گروه انتشاراتی ققنوس | پری‌سا، زنی در صدف تنهایی
 

پری‌سا، زنی در صدف تنهایی

بررسی داستان «پری‌سا» اثر فرشته ساری 

روزنامه ایران

در کتاب «پری‌سا» اثر «فرشته ساری» زنی درباره زندگیش حرف می‌زند. ما از همان آغاز با برون‌فکنی احساسات و اندیشه‌های او همراه می‌شویم و در همان حال منتظریم که به محرک و انگیزه‌ اصلی روایت سیال و بی‌ و حد و مرز او پی ببریم؛ یعنی شاهد شکل‌گیری لحظه به لحظه حوادثی باشیم که در نهایت با یک گره‌گشایی معنادار به تمام حوادث قبلی، شکل داستانی معینی ببخشد. 
نویسنده، ماهرانه ورود و آغاز زندگی در یک باغ را برای شروع داستانش انتخاب می‌کند و بلافاصله در همان آغاز اشاره می‌نماید به حضور «پری» که میان باغ به سر می‌برد و گیاهخوار هم هست (صفحه 11). او با اشاره به این شخصیت، تیکی به ذهن می‌زند، خواننده را به فکر فرو می‌برد و سپس دور می‌شود تا ذهن او را در حالت تعلیق نگه دارد. خواننده هم با اشتیاق انتظار می‌کشد که داستان ناگفته «پری» را بداند اما نویسنده که راوی و ظاهراً شخصیت اصلی اثر هم هست، روایت را به موضوعات شخصی زندگی خویش می‌کشاند و حتی حضور این پرسوناژ تنها، عجیب، سفید و برف‌گونه (صفحه‌های 10 و 11) را بهانه‌ای برای «روان‌پردازی» خویش قرار می‌دهد. 
در بخش اول کتاب، رازناک بودن روایت، گیرایی و عاطفی بودن اثر بیشتر است و ما کاملاً با آن همراه می‌شویم. روایت به شکل سیال و روان پیش می‌رود و بی آنکه دچار دست‌انداز غامض‌گویی و غامض‌نمایی گردد، ما را شیفته ذهن و زبان زیبای نویسنده می‌کند. 
 
احساس می‌کنیم سیلابی از احساس و معنا ما را به اعماق و فرودست‌ترین زوایای پنهان زندگی می‌کشاند. این ویژگی بدان علت است که نویسنده دمی از انسان، گیاه، شیء، خیابان، خانه، زندگی و ... صدها پدیده طبیعی و اجتماعی دیگر غافل نمی‌ماند. صراحتاً باید گفت که ضرب‌آهنگ (Tempo) نثر و ریتم عاطفی احساسات نویسنده (راوی) و حتی نوع نگاه عمیق او ما را همانند یک سمفونی زیبا با همه فراز و فرودهایش مفتون می‌سازد و نشان می‌دهد که اتفاق مهمی افتاده و آن، این است که نویسنده همه چیز را برای خود درونی کرده و بعد به نوشتن پرداخته است، از این رو ما شاهد زبانی به غایت زیبا و عاطفی هستیم: «نگاه می‌کند و نگاه برمی‌دارد» (صفحه 19)، «در این اتاق درندشت خالی، ده بار میزم را جا به جا کرده‌ام تا نقطه‌ای را پیدا کرده‌ام که مرا بپذیرد» (صفحه 42)، «یک ذره‌از من می‌شود و با من یکی نمی‌شود» (صفحه 86)، «جای صندل‌هایم روی برف، مثل علامت‌های سوال باقی می‌ماند» (صفحه 104) و ... 
نویسنده با نقض معنا و استفاده از تناقضات واژه‌ای و معنایی برای خلق معنایی با همان سنخیت اما به غایت نیرومند، عاطفی و درونی، اثری بسیار زیبا خلق کرده، اما اثرش ماهیتی گزارش‌گونه دارد و از محدوده خبردهی‌های عاطفی زندگی شخصی فراتر نمی‌رود. 
ذهنیت راوی، ذهنیتی کنجکاو، مداخله‌گر و از لحاظ عاطفی بیانگر موقعیت یک انسان نیازمند به محبت است که متناسب با تأنیث او، عمیقاً زنانه می‌نماید. حتی تا حد زیادی او را زنی خانواده‌دوست و اهل زندگی معرفی می‌کند. 
ما از همان آغاز با نگاه و سبک نویسنده آشنا می‌شویم، رویکردی ناتورالیستی، آمیخته با یک اکسپرسیونیزم زبانی و تخیلی برگرفته از واقعیت و گاه رؤیاگونه که در لحظاتی به شعر پهلو می‌زند، اثری به غایت زیبا به وجود آورده که در هر دو عرصه زبان و محتوا حرف‌های فراوانی برای گفتن دارد و با اطمینان می‌توان گفت که در سراسر آن، اکثر واژه‌ها از «قاب‌گونگی» معنایی لفظ‌ها درآمده‌اند و با ژرف‌اندیشی بسیار زیبا و زنانه ذهن نویسنده درآمیخته‌اند. زبان او اغلب از زیر متن معناداری برخوردار است. اما صد افسوس که این همه زیبایی ذهن و زبان، نهایتاً در حد گزارشی عاطفی و درون‌نگرانه باقی می‌ماند. خواننده همواره انتظار می‌کشد تا این همه برون‌فکنی زیبا به شکل‌گیری یک داستان بینجامد، ولی این اتفاق مهم و اصلی هرگز نمی‌افتد. عجیب این که کتاب «پری‌سا» اثر فرشته ساری در دل خود، ده‌ها موضوع داستانی دارد که هر کدام می‌توانست مبنای یک داستان قرار بگیرد. 
اما نمی‌توان ویژگی نگاه ذهنی او را به واقعیت‌ها ندیده گرفت. او همزمان دارای دو نگاه «جزئی‌نگر» و «کلی‌نگر» است و در سراسر اثرش هر دو را با هم پیش می‌برد. 
گاهی چنان به جزئیات می‌پردازد که گویی اشیای محیط زندگی جزئی از وجود پرسوناژها به حساب می‌آیند. نثر او که «حس‌آمیز» و «تفکربرانگیز» است، کمک می‌کند تا همه این حساسیت‌ها و زیبانگری‌ها به خواننده تسری یابد. جزئی‌نگری او حس زندگی در زمان و مکان را نشان می‌دهد. 
جزئی‌نگری‌های او اغلب به کلی‌نگری می‌انجامد و با «لایه‌بندی» معناداری ما را تا حدودی از وجوه ناتورالیستی رویکرد او دور می‌کند؛ در نتیجه، لحظه‌های ماندگاری را در همدلی با زندگی روزمره‌اش می‌آفریند که حاصل مکانیزم تاثیرپذیری و تاثیرگذاری متقابل ذهن او و واقعیت‌های بیرونی و درونی است: 
در بخش دوم کتاب، نویسنده به ناگفته‌ها می‌پردازد و سعی دارد از شخصیت «پری» به عنوان یک مدیوم استفاده نماید و ما را با قسمتی از وقایع گذشته آشنا کند. اینجا پی می‌بریم که آن «تیک ذهنی» که قبلاً با حضور «پری» به ذهن ما زده شده بود، صرفاً به خاطر خود راوی بوده است. لذا داستان‌ گیرایی‌اش را کم‌کم از دست می‌دهد و از آن تعلیق نخستین تهی می‌گردد. 
نویسنده در حقیقت بر آن است که قسمتی کوتاه از گذشته «پری» را با شکستن زمان و به کمک تک‌روایت‌های پاره‌پاره لابلای اثر جای دهد. او می‌خواهد دو زمان و زبان را با دو چرخش ذهنی (از گذشته به حال و بالعکس) پیش ببرد (صفحه‌های 76،78،79 و 83) تا بلکه در ذهن ما نسبت به روایت بخش اول گره ذهنی ایجاد نماید و احیاناً اگر در پایان بخش دوم حرفی هم دارد (که ندارد)، برای آن به گونه‌ای پیچیده زمینه‌سازی کرده باشد. اینجا گاه و بیگاه، واقعیت را به ذهنیتی محض و انتزاعی تبدیل می‌کند تا تعلیق‌زا و درون‌نگرانه‌تر جلوه نماید (صفحه‌های 81 و 82)، اما اغلب به تکرار و حتی به نوعی بی‌معنایی معنادار می‌انجامید (صفحه‌های 82 تا 88). هسته مرکزی آن را اقتدارگرایی و یک نگرش فیلسوفانه زنانه و حتی نوعی «بازی با معنا» تشکیل می‌دهد که سنخیتی با بقیه اثر ندارد و تعریف نویسنده از شیوه «سیال ذهن» مخدوش می‌شود. ویژگی سیال ذهن این است که نویسنده می‌تواند همه چیز را سریع، بی‌امان، برون‌ریزانه و بدون آنکه برش یا پرش ذهنی در آن باشد، پشت سر هم ردیف و روایت نماید. عیب آن هم این است که چیزهای بی‌ربط زیادی – ولو معنادار – فضای داستان را پر می‌کند، طوری که سره و ناسره، معنادار و بی‌معنا و لازم و غیرضروری، همه با هم درمی‌آمیزند و گاهی عدم تمرکز ذهنی نویسنده حول موضوع اصلی‌اش، یکپارچگی اثر را از بین می‌برد. 
نویسنده در جاهایی که در مورد گذشته حرف می‌زند (فلاش‌بک)، از یاد می‌برد که ظرفیت و شتاب شیوه «سیال ذهن» با «به گذشته رفتن ذهن و زمان» مقداری فروکش می‌کند. لذا حرف‌های ناگفته‌اش را با همان ذهنیت پرشتاب و «محدودیت‌گریز» ادامه می‌دهد. او با استفاده از تشابهات اسمی، پریسا (دو شخصیت به این نام)، و با اشاره به اسامی عماد و پرشید همواره می‌خواهد قرینه‌های داستانی برای خودش و شوهرش (عماد) خلق کند و در همان حال ذهن خواننده را به «یکسان‌پنداری» این پرسوناژها ارجاع دهد که متاسفانه به پریشانی و ابهام ذهن خواننده منجر می‌گردد. 
«پری‌سا» اثر فرشته ساری از لحاظ رویکرد، زبان، دغدغه‌های ذهنی و حتی بخشی از محتوا شباهت انکارناپذیری به رمان (در اصل، داستان) «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» اثر «زویا پیرزاد» دارد، با این تفاوت که اثر «پیرزاد» علی‌رغم اضافه بودن بخش قابل توجهی از آغاز و پایان آن، سرانجام به داستان تبدیل شده است، اما «پری‌سا» مثل بسیاری از آثار زیبا، گیرا و «زبان‌مند» دیگر بدون شکل و غایتی داستانی و حتی به گونه‌ای ناتمام خاتمه می‌یابد. 
نویسنده در پردازش شخصیت‌ها (جز شخصیت «پری») بسیار موفق است. گفتار و رفتار بعضی از آنها چنان است که فقط از پرسوناژهای داستانی سر می‌زند، مثلاً شخصیت اول آن، یک خرگوش سفید عروسکی می‌خرد و آن را به دلیل عاطفی در قفس خرگوش‌های واقعی می‌گذارد (صفحه 34)؛ چنین رفتاری ظرفیت عاطفی و احتمالی آن را دارد که واقعاً حادث شود. ما هم آرزو می‌کنیم حتماً روی دهد تا انسان‌ها با معنا و ژرف‌اندیش باشند و در نتیجه، زودتر و آسان‌تر برای هم درک شوند. 
واژه‌شناسی نویسنده، کاربری لغات و نیز مضمون‌سازی‌های زیبا و بدیع، کتاب را به اثری جذاب تبدیل کرده و بهترین تعریف در مورد آن، این است که به دلیل مهارت نویسنده، واژه‌ها گاهی خود به خود کارکرد نماد، نشانه و استعاره را پیدا می‌کنند و حتی اگر به جنسیت راوی هم اشاره نشود، لحن، نگاه و طبیعت زنانه این زبان به طرز هنرمندانه‌ای کاراکتر یک زن روشنفکر ایرانی را لحظه به لحظه نشان می‌دهد. 
«تخیل» نویسنده در مورد واقعیت‌های بیرون از داستان بسیار قوی است، طوری که حتی مفاهیم آبستره و انتزاعی را هم در قالب تصاویر عینی و بصری «واژه‌پردازی» می‌کند. از این رو، می‌تواند در هر زمینه‌ای با زبان و ذهنیتی معنادار سخن بگوید و هر چیزی را به توصیف درآورد. اما از دنیای داستان غافل مانده است. غرق شدن در زبان و ترفندهای زبانی، او را به زبان‌پردازی، خوشگویی و زیاده‌گویی اکثر نویسندگان معاصر دچار کرده است و این هرگز هیچ نویسنده و منتقد هنرمند و هنردوستی را خوشحال نمی‌کند. بلکه باید آرزو کرد که چنین نویسنده توانایی با نگاهی امروزین گوشه‌چشمی هم به دنیای داستان و عناصر آن داشته باشد. 
«فرشته ساری» واقعیت‌ها را با نگاهی روان‌کاوانه و ذهنیتی جست و جوگر می‌بیند و دنبال می‌کند. گاه در ژرفای اندیشه‌اش، نگاهی فلسفی هم دارد. او خواننده را نسبت به زندگی آرزومند و بی‌تاب می‌کند و ما را به دنیایی می‌برد که در آن شاخه‌های درختان وارد اتاق‌ها می‌شوند (صفحه 42)، انسان‌ها پوستی مهتابی دارند (صفحه 53) و گاهی انگار از وسط یک گل درمی‌آیند (صفحه 11) و همزمان عشق و تنهایی با هم همراه و همسو می‌شوند (صفحه‌های 96 و 97) و این برآمده از یک ذهن زیبا است.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه