گروه انتشاراتی ققنوس | نظریه های «بازی» در رمان «بازی آخر بانو» - بخش اول
 

نظریه های «بازی» در رمان «بازی آخر بانو» - بخش اول

روزنامه اعتماد

«هنر به مثابه گونه یی بازی فی نفسه خودانگیخته، آزادانه و لذت بخش است...» کانت
 
 
فرآیند خواندن، مقوله یی ساده و در عین حال پیچیده است. در این پروسه سه عنصر اصلی؛ یعنی نویسنده، خواننده و متن، به ظاهر با هم وارد بازی ساده یی می شوند. نویسنده داستانی را می نویسد و خواننده یی آن را می خواند. ولی گاه رابطه میان این سه، چنان تنگاتنگ می شود که نمی توان به سادگی از آن خارج شد. در این بازی، گاهی قدرت مطلقه نویسنده است، گاه متن سریر پادشاهی را بر سر می گذارد و گاه گوی و میدان در اختیار خواننده است. ولی به هر حال همیشه مشتاقانه به عطف کتاب ها خیره می شویم و دست می بریم تا همبازی مان را انتخاب کنیم. هر چند گاهی اوقات «کانت» نمی گذارد سرخوشانه دست به انتخاب بزنیم، زیرا هر چند او بازی را «فی نفسه خودانگیخته، آزادانه و لذت بخش» می داند که «ضرورتی ندارد با واقعیت ارتباط داشته باشد» اما اساساً «هنر منظم، متوازن و مبتنی بر عقل را بر هنر استوار بر احساس» ترجیح می دهد. پس دامنه انتخاب گاهی محدود است.
 
 
وقتی وارد کتابفروشی شدم، یک راست رفتم به طرف قفسه های داستان و رمان. همبازی ام را از قبل انتخاب کرده بودم. رمان «بازی آخر بانو». «چه کسی این رمان را «رمان اندیشه» نامیده بود؟»1
 
 
صحنه اول رمان، قبرستان است. راوی از مرگ اختر و امیر می گوید، از مادرش که کنار قبر پدر ایستاده است. راوی اشک هایش را با گوشه چادر پاک می کند و حلوا را جلو خواهر عباسجان می گیرد که هنوز چهلمش نشده است. آیا نویسنده یکباره بازی را از هستی انسان ها شروع کرده است؟ آیا طبق نظریه «هایدگر» همه شخصیت ها را «درگیر بازی بزرگ زندگی و بازی جهان» کرده است؟ بازی که همواره برای ذهن مرگ اندیش ما بازی مرگ است. در صحنه دوم راوی ما را به خانه اش می برد. خودش را در چادرش می پیچاند و به روایت می نشیند. او برای نجات ما از این بازی بزرگ هستی و مرگ، نقش شهرزاد قصه گو را ایفا می کند. قصه عاشقانه یی را روایت می کند که با همه خامی جذابیت دارد.
 
 
خواندن همین طور ادامه پیدا می کند. هر چه پیش می روم شتاب خواندنم بیشتر می شود و هر چه جلوتر می روم بیشتر تاسف می خورم. از این که چرا پروسه خواندن در زمان اتفاق می افتد و مجبور می شوم کلمه به کلمه جلو بروم. کاش گاهی اوقات نویسندگان می توانستند داستان هایشان را نقاشی کنند.
 
 
دیگر اسیر چنبره نویسنده شده یی، او بی هیچ نفس خوری تو را با خودش می کشاند و می کشاند تا به الگوی «شیلر» در مورد بازی برسی. از نظر او بازی «همواره متضمن دوگانگی بازی و جدیت است...» بازی گل بانو و رهام و حاج صادق هم اینگونه بود. بازی با تعیین قواعد و توافق آغاز شده بود. اما انگار رهام برخلاف قاعده بازی، عاشق گل بانو شده بود. بازی به سوی جدی شدن پیش می رفت. رهام برای آنکه ثابت کند علاقه یی به گل بانو ندارد، گل بانو را نزد حاج صادق (برادر زنش) لو می دهد. گل بانو دستگیر می شود و رهام بازی را به حاج صادق می بازد. «اما کسی که بازی را از قید و بند خرد آزاد کرد نیچه بود» به عقیده «نیچه» «... هنر نیز مانند بازی، وقتی از شیوه های ممتاز خرد در فرهنگ دوری بجوید، به ترویج روح ناآرامی و هرج و مرج کمک می کند و مخاطبان خود را به سوی برداشت های نوینی از واقعیت رهنمون می سازد.»
 
 
در رمان «بازی آخر بانو» از ابتدای کتاب تا صفحه 233 با واقعیت یکه یی روبه رو هستیم. هر بخشی متعلق به شخصیتی است که علاوه بر روایت خود، جاهای خالی روایت دیگری را نیز پر می کند و کل یکپارچه یی را به وجود می آورد. یعنی نویسنده برای روایت داستانش شیوه یی را برمی گزیند که منسجم و خردمندانه است و مورد تایید بسیاری از خوانندگان. اما در دو فصل پایانی کتاب، شخصیت ها از قید و بند کلاسیک خود آزاد شده و سه تا سه تا بر سر خواننده هوار می شوند و بعد عده یی دانشجو نیز همراهشان می آیند و دامنه هرج و مرج را تا حد امکان گسترش می دهند تا ما را به سوی برداشت های جدیدی از واقعیت رهنمون سازند. هرچند که بعضی از خوانندگان این واقعیت های چندگانه را برنمی تابند و افسوس می خورند که چرا نویسنده از آن دنیای منسجم و بخردانه، چنین دنیای نابسامانی ساخته است.بازی دانشجویان کلاس داستان نویسی نیز به بازی های دیگر اضافه می شود و در این بازی بلقیس سلیمانی مورد شماتت قرار می گیرد. او قرار بود داستان زندگی سعید نوری را بنویسد، ولی به جای آن، داستان زندگی خانم محمدجانی را نوشته است. دانشجویان این مساله را برنمی تابند که بازی آنها بازی واقعیت و تخیل است و این بازی لایه به لایه است و در هر قدمی درهای دیگری گشوده می شود که حتی ممکن است نوع بازی را تغییر بدهد و بالاخره بازی آخر، بازی بانو بود با بلقیس سلیمانی یا بازی بلقیس سلیمانی بود با ما؟اما این بازی ها تمام شدنی نیستند. اگر به نظریه های ادبی معاصر نگاهی بیندازیم، برداشت سیاسی باختین از بازی اهمیت ویژه یی دارد. از نظر باختین «متفکران از طریق بازی با اندیشه های ممتاز و تصور اندیشه های متضاد آن و نیز حمایت از آنها، می توانند بازی «چه می شود اگر» را به ابزار مستقیمی برای تغییر اجتماعی بدل کنند.» متاسفانه ما چندان در این وادی نتوانسته ایم قدم برداریم زیرا این امر مستلزم آن است که نویسندگان ما به هویت فردی و جمعی خودمان در بستر اجتماعی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی، نه تنها آگاهی، بلکه تسلط داشته باشند، راهی که ما در ابتدای آن قرار داریم. وقتی هنوز به درستی نمی دانیم گل بانو، سعید، رهام، صالح و.... چه کسانی بودند؟ چه می خواستند؟ چرا نسل سوخته شدند؟ تا وقتی که ندانیم به راستی در کجای این دنیا قرار گرفته اند، نمی توانیم دنیای دیگری دراندازیم و از معرفت شناسی به هستی شناسی برسیم.
 
 
پی نوشت؛
 
 
1-عباس پژمان،به نقل از سایت کانون ادبیات امروز 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه