گروه انتشاراتی ققنوس | نقد فمینیستى رمان «عروسک فرنگى» موقعیت مظلومانه
 

نقد فمینیستى رمان «عروسک فرنگى» موقعیت مظلومانه

روزنامه شرق

خانم «لوس ایریگاراى» نظریه پرداز بلژیکى فمینیسم بر این باور است که وضعیت زن در تمام مکان ها و زمان ها شبیه وضعیت طبقه کارگر است در جامعه سرمایه دارى، به این ترتیب که «طبقه کارگر در جامعه سرمایه دارى است اما از جامعه سرمایه دارى نیست. زن هم طى تاریخ در اجتماع بوده، اما از اجتماع نبوده است.» او در اثبات این عقیده به ژرف ساخت هاى انسان شناختى استناد مى کند و سراغ زمینه کارى ژاک لاکان یعنى آمیزه و فصل مشترک رویا (عرصه کارى زیگموند فروید) و زبان (عرصه کارى فردیناند سوسور) مى رود. از نظر ایریگاراى زن به مثابه سوژه موقعیت مظلومانه اى دارد، چون حتى براى شناخت از جنسیت خود و به طور کلى سخن گفتن باید زبان مردانه را به کار گیرد و از سوى دیگر سهم زن با مقوله هایى همچون «فقدان» و نقصان مفهوم پیدا مى کند و به همین دلیل رشک نسبت به اندام مردانه در او نهادینه مى شود، حال آنکه در همان زمان به قول خانم ژولیاکریستوا [بلغارى] دیگر نظریه پرداز فمینیسم زن ها حتى در رویاى خواب و رویاى بیدارى، نماد ها و نشانه هاى مردانه را به کار مى برند. به همین علت از دیدگاه فمینیسم نظرى حتى «ضمیرناخودآگاه زن مردسالارانه است» امرى که بیانگر «فرایند پنهان انقیاد زن است». ناگفته نماند که این مقوله در صدها جستار، مقاله و رساله مورد بحث قرار گرفته است و اینجا نیازى به ذکر جزئیات نیست. اما فرض کنید که نگارنده این سطور با تکیه بر نظریات خانم ها ایریگاراى و کریستوا دیدگاهى فمینیستى دارد و مى خواهد بازنمایى واکنش هاى متنوع زن را در عرصه برون (رفتار و گفتار با دیگران) و نیز درون (فعل و انفعالات روانى، خودگویى، تفکر و خودکاوى) در رمان عروسک فرنگى بررسى کند. 
معمول این است که نویسنده فمینیست مثلاً همین خانم پدس این «فقدان» و نقصان را محدود به یک وجه از وجوه هستى زن نکند، بلکه آن را در سطح و عمق هستى هر دو عنصر محور رابطه (زن و مرد) و نیز مناسبات آنها به شکلى درونى- بیرونى روایت کند. البته چون این امر به طور کلى متعلق به ضمیر ناخودآگاه نویسنده است، بنابراین به کل حافظه جمعى بشر تعلق دارد که گرایش خود به خودى عمده و بنیایى اش مردسالارانه است، پس باید از این منظر هم به آن نگریست و توقع را تا حدى تنزل داد. بارى در این داستان «جولیو» مردى چهل ساله و وکیل مجرد زنباره است که شبى متوجه دخترى مى شود و او را تا خانه اش دنبال مى کند. به «اسکار اپکیا» پدر دختر که یک مشاور مالى دون پایه است مى گوید از دختر نجیب او خوشش آمده و اجازه مى خواهد با دخترش معاشرت کند. پدر دختر پس از چند پرسش درخواست او را مى پذیرد. جولیو نمى خواهد آنها به موقعیتش پى ببرند، از این رو غیر از اسم به سایر پرسش ها جواب نادرست مى دهد. جولیو به امید تنها ماندن با دختر که «ایوانا» نام دارد و تصاحب او هر شب با هدیه اى کوچک به دیدارش مى رود تا شاید بتواند در موقعیتى مناسب آتش هوس خود را فرو نشاند. آنها حرفى براى هم ندارند. چون از لحاظ سنى اختلاف زیادى با هم دارند. ایوانا و والدینش پیوسته از مردى صحبت مى کنند به نام «رافائله» که عموى ایوانا است و در وزارت کشور پست مهمى دارد. حرص جولیو براى تصاحب ایوانا سبب مى شود که نتواند خوب کار کند و سخت بداخلاق و کم حوصله مى شود. تا آن سن هر وقت زن یا دخترى را خواسته بود با فریب و وعده به راحتى به چنگ آورده بود، ولى حالا با مقاومت دخترى جوان روبه رو مى شود. نویسنده براى تصویر سینما رفتن و اداى نذر در کلیسا و خوشحالى جولیو از پیدا شدن امکان هایى براى تنها ماندن با ایوانا در فضایى نیمه تاریک به تفصیل وارد جزئیات مى شود سپس همه این چشم انداز ها را محو مى سازد تا سرانجام اسکار به جولیو بگوید که فهمیده است جولیو هم خانواده دارد، هم خانه، ماشین، پول و هم شرکت. جولیو مى گوید مى خواسته ایوانا او را به خاطر خودش دوست داشته باشد، لذا به طور موقت دروغ گفته است پدر از او مى خواهد رابطه را قطع کند و منتظر تلفن او باشد. جدال درونى جولیو بیشتر مى شود و به آشفتگى و پریشانى او مى انجامد و به خاطر غلبه حسى که ناشى از غیرقابل دسترسى بودن ایوانا است و حالا خصلت عشق به خود گرفته است، براى شنیدن تلفن پدر دختر بى تاب مى شود و با اطرافیان دعوا مى کند. پس از دو روز در حالتى بى طاقت نامه اى به پدر ایوانا مى نویسد و رسماً از ایوانا خواستگارى مى کند. با پدر ایوانا قرار مى گذارند و شب جولیو با خوشحالى به خانه آنها مى رود. جولیو تحت تاثیر حرف هاى عمو رافائله که البته آنها را از زبان ایوانا مى شنود، قول مى دهد به زودى حلقه نامزدى بخرد. فرداى آن شب به جواهرفروشى مى رود و به رغم تصمیم اولیه اش براى خرید حلقه اى ارزان که در سطح خانواده عامى ایوانا باشد، نگین الماس یک میلیون لیرى انتخاب مى کند؛ با این توجیه که دختر ارزش این حلقه گران را دارد. در عین حال از این به بعد مدام به خود مى گوید براى رسیدن به هدفش با ایوانا ازدواج خواهد کرد و بعد از مدتى خوشگذرانى او را طلاق خواهد داد. ایوانا بعد از وراجى هاى جولیو قول مى دهد که یک روز به خانه او برود تا بفهمند آیا مى توانند در آینده رابطه کامل داشته باشند یا نه. 
 
 
جولیو بیشتر شب ها براى شام نزد این خانواده نسبتاً فقیر مى ماند. غذا خوردن عامیانه ایوانا و خانواده اش را تماشا مى کند و گاه فکر مى کند چه طور مى تواند به والدینش بگوید که مى خواهد با چنین دخترى ازدواج کند. شام هاى شبانه و گفت وگو ى بیشتر با پدر ایوانا و پى بردن به اخلاق و عادات آنها جولیو را به زندگى فارغ از تشریفات مردم عادى علاقه مند مى کند. جولیو با این نیت که زناشویى کوتاهى با ایوانا خواهد داشت و بعد طلاقش مى دهد، موضوع نامزدى و ازدواج را به هیچ یک از دوستان، همکاران و بستگانش نمى گوید، زیرا فکر مى کند آنها با دیدن ایوانا که قیافه، هیکل، آرایش، طرز لباس پوشیدن و سلیقه اى احمقانه، عامیانه و دهاتى دارد او را مسخره خواهند کرد. جولیو فکر مى کند براى اینکه کسى ایوانا را نبیند، براى ماه عسل و چند وقتى که با هم زندگى خواهند کرد او را به جایى دورافتاده ببرد. او حتى گاهى فکر مى کند بهتر است طى ماه عسل شان که دیگر به مقصود خود رسیده است، به نحوى ایوانا را سر به نیست کند، مثلاً او را به دریا بیندازد تا غرق شود، یا در کوچه هاى دورافتاده کشورى شرقى رهایش کند تا گم شود. تلاش او براى پنهان کردن رابطه اش با ایوانا او را در محیط کار و خانه بسیار آشفته و پریشان مى کند. آشفتگى او به خاطر توهمش درباره پلیس هایى که تعقیبش مى کنند و ترسش از ممانعت عمو رافائله در این ازدواج بیشتر مى شود. در چنین اوضاعى روزى آدلینا و شوهرش به جولیو مى فهمانند که باید بدهى شان را به یک شرکت تعاونى بدهند. جولیو قول مى دهد قرض آنها را بپردازد. روز شنبه که قرار است ایوانا پنهانى به خانه جولیو برود، فرا مى رسد. ایوانا مى آید. جولیو خود را آماده کرده است. ایوانا ایراد هایى به خانه لوکس او مى گیرد و مى گوید دو ماهه از او حامله است و جواب مثبت آزمایشگاه را نشان مى دهد. جولیو شوکه شده است. ایوانا ادعا مى کند تمام مدارک نشان مى دهند جولیو او را در حالت نسیان حامله کرده است. جولیو فکر مى کند یک کلاهبردار مى خواهد او را وادار به ازدواج کند. ایوانا مى گوید: «اولاً هر دو مى دانیم که بچه مال تو نیست و ثانیاً من اصلاً قصد ازدواج با تو را ندارم، ولى مى توانم تو را رسوا کنم و به زندان بیندازم. در صورتى این کار را نمى کنم که پول زیادى بدهى.» جولیو به دستور ایوانا نامه اى به والدین او مى نویسد و انصرافش را از ازدواج اعلام مى کند و حلقه نامزدى را به عنوان یادگارى به ایوانا مى بخشد. در ضمن پولى را هم که به پدر ایوانا قول داده بود لاى نامه مى گذارد. علاوه بر اینها ایوانا یک میلیون از او مى گیرد و مى رود و او را تنها، شکست خورده و ناکام بر جاى مى گذارد. از آن روز به بعد جولیو با حالتى سرخورده مشغول کار مى شود. چند روز بعد ایوانا به دیدنش مى آید و مى گوید برگه آزمایشگاه مال یک نفر دیگر است و با همین کلک یک کشیش راضى شده است او و دوستش را با هم عقد کند. نیز مى گوید که با پسر فقیر مورد علاقه اش بیشتر خوشبخت است تا با مردى سالمند چون او که نگاهى هیز دارد و همواره در تلاش مذبوحانه براى رابطه با دختر ها است. درباره عمو رافائله مى گوید که به دلیل بى عرضگى پدرش از مشابهت نام فامیلى یک کارمند وزارت کشور استفاده کرده است. جولیو از این که آنها را به زحمت انداخته و وادار شان کرده است که نقش بازى کنند، عذر خواهى مى کند. ولى ایوانا مى گوید وقتى در گذشته در نمایشنامه اى نقش بازى مى کردم «چنان در نقش خود فرو مى رفتم که خیال مى کردم درست همان شخصیت هستم. همه چیز برایم به صورتى واقعى درمى آمد. حتى نامزد شدن با تو نیز باورم شده بود. مى دانى کافى است دروغ خود را دو یا سه بار تکرار کنى تا برایت واقعیت شود.» (ص ۲۲۲) جولیو در مقابل حرف هاى او «با خود مى گفت که لزومى ندارد غمگین بشود. از این بلا ها سر همه مى آمد تازه باید خدا را شکر مى کرد که تا آن موقع قسر دررفته بود و نه در کارش و نه در مورد زن ها کسى سرش کلاه نگذاشته بود... حالا حس مى کرد که دارد رنج مى برد. دارد غصه دار مى شود.» (ص ۲۱۹) 
این داستان بازنمایى تبدیل غیرارادى شهوت به عشق و استحاله بى تفاوتى و سردى به علاقه است و در عین حال قدرت این میل را در موضوع نادیده انگارى موقتى فاصله طبقاتى و بى فرهنگى جنس مخالف تصویر مى کند. این اثر همچنین نشان مى دهد که گرچه ظاهراً زن ها ساده لوح و احمق به نظر مى رسند، اما این توانایى را دارند که براى ارضاى خواسته هاى مرد ها به عروسک زیباى آنها تبدیل نشوند. جولیو با خریدن حلقه انگشترى و تعیین قرار ازدواج مطمئن مى شود که مى تواند ایوانا را اغوا کند، پس عروسکى را که در خانه نگهدارى مى کرد، به دختربچه سرایدار مى دهد. در واقع چون او مى خواهد عروسکى زنده را به خانه بیاورد، دیگر به آن احتیاجى ندارد، ولى در پایان داستان نویسنده به چنین مردهایى مى فهماند زن ها عروسک هاى فرنگى ویترین مغازه هاى لباس زیر نیستند که بدون ابراز هیچ احساسى براى جلب توجه به مردها گل هدیه دهند. بلکه آنها هم مى توانند مانند مردها با به کار بردن هوش، عقل و ذکاوتى که گاه بیش از مردها است، حق انتخاب داشته باشند؛ به خصوص درباره عشق ورزى به مردى که دوستش دارند. تا اینجا انصافاً داستان به صفت فمینیسم متصف مى شود و حرفى نیست، اما این داستان در سه وجه اشکال عمده دارد: نخست اینکه ظاهراً نویسنده به جاى توجه به کلیت و کانون روایت، «مورد» یا «موارد» نمودها را مرکز توجه خود قرار داده است. داستان پر است از انتریگ یا دسیسه و توطئه جولیو براى تصاحب جسم ایوانا. گویى هستى عینى و ذهنى این مرد از دنیاى پیرامون فقط و فقط تصاحب جسمانى یک دختر عامى را مى شناسد. «موردگرایى» موجب غفلت نویسنده از شخصیت پردازى و پرداختن به دیگر وجوه شخصیت ها، از جمله جولیو و ایوانا و پدر و مادرش مى شود. به نظر مى رسد آسمان دهان باز کرده و ایوانا به زمین افتاده تا مردى را بازى دهد که چند ده زن را بازى داده است. مگر در درون این مرد چه اتفاقى افتاده است؟ منظورم درونکاوى همه جانبه جولیو است چون خواننده با توضیح هاى نویسنده مجاب نمى شود. دوم اینکه، به رغم کم نبودن حجم متن (۲۲۰ صفحه) و تعداد معدود شخصیت ها، کار نویسنده در شخصیت پردازى جولیو آن هم در «مورد» کشش او نسبت به ایوانا، چیزى نمى بینیم. در حالى که میل به تصاحب این دختر در درون جولیو به صورت هیسترى و جنون اغراق آمیزى در مى آید و او تا حد یک موجود ناهنجار جنسى- روانى به خواننده شناسانده مى شود. نویسنده از درون ایوانا که اصل جنبه اندیشگى قضیه است، غافل مى شود و در مقابل روى رفتار روزمره او از جمله تظاهر به ساده لوحى آمیخته با شیطنت و گونه اى رندى اغراق مى کند. همین وجه به نوبه خود نقطه ضعف سوم را پدید آورده است که معمولاً در بیشتر فیلم هاى سینمایى و تلویزیونى شاهد آنیم؛ به این ترتیب که بنا به اراده کارگردان گاهى پلیس تا حد غیرقابل تصورى هوشمند و همه جا حاضر مى شود و زمانى تا حد شگفت انگیزى احمق و همه جا غایب. جولیوى مکار نیز به سادگى یک کوه نشین شهر ندیده فریب مى خورد و تسلیم مى شود. ما مى دانیم که چنین تسلیم هاى عجولانه اى از جانب ثروتمندان واقعیت دارد و آنها گاهى براى راحت کردن خود، از خیر پول کلان مى گذرند، اما این امر واقع باید داستانى شود و به اصطلاح در متن بنشیند. براى این منظور لازم بود که خانم پدس از تمهید و پیش نشانه هاى کافى استفاده مى کرد تا روحیه متلاشى و فروریخته جولیو را براى چنین تسلیمى باورپذیر کند؛ خصوصاً اینکه نویسنده در جاهاى پرشمارى در نقل و توصیف هاى موجز روایى و تبعیت آنها از منطق روایت، خبره است. به عقیده نگارنده غافل ماندن نویسنده از این سه وجه، باعث شده است که او از «اصل قضیه» یعنى درون ایوانا دور شود؛ در حالى که از دیدگاه فمینیستى ارجح و اصلح این است که در چنین رویدادهایى بیشتر درون زن براى خواننده ها تصویر شود تا برون او (بدن اینکه به تاملات انتزاعى کشیده شود) در ضمن رفتار زن از نظر درونى و با تاکید بر عناصر فمینیستى مطرح شده موجه باشد، حال آنکه این رمان از این یکى خصلت محروم است و پدس نتوانسته است موضوع «فقدان» و نقصان و نیز پدیدارشناختى موضوع «از جامعه بودن» را به قدر کافى روایى کند. وقتى قرار است نویسنده اى «هستى» زن را از «هستى» مرد جدا سازد، و حساب جداگانه اى براى این دو تشکیل دهد، نمى تواند فقط به رخدادهاى روزمره و گذرا و غیرموثر بسنده کند. باید به قلب مناسبات بین فردیت ها نفوذ کند، در غیر این صورت اثرى ساده گرا و سانتى مانتالیستى خلق مى کند. به همین دلیل است که این رمان ۲۲۰ صفحه اى در مقایسه با داستان بلند ۴۲ صفحه اى پدس به نام «دیوار دبیرستان»- دقیقاً با همین مضمون و معنا- کمرنگ جلوه مى کند. 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه