گروه انتشاراتی ققنوس | پدیدارشناسی مرلوپونتی: مرلوپونتی چگونه هوسرل را از دست خودش نجات می دهد: شرق
 

پدیدارشناسی مرلوپونتی: مرلوپونتی چگونه هوسرل را از دست خودش نجات می دهد: شرق

روزنامه شرق ، شماره 1463  صفحه 14 (کتاب) 
نام مرلوپونتی آنچنان با پدیدارشناسی گره خورده است که صحبت از پدیدارشناسی بدون او اگر نگوییم ناممکن، چیزی کم خواهد داشت. عمق و وسعت اندیشه این فیلسوف در پدیدارشناسی به قدری است که جایگاه او را تا سطح کسانی چون هوسرل و هایدگر بالامی کشد. مرلوپونتی از همان دوران نخست آشنایی اش با فلسفه هوسرل (در کلاس های درس ژرژ گوروویچ) تا هنگامی که سرانجام موفق به مطالعه آرشیو او در لوین شد هیچ گاه اعتقادش را به پدیدارشناسی به مثابه تفکری اساسا فلسفی از دست نداد. کتاب پدیدارشناسی ادراک او امروزه در زمره متون بنیادی تفکر پدیدارشناختی اهمیتی کمتر از آثار هوسرل و هایدگر ندارد و بی شک جزو مهم ترین آثار فلسفی قرن بیستم به شمار می آید. برای توجیه اهمیت او در سنت پدیدارشناسی شاید هیچ بیانی رساتر از تعبیر ریکور نباشد که او را مهم ترین پدیدارشناس فرانسوی معرفی می کند؛ فرانسه ای که پدیدارشناسی یکی از اساسی ترین سرچشمه های فکری متفکران آن در قرن بیستم بوده است. توجه فوق العاده او به «ادراک» منجر به نوآوری هایی شده که دامنه اهمیت او را از مرزهای اروپاییِ فلسفه فراتر می برد و نوشته هایش به کانونی برای فیلسوفان آمریکایی، در مباحث مربوط به فلسفه ذهن بدل شده است. این علاوه بر فیلسوفانی است که به طور تخصصی تفکر پدیدارشناسی را در سنت فلسفه آنگلو-آمریکایی دنبال می کنند. تیلور کارمن استاد دانشگاه کلمبیا از جمله این فیلسوفان آمریکایی است که توجه خاصی به پدیدارشناسی و به طور خاص هایدگر و مرلوپونتی نشان می دهد. او منتسب به مکتب درایفوسی (هیوبرت درایفوس هایدگرشناس برجسته آمریکایی) بوده و یکی از دو تدوینگر «راهنمای مرلوپونتی» (2006 کمبریج) نیز به شمار می آید.کارمن اگرچه خود را به هیچ وجه یک پراگماتیست، شناخت گرا یا فیلسوف ذهن نمی داند اما به هرحال نمی توان از خاطر دور داشت که او به هرحال فیلسوفی آمریکایی است و خواسته یا ناخواسته متاثر از سنت پراگماتیستی آن منطقه و تا حدودی در همین کتاب نیز می توان درگیری او را با سنت های فلسفی مشاهده کرد؛ موضوعی که بی شک قرائت او را از مرلوپونتی تحت تاثیر قرار می دهد به طوری که گاه به نظر می رسد، او با وجود تمام ادعاهایش، در پی ساخت پلی ارتباطی میان پدیدارشناسی، فیزیکالیسم و همچنین ویتگنشتاین متاخر باشد. توجه زیاد به هایدگر از ویژگی هایی است که اغلب دانش آموختگان مکتب درایفوس (مثل کارمن) به آن دچارند، به طوری که تاثیر هایدگر بر مرلوپونتی را اگر نگویم بیشتر، هم عرض با تاثیر هوسرل می انگارد. آنچه در این مجال قصد معرفی اش را داریم کتابی است از این متفکر آمریکایی که اخیرا با برگردان مسعود علیا منتشر شده است، آن هم پیرامون پدیدارشناسی فرانسوی که چندی است مورد اقبال و استقبال جامعه فکری ایران قرار گرفته و ظرف یک سال اخیر این دومین کتابی است که با حجمی بیشتر از اثر قبلی (به قلم اریک ماتیوز) درباره اندیشه های مرلوپونتی به فارسی ترجمه می شود. 
کارمن در جایی در تعریف معلم خوب می گوید: «اندیشه ها را به نحوی ارایه کنید که حدود و شعور معرفت و فهم خود شما را مورد تاکید قرار دهند.» همان کاری که خود او در این کتاب انجام داده است. 
کتاب کارمن در هفت فصل سامان بندی شده و در پایان هر فصل علاوه بر یادداشت های مربوط به آن فصل، خلاصه ای از مطالب و منابعی برای مطالعه بیشتر در همان زمینه نیز ارایه شده که ناشی از نگاه آموزشی مولف است. 
کتاب پس از مقدمه، هفت فصل محوری شامل: زندگی و آثار، قصدیت و ادراک، بدن و جهان، خود و دیگران، تاریخ و سیاست، دیدن و سبک، میراث و مناصب، داشته و سالشمار زندگی مرلوپونتی پایان بخش اثر حاضر است. 
کارمن در همان مقدمه ضمن اذعان به ناممکن بودن بیان تفکر این پدیدارشناس در یک کتاب، با یادآوری چهار گزاره بنیادین فلسفه مرلوپونتی از همان صفحات نخست، تکلیف خودش را با مخاطب روشن می کند تا حداقل بداند اثر پیش رویش قطعا آسان فهم و راحت الحلقوم نخواهد بود، بلکه باید با جدیت با آن روبه رو شد. این چهار گزاره عبارتند از1- ادراک، کل رابطه بدنی موجود زنده با محیط خویش است نه حالتی در ذهن یا مغز. 2- ادراک از آنجا که پدیداری تنانه [حسی] است؛ پس متناهی بوده و به پرسپکتیو وابسته است. 3- پیچیدگی بیان ادراک در این است که «ادراک خودش را از خودش پنهان می کند.» 4- ادراک بنیادگذار و شکل دهنده فرهنگ، زبان، هنر، ادبیات، تاریخ، علم و سیاست است. 
 
مرلوپونتی کیست و ادراک چه هست؟ 
این گزاره ها مبین دغدغه بنیادین مرلوپونتی هستند: ادراک هست؟ سوالی که تا پاسخی به آن یافت می شود، هزار پرسش دشوارتر از پیش، درست مثل رگبار، چهره تهدیدآمیزشان را به مخاطب نشان می دهند. قصد کارمن به اعتباری قابل تحمل تر کردن ضربات پرسش هایی است که در پی فهم چیستی «ادراک» مطرح می شوند. 
البته پاسخ جناب کارمن به پرسش ادراک چیست؟ در همان هفته های اول انتشار کتاب، صدای مرلوپونتی پژوهان را درآورد و او را مجبور کرد تا در اثر بعدی اش یعنی «مرلوپونتی و راز ادراک» شرحی بر این موضوع بنویسد. 
 
ادراک چه نیست؟ 
فصل دوم با سوالی که بذر آن در فصل یک کاشته می شود، آغاز شده: «قصدیت چیست؟»چنانکه می دانیم «قصدیت» یا «حیث التفاقی» همان میراث گرانبهای برنتانو برای هوسرل و پدیدارشناسی اوست تا به عنوان اساسی ترین مفهوم پدیدارشناسی مطرح شود. شاید بتوان آن را خیلی ساده (اما قطعا نارسا) «روی آورندگی به چیزی»، «آگاهی از چیزی» تعریف کرد. اما معنای آن نزد مرلوپونتی بسیار متفاوت تر است، برای او علاوه بر اینها: قصدیت نه خاصیتی در ذهن ما بلکه جنبه ای از جنبه های در–جهان- بودن ماست. کارمن برای تعریف دقیق این اصطلاح ابتدا تا به قرن سوم پیش از میلاد عقبگرد می کند و سپس به تقابل های مرلوپونتی با هوسرل پرداخته و ضمن آوردن نقل قولی از هایدگر که «در هوسرل نااندیشیده ای وجود دارد که حقیقتا از آن خود اوست ولی بر وی چیز دیگری گشوده می شود» سعی دارد مسایلی را که مرلوپونتی به هوسرل نسبت داده توضیح دهد. 
 
بُعد جسمانی ادراک 
«اندیشه نوآورانه اصلی مرلوپونتی درباره ادراک این است که پدیدار ادراک نه صرفا به حسب امکان بلکه به حسب ضرورت و ذات پدیداری جسمانی (یا بدنی) است» کارمن با این اظهارنظر در نخستین سطور فصل سوم قرار است بُعد جسمانی ادراک را روشن کرده و با این پیش زمینه به رابطه بین جسم و جهان بپردازد. با پرسش هایی همواره در کمون: آیا بدن ابژه ای در میان دیگر ابژه های جهان است؟ آیا این سوال که من بدن خودم را ادراک می کنم اساسا سوالی درست است؟ آیا ادراک، جهان را به عنوان ابژه بیرونی درک می کند؟ نسبت بین بدن و جهان چگونه است؟ و گذشته از همه اینها، آیا مرلوپونتی در نوشته های متاخرش که بدن و جهان را «تقاطع» و «همتافتگی» می دانست از کارهای اولیه اش گسسته بود؟ البته خود مرلوپونتی گاهی چنین ادعایی دارد، اما به زعم کارمن این گسستگی بنیادین نبود چرا که تصاویر «تقاطع» و «همتافتگی» بسط و تفصیل اندیشه هایی بودند که دهه ها قبل مرلوپونتی در کارهای متقدم ترش آن را شرح داده بود. کتاب با نقدی بر ثنویت دکارتی درباره نسبت بدن و ذهن این سوال را مطرح می کند که: بدن چه نیست؟اگر چنانکه مرلوپونتی می گوید «برای این کار (دیدن بدنم) لازم می آمد از بدن دومی استفاده کنم که خودش مشاهده پذیر نمی بود» امکان ندارد، پس چگونه می شود به ادراک از بدن رسید؟ اینها سوالاتی است که کارمن را به شاکله بدنی می رساند. حال شاکله بدنی چیست؟ اینجا تیلور کارمن موضوع بحث انگیز و در عین حال مهم دیگری را گوشزد می کند و آن اشتباه کالین اسمیت در ترجمه پدیدارشناسی ادراک است که اصطلاح sheme corporel را تقریبا در همه جا به «تصویر بدن» (body image) برگردانده است. کارمن تمایز این دو را از نظر مرلوپونتی بسیار مهم می داند و معتقد است این دو اصطلاح «تمایز بین دو اصل [... ] که می توان آن را دست کم تا «نقد عقل محض» پی گرفت.» کارمن در نظر دارد با سنجش اندیشه های متاخر او با آنچه قبلاگفته بود به میزان چرخش او از آثار نخستینش دست یابد. او هم به طرح جدیدی که مرلوپونتی در انداخته بود و موفق به تکمیل آن نشد اذعان دارد اما می خواهد به تشخیص اندیشه هایی متاخر او که درکارهای آغازینش داشت و اندیشه هایی که قویا کارهای ابتدایی را رد می کرد، بپردازد. کارمن تقریبا مهم ترین چرخش او را، در دست شستن از اولویت ادراک و تمایز آگاهی– عین (که به گفته خود مرلوپونتی آغاز پدیدارشناسی ادراک بود) می بیند و همچنین رسیدن به این نتیجه از نظر کارمن شگفت انگیز که «ادراک» ناخودآگاه است.» 
 
فهم و اثبات حضور دیگری 
مساله اثبات وجود دیگری نیز از آن دست مسایلی است که خصوصا از دکارت به بعد به طور ویژه ای فیلسوفان را به خود مشغول داشت و تا پدیدارشناسی و حتی تا پدیدارشناسی مرلوپونتی هم هیچ پاسخ قانع کننده ای برای این مساله پیدا نشده بود. پدیدارشناسی استعلایی هوسرل بازهم نمی توانست به نحوی اقناع کننده پاسخی بر این پرسش بیابد که دیگری چگونه به ادراک من می آید؟ مرلوپونتی با تلاشی که جهت رهانیدن پدیدارشناسی از ایده آلیسم مطلقی که در آن گرفتار آمده بود، باید پاسخی برای این پرسش بنیادین می یافت که آیا غیر از ذهن خودم اذهان دیگری نیز وجود دارند؟ آیا من یگانه کسی هستم که وجود دارد؟ آیا اصلااین یک مساله است؟ ذهن چیست؟ اینها سوالاتی هستند که آغازگاه این فصل از کتاب کارمن هستند. مرلوپونتی اساسا ذهن جدا از بدن را پوچ می دانست و از «درهم تافتگی» و در –جهان-بودگی (نه برای حل این مسایل بلکه برای انحلال آنها و مسایلی از آن دست که آیا جهان وجود دارد؟ آیا دیگری وجود دارد؟ استفاده می کرد. این مساله انگیز بودن دیگری منجر به نوعی «خود تنهاانگاری» می شود؛ خود تنهاانگاری زیسته ای که به قول مرلوپونتی ناگزیر است اما معرفت شناسانه نیست بلکه آن گونه که کارمن از گفته های مرلوپونتی نتیجه می گیرد «[خود تنهاانگاری] نوعی ضایعه زندگی اجتماعی است.» 
 
نقادی لیبرالیسم یا کمونیسم 
این فصل را شاید بتوان به دلیل سبک برخورد کارمن یا موضوع خاص آن، تا حدی مستقل از کل فصل دیگر مطالعه کرد، این فصل را می شود به دو قسمت تقسیم کرد قسمت اول که شالوده اش را کتاب «اومانیسم و ترور» تشکیل می دهد و بخش دوم که براساس کتاب «ماجرای دیالکتیک.» این فصل با شرح مختصری از اختلافات مرلوپونتی و سارتر آغاز می شود. در این فصل با توصیف نسبتا مفصلی از نقد مرلوپونتی بر رمان ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر، در باب محاکمه و اعدام بوخارین توسط استالین مواجه می شویم: روباشف شخصیت اصلی رمان تصویر نیکولای بوخارین را دارد که با مسخ شدن در دستگاه کمونیستی با میل و رغبت پرونده سازی های رژیم را می پذیرد و با اعترافاتش، ماشین وار، خود را قربانی آرمان های حزب می کند. هرچند از نظر مرلوپونتی، بوخارین گناهکار است که صادقانه به تاثیر ضدانقلابی اش اعتراف می کند و مرگ را می پذیرد اما کارمن نظری واقع گرایانه تر و ورای این دو دارد از نظر او نه روباشف کوستلر، بوخارین است و نه مرلوپونتی، دراین باره حقیقت را دریافته است. 
مرلوپونتی در نشانه ها می گوید: چگونه [انقلاب] اکتبر 1917 توانسته به جامعه ای منجر شود که به طرز ظالمانه ای مبتنی بر سلسله مراتب است و مختصاتش به تدریج پیش چشم ما روشن می شود؟ لنین، تروتسکی و به طریق اولی مارکس یک کلمه نگفته اند که عاقلانه نباشد که امروز هم مردمان همه سرزمین ها را خطاب نکند که در فهم آنچه در سرزمین خودمان می گذرد دستگیر ما نشود. بعد از آن همه سلامت عقل شعور و فداکاری- 10میلیون تبعیدی شوروی، حماقت سانسور و دهشت توجیهات.» این نگاه مربوط به زمانی بود که او هنوز از مارکسیسم دل نبریده بود و به عقیده کارمن «روی رشته باریکی از نقد بی تعارف ولی دوستانه شوروی حرکت می کرد» و در «ماجرای دیالکتیک» می گوید: «کمونیست ها مرتکب نوعی «دغل بازی» می شوند از این راه که شکست دیالکتیک را مسلم می گیرند و در عین حال نفع طلبانه آن را تا آینده ای نامعلوم به تعویق می اندازند و به صورت نوعی «ایدئولوژی» درمی آورند و این گونه موریس مرلوپونتی که هیچ گاه عضو حزب کمونیست فرانسه نبود ته مایه های امید خود به مارکسیسم که روزی آن را «عین فلسفه تاریخ خوانده بود و افکار آن را کندن گور تحمیل تاریخی می دانست از دست داد». این فصل شاید به خاطر خوانش های بدیع کارمن و نقل قول های انتقادی مرلوپونتی چه بر لیبرالیسم و سرمایه داری و چه بر مارکسیسم و «کمونیسم دولتی شوروی» مجادله برانگیزترین فصل کتاب باشد. 
 
فصل ششم. دیدن و سبک 
کارمن، در این فصل که قرار است رویکرد مرلوپونتی به هنرها را توصیف کند، عامدانه اظهارنظرهای مرلوپونتی درخصوص سایر هنرها (جز در مورد نقاشی) را تقریبا به صفر می رساند و به جز چندجا آن هم در صورتی که در تقابل با نقاشی بیان می شوند ذکری از آنها به میان نمی آورد تا فرصتی که در اختیار دارد بتواند حداقل مبحث نقاشی را که بی شک مرلوپونتی بیش از سایر هنرها به آن توجه داشت را تا حد قابل قبولی پیش ببرد. سرمقاله مهم از مرلوپونتی یعنی «شب سزان»، «زبان غیرمستقیم و صداهای سکوت» و «چشم و ذهن» محور مباحث این فصل می شوند. کارمن سه مضمون بنیادی را در این نوشته ها برمی شمرد و در ادامه به توضیح و توصیف هر یک از آنها می پردازد. 1- عمق یا تراکم جهان ادراکی، 2- اهمیت معنا و بیان 3- همتافتگی ما و جهان تاریخی و اجتماعی و مساله اختیار. این فصل به سبب پرداختن به اندیشه های متاخر مرلوپونتی رابطه نزدیکی با فصل سه پیدا می کند. مثلاجهان از همان خمیره ای است که بدن از آن ساخته شده است» یا [بدن] دیدن خود را می بیند، لمس کردن خود را لمس می کند، بدن برای خودش دیدارپذیر و حساس است.» اما چرا نقاشی برای مرلوپونتی تا این حد اهمیت دارد؟ و نقاش از چه رو برای او با سایر هنرمندان متفاوت است؟ او می گوید «ما معمولاچیزها را می بینیم، حال آنکه نقاشان دیدارپذیری چیزها را می بینند و آن را دیدارپذیر می سازند» یا «نقاشی مثل خود ادراک، با دیدارپذیریِ امرِ دیدارپذیر سر و کار دارد.» «نقاشی شرّی جز شرّ دیدارپذیری را بزرگ نمی دارد» حال این سوال به وجود می آید دیدارپذیری امر دیدارپذیر یعنی چه؟ و اصلاامر دیدارپذیر چیست؟ ارتباط آن با عمق در نقاشی چگونه است؟ باز هم اصلاعمق از نظر مرلوپونتی چه معنایی دارد که حتی نقاشی های نخست موندریان هم از نظر او عمق دارند؟ کارمن به طور مفصل به این موضوعات پرداخته و سعی می کند پاسخ آنها را از لابه لای متون دشوار مرلوپونتی بیرون کشیده و به صورتی شاید شفاف تر بیان شان کند. 
 
میراث فیلسوف 
کارمن معتقد است: اگرچه تاثیر مرلوپونتی بر جهان اندیشه پایدار و قوی بود، در عین حال، با درنظرگرفتن قدرت اندیشه های او و مناسب روزافزون آنها با فلسفه، روان شناسی و عصب شناسی امروز، این تاثیر تا حدودی کمتر از آنی که می شود انتظار داشت نظرگیر است» و این را به خاطر عمری می داند که «مشخصه اش جدیت فلسفی ساده بینانه در مقابل سبک های به راستی نقادانه تر است.»او با نقل قول هایی که می آورد نقش مرلوپونتی را در برآمدن گفتمان ساختارگرایانه حیاتی دانسته و تاثیر او را بر تحولات فلسفه تحلیلی، ذهن و زبان، روان شناسی، عصب شناسی و جامعه شناسی آشکارتر می خواند. نویسنده به شکلی نسبتا مفصل تاثیر او را بر جامعه شناسی [فقید] فرانسه نشان می دهد و همچنین نقشه واسطه او در آشنایی لکان با آثار سوسور و تاثیرش بر دوست صمیمی اش کلود لوی– استراوس. البته مولف کتاب آنچنان که انتظار هم می رود بیشتر درصدد نشان دادن تاثیرات او در فلسفه، انگلیسی – آمریکایی است تا چیز دیگر اما اگرچه برخی از فیلسوفان فرانسوی آثار او را به اتهام اومانیست بودن در خور توجه زیادی ندانسته اند اما به راحتی می شود ردپای او را در آثار اکثرشان دنبال کرد. 
 
و حرف آخر 
کتاب «مرلوپونتی» کارمن قطعا نمی تواند جای خالی آثار اصلی مرلوپونتی و درحقیقت جای خالی مباحث مربوط به این فیلسوف در حوزه های دانشگاهی را پر کند و البته چنین ادعایی هم ندارد اما در این «مدبازار» ترجمه فلسفی قطعا جزو کتاب هایی است که ادعای عجیبی ندارد، اما با نثر ذاتا دشوار اما به لحاظ شکلی روان خود، حتما تفکربرانگیز خواهد بود. برای دوستداران و علاقه مندان به پدیدارشناسی و به ویژه مرلوپونتی کتاب پیش رو یک فرصت قابل تامل برای مواجهه ای از جنس دیگر خواهد بود. کتاب توسط مسعود علیا ترجمه شده است که حجم ترجمه هایش کم کم او را به عنوان مترجمی باتجربه معرفی می کند. وسواسش نشان می دهد کماکان دور از «هیاهو[ها]ی بسیار برای هیچ» دست به ترجمه می برد. 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه