دارد و ... .
ایراد چنین انتقادی این نیست که چرا بر فلان متفکر یا مکتب، برچسب بیربط بودن میزند و بر آن دیگری نمیزند؛ بلکه نکته اینجاست که چنین رویکردی، بررسی و تدقیق در خود این آرا، مکاتب و نظرات را به بهانه کارکرد این نظریات، کنار میگذارد. درست به سبب همین کارکردگرایی است که به خودش زحمت نمیدهد تا از دریچه نقد درونماندگار این آرا به نقد این تئوریها و آرا بپردازد؛ مثلاً جای این سؤال باقی است که چرا و بنا به چه استنادی، رویکرد تئوریک ژیژک به مسائل ما ربطی ندارد؟
اگر قرار باشد یک متفکر به مسائل یک جامعه ربطی داشته باشد؛ توجه به نشانههای بیرونی ضروری است؟ آیا تنها باید با این معیار با این موضوع برخورد کرد که فلانی چپگرا یا راستگراست؟ وقتی از مشاور استراتژیک رئیس جمهور، استاد دانشگاه، منتقد ادبی، منتقد فیلم در عرصه ژورنالیسم، نویسنده رمان و ... از ژیژک حرف میزنند، آیا نباید از این مرحله دست کشید که «ژیژک به ایران ربطی ندارد» و با جدیت به نقد و بررسی آرای خود او پرداخت؟
3. اگر دقت کرده باشید، ترجیعبند همه رویکردهای انتقادی نسبت به اقبال ایرانی به ژیژک، کشف سرخوشانه این نکته بود که «... این گرایشها و اقبالها مد است». اتفاقاً باید رودربایستی را کنار گذاشت، خطر کرد و پذیرفت که «آری، سهم غیرقابل انکاری از هر گرایش نظری، اولاً مد است». از قضا بنابر تحلیل ژیژک از این موضوع، هر گرایش نظری و هر اقبالی از این دست در گام نخست، در هیئت نوعی مد و ژست نظری نامربوط ظاهر میشود. یک صفبندی تئوریک تازه در ابتدا جهان تئوریک پیشین را با ژستی معطوف به خود (تئوری برای تئوری) نفی میکند. تنها در نفی ثانوی است که آن جهان را به تمامی کنار میزند؛ بنابراین، هراس داشتن یا دلخوش بودن به اینکه اقبال به ژیژک هم، موجی است که میگذرد و مدی که تبش فرومینشیند، متضمن فراموش کردن این نکته است که در جهان انسانی ما، خود مد اجتماعی یا مد نظری قسمتی از جاافتادن یک سبک اجتماعی یا نظری است. نمیتوان با سنجه خیلی دقیقی، جهان والای تئوری را از دنیای مادون علایق و احساسات جدا کرد.
بیشک مهمترین ربط گرایش انتقادی ژیژک به مسائل ما، به واسطه این واقعیت است که گرفتاریهای محصول جهانیسازی سرمایهدارانه، به همین دوروبر ما، محله، خانه و اتاق ما هم سرایت کردهاند. ژیژک بر این درنوردیده شدن مرزها انگشت میگذارد و باب انتقاد و وارسی این مکانیسم جهانگیر را میگشاید.
ژیژک با دست گذاشتن بر ایدئولوژی شناخته شد. او با کتاب «ابژه والای ایدئولوژی» در بحبوحه دست و پنجه نرم کردن با میراث حکومتی کمونیسم روسی در کشورش، بهمثابه چهرهای شناخته شد که او هم از ایدئولوژی روسی به تنگ آمده است اما تئوری ایدئولوژی نزد ژیژک پیچیده و عمیقتر از این حرفها بود که او را به سلک سرخوردگانی براند که از آن سوی افتادهاند. ژیژک کوشیده بود طرحی به دست دهد که بتوان به اتکای آن، از «نقد ایدئولوژی» بهره برد. نقد ایدئولوژی اصطلاحی بود که در نیمه پایانی دهه هشتاد و سراسر دهه نود سده پیش سخت بدنام شده بود همه کمکم باور میکردند که عصر ایدئولوژی سر آمده است. ژیژک ولی با اتکا به آموزههای روانکاوانه لاکان و همچنین نیمنگاهی به میراث مارکسی در بارة ایدئولوژی، بر این پای فشرد که نقد ایدئولوژی همچنان معنادار است؛ چرا که ایدئولوژی هنوز در کار است. طرح ژیژک در بارة «نقد نقد» ایدئولوژی، برای ایرانیان بسیاری که با موج پوزیتیویستی رد و انکار نقد ایدئولوژیک، انکار هر نوع آرمانگرایی و نفی نقد الیناسیون فرهنگی در جهان معاصر که از اوایل دهه هفتاد شمسی با عبدالکریم سروش و حلقه کیان آغاز شده بود، آشنا هستند، جالب و کارآمد است. هنوز هم بسیاری در ایران معتقدند که عصر ایدئولوژی سر آمده است و سخن گفتن از تعهد و پایبندی به آرمانهای کلی، بیمعناست. از دیگر سو، ایرانیان بسیاری با دگماتیزم و چهارچوبسازیهای عقیدتی و تنگنظریهای فرقهای آشنا هستند و طرح ژیژک زمینه غنیتری به دست میدهد تا جهان تاریک این تنگنظریها را هم بشناسیم و با ضعف و قوتهای آنها آشنا شویم. نقد لیبرالی و پوزیتیویستی ایدئولوژی از این بابت کمبودها و انحرافات چشمگیری داشت. طرح ژیژک ما را از راه مطمئنتری به نقد دگمها و انحصارگراییهای عقیدتی در جهان جدید میرساند؛ نقدی که زیر پای تعهد داشتن، آرمانباور بودن و امید به جهانی عادلانهتر را خالی نمیکند.
راه دیگری که ژیژک و البته با بهره از آثار و آرای همفکرانی چون رانسیر و آگامبن گشوده است، نقد مبانی گفتارهای حقوق بشرگرا و دموکراتیکی است که در جهان ما باب است. ژیژک آن رویه حقگرایانهای را که موضع و سوژه حقوق بشر را یک قربانی تصور میکند – قربانیای که منتظر است عموسام فرا برسد و از گرفتاریها نجاتش دهد – یکی از گفتارهای سیاستزدای جهان ما میداند. دموکراسی لیبرالی در جهان معاصر با وجود اینکه به برابری حقوقی انسانها فارغ از هر قید جنسیتی، نژادی و عقیدتی حکم میکند اما همچنان قید تعلق به دولت – ملت را حفظ کرده است. ژیژک با تحلیلی روانکاوانه بر این ایراد بنیادین دموکراسی معاصر دست میگذارد. بسیاری از گرایشهای انتقادیای که در ایران با آرای ژیژک ارتباط برقرار کردهاند، مدام بر این نقدهای متفکر اسلوونیایی تکیه میکنند اما هم خودشان و هم بسیاری از منتقدان هشدار میدهند که «مبادا این نقدها برای حال و هوای جهان سومی مضر باشد!».
البته باید توجه داشت که قرار نیست آرای ژیژک بهطور تمام و کمال با مسائل جغرافیای فرهنگی ما جور دربیاید؛ از قضا داشتن چنین انتظاری از یک مکتب فکری یا دستگاه نظری، خودش ریشه خطر است. ثانیاً، با استناد به شیوه تحلیلی ژیژک در برابر چنان هشداری، میتوان تذکر داد که تاریخ، «دیگر بزرگی» ندارد که در چنین جهان پیچیدهای منتظر ماند تا او اجازه دهد که «وقتش رسیده است تا از فلان نهاد یا ایده اجتماعی مثل حقوق بشر یا دموکراسی استقبال یا نقد کرد». هنگامی که ایده حقوق بشر و تبلیغات دموکراتیک با صور نو به نویی همه جهان از جمله کشور ما را درنوردیده است، نقد این ایدهها هم، مطمئناً عمیقتر و بنیادیتر خواهد شد. هراس از نابجا بودن نقد حقوق بشر را با هراس از ناکافی یا سطحی بودن نقد آن باید تعویض کرد.
ژیژک همچنین با قرائتی که به اتکای دیالکتیک هگلی از سیر مدرنیته به دست میدهد، نه تنها بر این باور محافظهکارانه و سنتی که «هگل فیلسوف اقتدارگرایی و فاشیسم است»، خط باطل میکشد بلکه با تفسیر مدرنیته بهمثابه نفی قاطع نهادها و ارزشهای دنیای ماقبل مدرن و کهن، به وسیله نهادها و ارزشهای جدید (و نه آشتی این دوگونه ارزشها و نهادها یا درهمآمیزی آنها در مرحله سنتز)، این ایراد را که ممکن است آرای او بهانهای باشد در دست تفکرات واپسگرا، میزداید. ژیژک، هگل را نخستین فیلسوف تفرد مدرن میداند و او را از این باب میستاید. مدرنیته ژیژک اما نه مدرنیته تعادل و مصلحتجویی که متضمن نفی قاطع و تسویه حسابی اصولی با جهان ماقبل است؛ نفیای از جنس انقلاب فرانسه. بیشک اما این سویه آرای ژیژک کمتر در کار کسانی که با اندیشههای او در ایران شناخته میشوند، بازتاب داشته و موشکافی شده است.
ژیژک نقدها و شرحهای معروفی هم در باره فیلمهای روز هالیوود دارد او خصوصاً به فیلمهای لینچ نظر دارد. ژیژک بسیاری از آرای خود را به واسطه نقد روانکاوانه فیلمهای روز جهان ارائه داده است. جز بعضی مقالات ژیژک در این حوزه، یک کتاب از او در باره نقد فیلم «بزرگراه گمشده» لینچ به فارسی ترجمه شده است مجموعه مقالاتی هم در باره آثار هیچکاک با دو ترجمه فارسی در ایران منتشر شده که سرپرستی آن مجموعه با ژیژک بوده است. اگرچه نقد فیلمهای ژیژک در ایران از قضا منشأ اثر بوده و خطهای تازهای گشوده است اما منتقدان فیلمهای ایرانی کمتر متوجه بودهاند که آرای ژیژک در این حوزه بر مبانی نظری خاصی استوار بوده است. استفاده از نگاه ژیژک در این حوزه بیشتر به نوعی ژست گرفتن شباهت یافته است؛ ژستی که سرانجام باید بر پایههای نظریاش استوار شود.
در قرن ما دیگر کسی نمیتواند با خیال آسوده در کنج امنی بنشیند و به نوبت، مسائل خود را حل کند. مسائل ما در پرتو نگرشی متأثر از آرای نظری بینالمللی و جهانی فهم و درک میشود؛ بنابراین سر کردن و تغییر در این مسائل هم جهانی است. باید این شعار «جهانی بیندیش و محلی عمل کن» را با این صورت بازنوشت: «وقتی نمیتوانی و نباید جهانی فکر نکنی، نمیتوانی محلی عمل کنی.»