مجله هفت ـ شماره 35
بازى، پیش از آنکه گلبانو در گوران چشم به جهان بگشاید آغاز شده است. بازىِ روزگارى که مىرود شکلى دیگرگونرا تجربه کند و در این گیرودار دختر نوجوان یا همان قهرمان قصه از آنچه بر سرش مىرود، مىگوید. او جزئیاتصحنهاى را بازگو مىکند که در آینده به شکلى جدى و اساسى قرار است زندگىاش را زیر و زبر کند. صحنه به خاکسپارى اختر اسفندیارى دخترى جوان و آرمانگرا. بازى، حتماً پیش از به دنیا آمدن او هم در جریان بوده است.دخترى از خانوادهاى مرفه با تمایلات سیاسى چپ. و گلبانو محو اوست. مرگش را باور نمىکند. شاید حتى بعدهاهم که همراه مادر جنارهاش را از گورستان، از زیر خاک بیرون کشیده و در جایى دیگر، خانه پدرىاش به خاکمىسپارد، مرگش را باور ندارد. حتى وقتى پوست کندهشده پاشنه پایش را مىبیند. گلبانو نمىخواهد، شاید همنمىتواند باور کند که اختر اسفندیارى دیگر قرار نیست ذهنش را پر کند از کتابهاى شریعتى و آلاحمد، رمانهاىهمسایهها و داستان یک شهر. همه چیز انگار با فاصلهاى غمانگیز از او در حال وقوع است. او در موقعیتى هم نیستکه بتواند از کسى بپرسد جرم اختر چیست. فقط هر از چندى باید نیش و کنایههاى مادر را تحمل کند بابت توجهنکردن به حیدر. پسرعمویى که مىگویند عقدشان را در آسمانها بستهاند.
سینى حلوا را برمىدارم. اشکهایم را با گوشه چادرم پاک مىکنم، حیدر جایى نزدیک خاک مادرش ایستاده و با کلاهسربازى خودش را باد مىزند، پشت به حیدر راه مىافتم. مادرم مىگوید: «این طرف.» و به سمت حیدر اشاره مىکند.خم مىشوم. تاجى زن مشهدى رمضان با انگشتهاى کلفتش تکهاى حلوا جدا مىکند و مىگوید: «گلبانو اینغریبهها کى اومدن؟»
مىگویم: «همین امروز صبح.»
مىگوید: «خدا توبه. تو مجلس عزا دست مىزنن.»
رمان بازى آخربانو قرار است برشى باشد از زندگى نسلى تباه شده در بستر زمانى که آرمانها و ایدههاى گوناگونمثلهاش کرد. چنان که شخصیتهاى این اثر هم ساختى مثله شده دارند. از گلبانوى درس خوان و کتابخوان که بااعتماد به نفس مىخواهد به جنگى دنکیشوتوار با حوادث برود، تا ابراهیم رهامى که نماد قدرتى بىچون وچراست در منطقه کرمان. بلقیس سلیمانى با تناسبى در خور محتوا، ساختار اثرش را هم بىمحابا مثله کرده است. رماننُه فصل دارد و هر فصل، از منظر یکى از شخصیتهاى اصلى رمان به شیوه اول شخص توصیف و تصویر مىشود. اینساختار با حفظ توالى زمانى براى مخاطب ساخته و پرداخته مىشود. البته توالى زمانى خطى کار، به معناى نقلسلسله اتفاقاتى لزوماً مرتبط با هم نیست، بلکه هر فصل به شکلى جداگانه بخش تکاندهنده و مؤثرى از قهرمان کتابیعنى گلبانو را مىسازد. آن هم بیشتر با تکیه بر کنش شخصیتها و ایجاد ضرباهنگى مناسب. به گونهاى که خوانندهبعد از پایان هر فصل، با بىتابى کنجکاو مىشود تا بفهمد در فصل بعد چه اتفاقى انتظار گلبانو را مىکشد. این ساختارپازلوار ما را چندان با دهلیزهاى ذهنى شخصیتها آشنا نمىکند. هر چند که راوى تمام فصلها اول شخص است،ولى این راوىها بیشتر کارکرد زاویه دید نمایشى دارند؛ یعنى به شرح و بسط موقعیت شخصیتها در صحنهمىپردازند. با این وجود نویسنده در بعضى از فصلها مانند فصل «ابراهیم رهامى» به شکلى افراطى، به این شخصیتاجازه مىدهد تا هر چه در سر دارد بگوید. این موقعیت شاید به این دلیل طراحى شده باشد که بافت ترد و شکنندهابراهیم براى خواننده ساخته شود. چون بهطور طبیعى نوعى پیشداورى نسبت به این نوع آدمها در ذهن وجود دارد.مردانى که با تکیه بر قدرت سیاسى و اقتصادى خود، با سرنوشت تمام کسانى که به طریقى با آنها مرتبطند بازىمىکنند. البته ابراهیم در زندگى مشترک با گلبانو چندان سوداى سلطهگرى ندارد. بیشتر محو جذابیت ظاهرى وبازىهاى زنانهاى است که او در زندگى اجرا مىکند. وقتى نویسنده به او فرصت نقل داستان را مىدهد، اوج شکنندگىاش نشان داده شده و چه بسا اسباب همدلى را هم فراهم کند.
بازىهاى تو، شوخطبعىهایت، طراوتت، جوانىات، جسم و جانم را تازه کرد، از همان لحظه که کنارت نشستم، تازنها روى سرمان قند بسایند و عاقد صیغه عقد را جارى کند، با آن کلام مضحکت، دنیایم را به بازى گرفته بودى. هنوز»بله« را نگفته بودى که بىمحابا صورتت را نزدیک صورتم و آوردى و گفتى: «مىدانى من کچلم.» با این کلام نه تنهاخودم، که دنیایم را به مسخره گرفتى. همانجا و در همان لحظه بود که احساس کردم تو هم همه چیز را به بازىگرفتهاى، نمىدانستم راست مىگویى یا دروغ، ولى صرف گفتن آن کلام در جایى که جایش نبود، دلم را لرزاند... بازىکردن جسارت مىخواست و تو این جسارت را داشتى.
نکته قابل درنگ در پرداخت این شخصیت، مقایسهاى است که مىتوان میان ابراهیم و سعید (پسرى که گلبانو درنوجوانى عاشقاش شد اما او سرانجام ترکش کرد و براى همیشه به تهران رفت) انجام داد. چرا که میزان بىتوجهى وبىعلاقگى سعید در شرایطى که مىخواهد خود را به شدت عاشق گلبانو نشان دهد، آزاردهنده است. او در اوج اینماجراى عاشقانه، به بهانه آوردن خانوادهاش از تهران، گلبانو را ترک مىکند و به مادر او قول مىدهد که با گلبانوازدواج مىکند. مادر گلبانو با شهودى زنانه مىداند سعید دخترش را بازى داده و هرگز سراغ او نمىآید. همین مادربعدها در قبال پنجاه هزار تومان دخترش را به ابراهیم رهامى که از زن اولش بچهدار نمىشود مىفروشد تا براى اوکودکى به دنیا آورد. گلبانو در شرایطى تن به ازدواج با ابراهیم مىدهد که هنوز نامه عاشقانه سعید را نگه داشته،همینطور قصه کوتاهش را. اما هر چه در خط روایت جلوتر مىرویم، مىبینیم آن که اصلاً از او انتظار درک عاشقانهنداشتهایم به قهرمان کتاب عاشقتر است تا سعید، که خود اهل مطالعه است و تمایلات روشنفکرى دارد. سعیدى کهدر زمان حال داستان، در آسایشگاهى در تهران یک زندگى نباتى دارد؛ جانبازىست که قدرت تکلم خود را از دستداده است، و باز این گلبانوست که هر پنجشنبه به دیدارش مىرود. شاید هنوز عاشق اوست، کسى چه مىداند.
رمان بازى آخر بانو هر چه به نقطه پایان نزدیکتر مىشود بر تعداد شخصیتهایش افزوده مىشود و این گمان را پدیدمىآورد که نویسنده چگونه مىخواهد میان این نیروهاى تازه نفسِ وارد شده به ساختار اثر، تعادل ایجاد کند و به قولىسر کیسه روایت را جمع کند. آنچه به لحاظ ساختارى در پایانبندى اتفاق مىافتد باز هم از همان الگوى تکه تکه شدهکلیت اثر تبعیت مىکند. رمان با سه پایانبندى نسبتاً متفاوت اما برآمده از دل همدیگر، به پایان خود نزدیک مىشود.نویسنده دست مخاطب را باز مىگذارد تا هر کدام را که خواست برگزیند. پایانى را که در آن گلبانو محمدجانى، استادفلسفه دانشگاه و در پى یافتن ردى از پسرش حنیف است، یا پایانى را که در پى حضور بلقیس سلیمانى به عنواننویسنده رمان، همه حوادثاش زیر علامت سؤال بزرگى قرار مىگیرد. و یا سرانجام باور کند که حتى همان اندکاطلاعات نویسنده از اساس اشتباه بوده و واقعیت چیزى دیگرىست که به آن نمىتوان دست پیدا کرد. نویسنده با اینتمهید به شدت به آگاهى و تخیل خواننده احترام گذاشته و از او دعوت مىکند تا در اختتامیه رمان شرکت جسته وخود هر آنچه مىخواهد به آن اضافه یا از آن حذف کند. او مىخواهد همه به سرنوشت آدمهایى بیندیشندکه به هرتقدیر در یک ویژگى مشترکاند و آن هویتى است چندگانه. پاره پاره. برخاسته از جغرافیایى که در آن زیستهاند.
رمان بازى آخربانو، با نثرى تمیز و پالوده، از زبان شخصیتهایى نقل و ساخته مىشود که شاید خاستگاههاى طبقاتىگوناگونى دارند ولى سرنوشتشان بىشباهت نیست به فرجام دختر جوانى که در ابتداى اثر به خاک سپرده شد. آنهاساکنان گورى جمعىاند. شاید به همین دلیل است که قهرمان اصلى کتاب در گوران به دنیا مىآید. نامى که مىتواندنشانهاى باشد بر پایانى از پیش رقمخورده. گیرم که نویسنده آن را سه گانه یا چندگانه ترسیم کند. بازى، پیش از تأویل وتفسیر ما آغاز و قواعدش طراحى شده است.