روزنامه اطلاعات
مری وارنوک (Mary Warnock) در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اخلاق» با بررسی آرای سورن کی یر کگارد، مارتینهایدگر و ژان پل سارتر که اندیشههایشان همواره در دوران جدید و در زمینه سرشت و کنش انسانی مطرح بوده و تأثیر فراوانی نیز در اندیشمندان، رماننویسان و نمایشنامهنویسان مدرن نهاده است، میکوشد تا به عبارتی ماهیت اخلاق اگزیستانسیالیستی را به مخاطبان بشناساند.
سورن کی یر کگارد (1813ـ 1855) فیلسوف مشهور دانمارکی، کسی بود که شاید بتوان دغدغههای جدیاش را؛ وجود، انتخاب، و تعهد یا سرسپردگی فرد نام برد و وی بر الهیات جدید و فلسفه، بویژه فلسفه اصالت وجود تأثیر گذاشت. کی یر کگارد در 5 مه 1813 در کپنهاگ متولد شد.
کی یر کگارد الهیات و فلسفه را در دانشگاه کپنهاگ آموخت، و تا مدتی در فلسفه هگل تأمل میورزید و دلبسته این فلسفه بود تا هنگامیکه فلسفه هگل را ساحلی مطمئن برای فرد ندانست، به نقد آن پرداخت. او اصطلاح وجودی (اگزیستانس) را برای فلسفهاش برگزید زیرا او فلسفه را به عنوان بیانی از یک زندگی فردی آزموده شده در نظر داشت، نه به عنوان ساختاری از یک نظام یکپارچه. از دیدگاه او حقیقت، حقیقتی درون ذهنی و یا فردی است. وی باور داشت؛ افراد طبیعت خود را از طریق انتخابشان ایجاد میکنند و بر این اساس، ارزش یک انتخاب تنها میتواند به صورت فردی مشخص شود.
ژان پل سارتر (1980ـ 1905) نویسنده، فیلسوف، رماننویس فرانسوی بود. سارتر روز 21 ژوئن 1905 به دنیا آمد. پانزده ماهه بود که پدرش به علت تب زرد از دنیا رفت. پس از آن مادرش به نزد خانوادهاش بازگشت. ژان در خانه زیر نظر پدربزرگاش و چند آموزگار خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت. در کودکی چشم راستش دچار آب مروارید شد، به تدریج انحراف به خارج پیدا کرد و بیناییاش را از دست داد. تا ده سالگی بیشتر خانهنشین بود ارتباط چندانی با مردم نداشت. همانگونه که خود در کتاب «کلمات» دوران کودکیاش را بیان میکند، کودکی تیزهوش اما گوشهگیر بود و سالهای کودکی را بیش از هرجا میان انبوه کتابها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذرانده است. ژان در سال 1920 به یک مدرسه شبانهروزی در پاریس فرستاده شد. در سال 1922 دیپلماش را گرفت، پس از آن تصمیم گرفت به همراه نیزان، که دوست صمیمیاش بود، در دانشسرای عالی پاریس در رشته آموزگاری درساش را ادامه دهد. سیمون دوبووار، فیلسوف و نویسنده فرانسوی همراه و همدم او تا پایان عمر بود. آشنایی این دو به سال 1929و زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن باز میگردد. سارتر در 1938 و با نگارش نخستین رمان فلسفیاش با نام «تهوع» به شهرتی فراگیر دست یافت. در این رمان تکاندهنده دلهره وجود بیان شده است. پس از آن، نگارش مجموعهای از داستانها با نام دیوار را آغاز کرد که به دلیل آغاز جنگ جهانی دوم به پایان نرسید.سارتر در روز 15 آوریل 1980 در بیمارستان بروسه پاریس از دنیا رفت.
خبر درگذشت او به سرعت در سراسر جهان پخش شد و جمعیت زیادی در پاریس در مراسم خاکسپاریاش شرکت کردند و به عبارتی این مراسم پرجمعیتترین تشییع جنازه یک فیلسوف در قرن بیستم بود. فیلسوفی که نام و آوازهاش نه در زادگاهاش که در تمام جهان آشنا بود و تأثیر فراوانی بر روشنفکران در نقاط مختلف دنیا نهاد.
مارتینهایدگر (1976ـ 1889) یکی از مشهورترین فیلسوفان قرن بیستم بود. او با شیوهای نوین به تأمل درباره وجود پرداخت. فلسفه او بر دیدگاههای بسیاری از فیلسوفان بعد از او اثر گذاشت. از مهمترین کتابهای او در فلسفه «هستی و زمان» است. او در این کتاب به نقد تاریخ فلسفه غرب پرداخته است و در پی طرح افکندن هستیشناسی تازهای است که خود آن را هستیشناسی بنیادین میخواند...
اما در این نوشتار میکوشم، تأملی در اندیشههای ژان پل سارتر داشته باشم که در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اخلاق» هم بخش عمدهای از کتاب به آرای او میپردازد.
ژان پل سارتر باور دارد که انسان هیچ نیست مگر آنچه از خود میسازد. همانطور که میدانیم، اساس فلسفه اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم، تقدم وجود بر ماهیت است. یعنی بیش و پیش از هر چیز بر وجود انسان تکیه دارد و از این رو انسان را مسئول وجود خویش میداند، و چناچه گابریل مارسل درباره اندیشه سارتر میگوید: «انسان محکوم به آن است که در هر لحظه انسان را بیافریند.» عوامل بیرونی به تعبیری یکسو نهاده میشود، همه چیز متوجه انسان میشود و جهان بشری (جهان درونگرایی بشری) و از دیدگاه سارتر، درونگرایی بدین معنی است که بشر در خود محدود نیست، بلکه پیوسته در جهان بشری حضور دارد. به این ترتیب، انسان نه مسئول وجود خویش و فردیت خویش، که، مسئول تمام افراد بشر پنداشته میشود. سارتر با عبارت «درونگرایی متقابل» مرز خود را با درونگرایی فردی در نظر ایدهآلیستها، مشخص کرده، زیرا به باور وی، کشف خویشتن بدون کشف دیگری ممکن نیست (البته بگذریم که دیگری را دورخ میشمرد، ولی به هر حال تنها چاره را در طرحریزی این رابطه متقابل چنین میبیند) درونگرایی در نظر وی نه تنها در بشر که در جهان بشری معنا میشود و گسترهاش به اندازه کل طرحهای بشری است. زیرا انسان در نظر او، پیش از هر چیز طرحی است که در درونگرایی خود میزید، پیش از هر چیز همان است که طرح تحقق و شدنش را افکنده است.
در نگاه سارتر پی بردن به وجود خود و درک وجود دیگری همراه هم هستند و در یک مسیر. چنانچه خواستار آزادی خود است، آزادی دیگران را هم میخواهد.
از نظر او تا هنگامیکه یک نفر اسیر در جهان وجود دارد، آزادی وجود ندارد، با توجه به این نکته است که میتوان به عمق اندیشه وی و عملگرایی ناشی از آن پی برد. اما اگر این فلسفه ذهن و ضمیر بسیاری را در فرانسه و در جهان به خود مشغول ساخت، شاید دو دلیل بارز داشته باشد؛ یکی اینکه سارتر همچون مارکس که با مانیفست، برای نخستین بار فلسفهای را همه فهم کرد، با کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» که سخنرانیهای وی را در بر دارد، با زبانی ساده و قابل فهم برای همگان، فلسفهاش را تبیین کرد و پاسخهایی هم به منتقدان و مخالفانش داد. دوم اینکه، اگر در دنیای جدید «تنهایی» یک مسأله جدی برای انسان مدرن به شمار آید، این فلسفه مسأله تنهایی را با «درونگرایی متقابل» خود از وادادگی و بیعملی میرهاند، یا بهتر است بگویم میکوشد که به این مهم دست یابد. پویایی در اندیشه سارتر در سرعت بخشیدن به نوشوندگی و تازه شدن پی در پی رخ مینمایاند، رکود را بر نمیتابد و از این رو انسان غایت نیست چون به طور مستمر باید در مسیر نوشوندگی پیش برود. هرچند تردید دارم که آثار و نتایج این سنخ از اندیشه ورزی توانسته باشد آنچنان که باید و مدعی ست، از حجم و ژرفای اندوه و تنهایی انسان در دوران جدید کاسته باشد.
فلسفه اگزیستانسیالیسم (آنچه سارتر مدعی آن است) هم در روزگار سلطه عریان استعمار، به کار میآید و مبارزان و استعمارستیزان را به تکاپوی بیشتر وا میدارد، هم «دلهره»، «تنهایی» و «اضطراب» انسان مدرن را توجیه کرده، ریشههایش را واکاوی نموده و عملگرایی نهفته در فلسفهاش را در خروج از وضعیتهای نابهنجار مؤثر میداند. چون در مکتب اگزیستانسیالیسم سارتر، تعریفناپذیری انسان یک اصل است؛ به این معنا که انسان پس از وجود یافتن با کارهای خود، خود را میسازد و از این رو نمیتوان از پیش درباره اش تعریفی ارائه کرد؛ نخست انسان هیچ چیز نیست، سپس چنین و چنان میشود و خویشتن خود را شکل میبخشد.
به این ترتیب، طبیعت کلی بشری پذیرفته نمیشود و با این نگاه، دگرگونی در حالِ انسان را ممکن، شدنی و ضروری میپندارد... اما ملال و اندوهی که از تعمق در اندیشه سارتر و فلسفه اگزیستانسیالیسم، گاهی پدید میآید، شاید ریشه در نگرش شکآلودی داشته باشد که در پس این فلسفه به انسان و جهان پیرامونش وجود دارد. شک و تردیدی که با بنیان نهاده شدن اندیشه جدید (من میاندیشم پس هستم) آغاز شده است و همچنان انسان را در دالان تنگ واقعیت جهان بشری به پیش میراند. دایاجینیس الن در کتاب «سه آستانهنشین» به نکتهای اشاره میکند که جای اندیشیدن دارد، او که باور دارد ملال در زندگی زیبایی شناسانه جنبه تصادفی نداشته و در متن فعل و انفعالات زندگی لذت جویانه است، با توجه به آرای کی یر کگارد میگوید: «زندگی زیباییشناسانه یأس و سرخوردگی در بطن خود دارد. البته همه این یأس را احساس نمیکنند؛ این یأس به صورت دلزدگی و ملال متجلی میشود. ملال دشمن بزرگ زیباییشناس است و او مدام میکوشد آن را پس براند. میشود با سفر رفتن این کار را کرد، امتحان کردن یک مدل جدید آرایش مو، خریدن لباسهای جدید، عوض کردن خانه، تمرین کردن یوگا، نامنویسی در یک دوره تحصیلی، یا عوض کردن شریک زندگی. زیبایی شناس به دنبال تنوع، نوگرایی، مشغولیتهای تازه و سرگرمیمیرود و با هزار ترفند میکوشد ملال را از خود دور کند... ملال سایه شک است.»
خیلی از انسانها در زندگی روزمره به گونهای با مسأله تنهایی دست به گریبان هستند، هر کس به روش خود، و بر اساس باورها و تواناییها و نگرش خود میکوشد، تا جایی که از عهده اش بر میآید، از حجم سنگین این تنهایی و غربت رها شود، یا خود را در هیاهوهای روزمره جا میگذارد، یا در پیوند با «دیگری» سعی در آرام ساختن خود میکند و سرانجام، اگر از هر دو راه پیش رو، که یکی وادادگی است و دیگری، قرص تسکین بخشی که اثرش به سرعت آب شدن برفی از بین خواهد رفت (اگر رنجی دیگر برایش نیافریند) به ستوه آمد و مأیوس گشت، در درون خود خواهد خزید.
در درون تنهاییِ خویش... فلسفه سارتر، از آن رو که در وجود انسانی غور میکند، بر مسئولیت مطلق او (تعبیری ست از گابریل مارسل درباره اندیشه سارتر) تأکید میکند، او را با وجود انتخابهایش ارزشگذاری (ارزشگذاری اخلاقی) میکند و... هر چند نظر به نقشآفرینی او، در طرح ریزی وجود انسانیاش و در نتیجه، طرحریزی جهان انسانی دارد، سرشار از ملالی ست برآمده از طبیعت وجودی او! و نه طبیعت بشری او و بر این اساس، فلسفهای ست که با ایجاد پرسشگری درباره چنین و چنان بودن و «شدن» انسان و چند و چون انتخابهایش، او را به مرز انزواگزینی نزدیک میسازد، هرچند قصدش غیر از این باشد...
از چنین نگرشی ست که گویی «تنها ماندن» سرنوشت محتوم انسان است، انسانی که آزاد است، آزادی دیگری را حرمت مینهد و «شدن»اش که رابطهای تنگاتنگ با تنهاییاش دارد، او را از همدلی با دیگری باز میدارد، و او را در مرزهای «دیگری» متوقف میسازد.