روزنامه اعتماد ملی
-در تابستان 1996 مجله پرآوازه سوشیال تکست که نشریهای تخصصی در زمینه مطالعات فرهنگی است شماره تابستان خود را به کشاکش علوم تجربی تخصیص داد.
آلن سوکال استاد فیزیک نظری دانشگاه نیویورک که مدتی را هم بهعنوان مدرس فیزیک و ریاضی در نیکاراگوئه تدریس کرده بود مقالهای را تحت عنوان »گذار از مرزها، به سوی هرمنوتیک گشتاری گرانش کوانتومی« جهت درج در این نشریه به هیات تحریریه تحویل داد. مقاله سوکال هجویهای بود بر پستمدرنیسم در علوم اجتماعی. مطالب مورد بحث وی ملغمهای بود از نظریههای ساختارگرایانه او در این نوشتار به اندیشههای ژاک لاکان، ژولیا کریستوا و بودریار و برونولاتو اشاره کرده بود.
سوکال مدعی است که اگر هیات تحریریه نشریه سوشیال تکست دقت لازم را به خرج داده بود و بطور کلی از لحاظ علمی صاحبنظر بود با مطالعه اولین بند از مقاله من متوجه بیپایه بودن آن میشد. سوکال میگوید آنچه او را بر آن داشت تا به تدوین این مقاله طنزآمیز مبادرت جوید زوال معیارهای منسجم و بطور کلی نزول سطح دانش در عرصه علوم انسانی و اجتماعی در آمریکا بوده است و در واقع هدف اصلی او از نوشتن این مقاله هشداری بود به محافل دانشگاهی در مورد سقوط ارزشهای آکادمیک در عصر حاضر. وی در این مقاله یادآور شد که »امروزه نظریه روانکاوی لاکان مورد تایید فیزیکدانهای کوانتومی قرار دارد.« اعضای هیات تحریریه از خود نپرسیدند که چگونه و با چه معیاری روانکاوی لاکان با نظریه کوانتوم سازگار است* سوکال میگوید او گزارههای این مقاله را با تحریف اصول اولیه فیزیک مستند نمود. او مدعی است که از یک نشریه پرآوازه علمی - فرهنگی بیش از این انتظار میرود. حال پرسش این است که چرا سوکال این نشریه را جهت چاپ نوشته خود برگزید* به احتمال زیاد انگیزه اصلی او سیاسی بوده است. مجله »متن اجتماعی« نشریهای است چپگرا که مارکسیستهای پیشین نظریههای تازه خود را در قالب شعارهای پستمدرن مطرح میکنند. سوکال نیز که چپ نو را به نسبیتگرایی معرفتی متهم میکند. یکی از مهمترین رهیافتهای چپگرایان که سوکال را برآشفت تعبیر آنها از واقعیت است. اکثر چپهای نو مدعی هستند که واقعیت بر ساختهای است اجتماعی و به هیچ وجه محصول فرآیندهای طبیعی نیست. به زعم وی چپهای نو در سالهای اخیر بعضی از رشتههای علوم انسانی و اجتماعی دانشگاههای آمریکا را به مصادره خویش درآوردهاند و جا دارد با ترفندی ظریف مشت آنها را باز کرد. انتشار این مقاله در این نشریه وزین جنجالی در محافل دانشگاهی و غیردانشگاهی برپا کرد. بخصوص که او در روزنامه پرتیراژ نیویورک تایمز ترفند خویش را افشا نمود. نیویورک تایمز هم این مقاله را با تیتر درشت در صفحه اول خود به چاپ رساند. از جمله پایهگذاران این نشریه میتوان از فردریک جمیسون، جان برنکمن و استنلی آرانوتیس نام برد. در حقیقت وقتی سوکال دریافت که مقاله او با چه استقبالی روبرو شده است تصمیم گرفت با دستیاری ژان برگمان کتاب معروف خود »تازههای مد روز« را به چاپ برساند. این کتاب اولین بار به زبان فرانسه در پاریس منتشر شد.
در آنجا این اؤر بازتاب وسیعی نیافت و اصلا با استقبال روبرو نشد.
گفتنی است که همه چهرههای مورد انتقاد سوکال روشنفکران پستمدرن فرانسه بودند. در آمریکا برعکس این کتاب با اقبال چشمگیری روبرو شد و اکثر روزنامههای محلی در قسمت نقد و نظر این جنجال روشنفکری را بازتاب دادند. تقریبا نیمی از این اؤر به نقل قول مستقیم از گفتههای روشنفکران معاصر فرانسوی اختصاص دارد. بدیهی است که نسخه فرانسوی کتاب با نسخه انگلیسی آن در بعضی از مباحث فرق دارد. برای مثال در نسخه انگلیسی کتاب فصل مربوط به نظریه هانری برگسون و برداشت او از نظریه نسبیت حذف شده است. اما مقاله سوکال در نشریه دیسنت لقظللغئ به آن اضافه شده. او در این بخش دلایل خود در مورد تدوین مقاله مزبور را مفصلا شرح داده است. در حقیقت باید گفت سوکال و برکمون مچ روشنفکران پرآوازهای چون لاتکان، کریستوا، بودریار و دلوز را در عرصه علوم دقیقه گرفتهاند. و مدعی هستند که روشنفکران علوم اجتماعی و اهل نظر در ادبیات نباید بوالفضولی کرده و به گنجینه علوم دقیقه دستبرد بزنند. آنچه این دو دانشمند فیزیک را قلقلک داده اسطوره تلقیکردن حقایق علمی و تلقی واقعیت به مثابه بر ساختههای اجتماعی است. ما در این نوشتار میکوشیم پیآمد این کتاب را در قلمرو علوم اجتماعی در کشورهای انگلیسیزبان و بخصوص آمریکا بررسی و نشان دهیم که نتایج حاصل از این رویداد صرفا سیاسی نبوده بلکه در کلیه ابعاد تاؤیرگذار بوده است. سپس درسهایی را که در وضعیت کنونی روشنفکری ایران از آن میتوان گرفت هر چند به اختصار مورد اشاره قرار میدهیم. بهقول داگلاس کلز و بست هدف اصلی سوکال و همکارش به هیچروی دفاع از عقلیت در تقابل با عقلستیزی و یا شفافیت در برابر ابهام نبوده بلکه دفاع از گستره پوزیتیویسم علمی است. در حقیقت نوشتار سوکال و دوستش را میتوان نقدی بر گرایش میان گسترهای علوم انسانی بهشمار آورد.
ملاحظه میشود که سوکال در مقاله اول خود را یک چپگرای قدیمی معرفی کرده و پرسیده است که چگونه میتوان ادعا کرد که دیکانسترکسیون )واگشایی یا ساختگشایی( میتواند بر رهایی طبقه کارگر مفید افتد. به تعبیری مقاله او را میتوان نقدی بر ذهنیتگرایی افراطی در حوزه علوم انسانی تلقی کرد. از این رو یادآور شده که به گمان او چنین رویکردی ارزشها و آینده چپ را زیر سوال میبرد.
باربارا اپشتاین در مقاله مفصلی معضلات چپ در دوران پس از فروپاشی دیوار برلن را برشمرد، یادآور شده که هجویه علیه پست مدرنیسم و نظریه پساساختارگرایی و دیکانستراکسیون رفتهرفته به وجهی خرده فرهنگ تبدیل شده است. خرده فرهنگ پستمدرن از دهه هفتاد به بعد در نیروی بیامان رشتههای علوم اجتماعی و انسانی را تسخیر کرده. به نظر وی پستمدرنیسم را باید به جریان چپ در غرب مرتبط دانست. سیاست فرهنگی دانشگاهیان آمریکا و اروپا را پستمدرنیسم شکل میدهد. این موضوع بویژه در قلمرو مطالعات میان رشتهای رواج بیشتری دارد. بطور قطع اکثر استادانی که در دهه شصت استخدام شدهاند به پست مدرنیسم گرایش دارند. اکثر دانشجویانی که خود را چپ، مترقی و یا فمینیست میشمارند از سوی دپارتمانهای پستمدرن شکار میشوند. آنها به زبان قبیله پستمدرن تسلط یافته و قاموس مصطلح میان همقطاران پستمدرن را در تحلیل کلیه پدیدههای فردی و اجتماعی بهکار میگیرند.
سوکال مدعی است که با مطالعه کتاب معروف پلگراس و نورمن لویت »خرافات پیشرفته، چپ دانشگاهی و کشاکشهای آن با علم« بهفکر تدوین مقالهای شیطنتآمیز درباره پستمدرنیسم مبادرت ورزد. زیرا که بهنظر او پستمدرنها با یورش ناجوانمردانه خود علیه علم، حقیقت و عقلیت او را بر آن داشتند تا از تمامیت و اعتبار علوم جدید به دفاع برخیزد. از این رو او هجو و شیطنت پژوهشی را مناسبترین راه در این راستا شناخت. بطور کلی خاستگاه پست مدرنیسم را باید در اندیشه »متفکران فرانسوی« دهه شصت و جنبش مه 1968 یعنی میشل فوکو، ژاکدریدا، ژاک لاکان و ژان فرانسوا لیوتار جستوجو کرد. آنها دست به طراحی خرده فرهنگ پستمدرن زدند همگی تربیت شده جنبش دهه شصت اروپا و آمریکا بودند. آنها در برابر هرگونه اقتدارطلبی، و یکهتازی و تمامتخواهی سرمایهداری و مارکسیسم رسمی قیام کردند. منازعات میان حزب کمونیست فرانسه و جنبش دانشجویی و بخصوص در مورد فریبکاریهای این حزب و ائتلاف با دولت بورژوازی فرانسه در مقابل رنجبران جهان سوم آنان را به نفی اومانیسم و بویژه نوع ژان پل سارتری آن واداشت. آنها فرد را بهعنوان محور و مدار مقاومت سیاسی را به چالش گرفته و مدعی شدند پیجویی شخصیت اصیل و صادق تلاشی است مذبوحانه و بسی دور از دسترس. افزون بر این طرفداران پستمدرنیسم ضمن قبول مضامین ساختارگرایانه که از دل ساختارگرایی فرانسه متولد شده بود پارهای از مواریث ساختارگرایانه را به باد انتقاد گرفتند. اما تاکیدش بر زبان را رهیافتی مفید در راه تحقیق برشمردند و مدعی شدند زبان مقولاتی را تعین میبخشد که به شکلگیری شخصیت فرد و جامعه مدد میرساند. آنها این رویکرد را تعمیم داده و مدعی شدند که کلیه ابعاد واقعیت خود معلول و بر ساخته زبان است. زبان اصیل و هر چیز دیگر از جمله فرهنگ، هنر و غیره اعتباری محسوب میشود.
گفتنی است که پست مدرنیسم در اواخر دهه هفتاد میلادی در گستره دانشگاهی و مطبوعاتی آمریکا ظاهر شد. بدیهی است که هواخواهان این پدیده از حوزههای مختلفی به آن روی آوردند. عدهای استاد دانشگاه، فیلسوف و منتقد ادبی به سیر تکوینی پستمدرن دامن زدند. افزون بر این اکثر فمینیست و فعالان حقوق مدنی و آزادیهای اجتماعی نخست به آؤار میشل فوکو و بخصوص رویکرد او به مناسبات دانش، قدرت و جنسیت علاقهمند شدند. نظرات وی موجب گردید که آنها از تحلیل ساختارهای کلانی چون اقتصاد و دولت روی برتافته و به زندگی روزمره افراد، شکلگیری ایدهئولوژیهای محلی و روابط اجتماعی و بطور کلی خرده فرهنگها علاقهمند شوند. توجه فوکو به فیزیک خرده قدرتها راه را بر مطالعه وضع زنان، سیاهان، و سایر اقلیتهای قومی، نژادی و مذهبی هموار نمود.
جذابیت پستمدرن دو دهه هفتاد و هشتاد ریشه در جریانهای فرهنگی - سیاسی آن دوره داشت. در بدو امر پست مدرنیسم در حوزههای معماری و هنر ریشه گرفت. اما رفتهرفته به حوزههای دیگر سرایت کرد علت آن چالش پستمدرنها در برابر ؤنویت میان فرهنگ والای نخبگان و فرهنگ مردمی قشرهای زیرین جامعه بود.
جوهر پست مدرن یعنی فلسفه پساساختارگرا بر تحرک، پویایی و بالندگی و انگشت نهاده بود و اعتبار مدعای حقیقت و اصالت را به چالش گرفت و بهطور کلی نظریهپردازی علمی را در وصول به هدفهای علمی مورد انتقادی پایدار قرار داد. طرفداران پساساختارگرا کوشیدند تا محدودیتهای نظریه در برخورد با مسائل حاد اجتماعی - فرهنگی زمانه را مورد تاکید قرار دهند.
در اواخر دهه هفتاد آؤار مهم فوکو به انگلیسی ترجمه شد و اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی یافتههای وی را در تحلیل پدیدههای اجتماعی - فرهنگی راهگشا شمردند و لذا همقطاران او یعنی لوس ایریگاری، مونیک ویتیگ عغللغذ ظمگغقکث و ژیل دلوز، ملیکس گتاری، لوئی آلتوسر، ژولیا کریستیوا و ژاک لاکان نیز ترجمه و در میان روشنفکران آمریکا طرفداران زیادی پیدا کرد تا جایی که در دهه هشتاد گونهای خرده فرهنگ روشنفکری در آمریکا شکل گرفت که تحلیلهای خود را در پرتو ادبیات پساساختارگرا صورت بخشید. آنها جملگی خود را به وصف »پست مدرن« متصف نمودند و کوشیدند تا از قشرهای مترقی جامعه آمریکا یارگیری کنند.
در همین زمان بود که کتب و مقالات متعددی با عنوان پست مدرنیسم در نشریات گوناگون منتشر شد. در میان ادبیات منتشر شده در دهه هشتاد میتوان از نوشتههای جیمز کلیفورد از جمله معمای فرهنگ و آؤار ارنستو لاکلائو و ژان بودریار و ژان فرانسوا لیوتار نام برد.
بعضی از نویسندگان، پستمدرنیسم را پدیدهای فرهنگی دانستند که از منظر مارکسیستی مسائل را مورد بررسی قرار میدهد. در زمره این اندیشمندان میتوان از دیوید هاروی نویسنده »شرایط پست مدرنیته« و فردریک جیمسون خالق ناخودآگاه سیاسی: روایت به مثابه کنش اجتماعی نمادین و پست مدرنیسم منطق سرمایهداری واپسین یاد کرد. در دهه هشتاد و نود رفتهرفته از صحنه روشنفکری فرانسه رخت بربست. اما در آمریکا رونقی بیسابقه یافت. در این زمان پست مدرنیسم نه تنها از فرآیند سیال هستی، گسست و افسونزدایی از توازن و هم چندی اجتماعی دم میزد بلکه هر چیزی را گوهری ناپایدار داشت اصیل و هر چه را که واجد اصالت و تمامیت بود مورد انتقاد قرار میداد.
بطور کلی پست مدرنیسم تندروترین هواخواهان خود را در عرصه روشنفکری کانادا یافت و کسانی چون آرتور کراکر از چرخش پست مدرن در همه شوون اجتماعی - فرهنگی خبر دارند. در اکتبر 1987 گالری تیت ظلمخ در فراخوانی برای ارائه مقاله درباره پست مدرنیسم تنها دویست میهمان را در این کنفرانس در نظر گرفته بود.
اما حدود 1500 نفر تقاضای شرکت در این همایش را تسلیم نمودند. بدیهی است که هیچ یک از طرفداران پستمدرنیسم در مورد تعریف و برداشتی واحد در خصوص این پدیده به توافق نرسیدند و اکثر تعاریف آنها ناقض تعاریف دیگران بود. بعضی از جمله آلکس کالینکوس مدعی هستند پست مدرنیسم معلول سه جریان عمده است که در دهه هفتاد و هشتاد در فرآیندی همگرا قرار گرفتند. اولین جریان تحولی در انواع شاخههای هنری رخ داد. این جریان در مقابل سبک معماری بینالمللی قیام کرد. رابرت ونتوری، جیمز استرلینگ، میس وندرو، و گروپیوس در زمره معمارانی هستند که توجیهی پژوهشی و علمی برای این جریان تامین نمودند. آنها در پی افکار فونکسیونالیسم برآمدند. دومین جریان در فلسفه شکل گرفت. اکثر آنها فرانسوی بودند و به ظهور فلسفه پساساختارگرا دامن زدند. در میان آنها فوکو، لاکان و دریدا برجستهترین آنان محسوب میشوند. سومین جریان هنر و فلسفه پست مدرن را بازتاب و پژواک تحولات شگرف در جامعه و فرهنگ غرب تلقی نمودند. اندیشمندانی چون آلن تورن و دانیل بل را میتوان از این دست دانست. آنها به شکلگیری جهان مابعد صنعتی اشاره کردند. کتاب »وضعیت پستمدرن«اؤر لیوتار خود اؤری است که هر سه جریان را در محدودهای اجمالی مورد بحث قرار داده است. وی در این اؤر کوشیده است در قلمرو هنر، ادبیات و فلسفه تحولی را معرفی کند که به چالش فراروایتها پرداخته و راهبردهای بزرگانی چون هگل و مارکس را مورد انتقاد قرار داده است.
گفتنی است که در دهه شصت در فرانسه وجهی سرخوردگی میان فلاسفه مارکسیست در مورد کارکرد مارکسیسم و کمونیسم در جهان معاصر بوجود آمد و آنها از مکتب مارکسیسم روی برتافتند و جنبشی را بوجود آوردند که به قیام فلاسفه جدید وعککلکفغعچ نظج معروف شد. این عده به پساساختارگرایی روی آوردند. در انگلیس نیز همین سرخوردگی به جنبش پسا مارکسیست منجر شد.
این عده روشنفکر نیز مارکسیسم را در دهه هشتاد رها کردند و به جنبش پست مدرنیسم گرویدند. در میان آنها میتوان از ارنستولاکلائو و شانتال موفه نام برد.
آنها اعلام کردند که مارکسیستها باید طبقهگرایی را رها کنند. زیرا که سرمایهداری صنعتی سدههای هجده و نوزده به سرآمده و دیگر طبقهگرایی راه به جایی نمیبرد. باید شیوه تازهای را فرا راه پژوهشهای فرهنگی اجتماعی قرارداد. روزنامهها و نشریاتی چون گاردین، نیواستیزمن قضقلظلضلل نظج و مارکسیسم امروزی وضطکل قلغنگضث در دهه هشتاد بیشتر مقالات خود را به بحثهای پستمدرن تخصیا دادند. جالب است گفته شود که بعضی از پیشروان این مکتب خود با این انگ موافق نبودند. از جمله فوکو در مصاحبهای یادآور شد که »ما چه چیز را پست مدرن مینامیم*« شاید من با زمان پیش نمیروم!« و یا خود دریدا انتساب به پست مدرنیسم را مورد تردید قرار داد!
بهطور کلی یادآوری این نکته ضروری است که به قولی دو نحله در پست مدرنیسم در آمریکا و اروپا شکل گرفت. یکی روایت تند و افراطی و دیگری روایت ملایم از پست مدرنیسم را تبلیغ نمود. بنابر نظر طرفداران روایت تند و شدید چیزی به نام حقیقت وجود ندارد هرچه هست مجاز، استعاره و اسطوره است.
لذا نباید در مورد حقیقت به صیغه مفرد سخن گفت بلکه باید آن را به صورت جمع به کار برد. زیرا واقعیت امری است بلاتسبیب و لذا در پرتو گفتمان صورتهای گوناگونی بهخود میگیرد. به تعبیری بهنظر آنها حقیقی وجود ندارد بلکه ما تنها با مدعای حقیقت روبرو هستیم. هر چه هست تفسیر است و فرضیه و نظریه و دیگر هیچ! به نظر آنها چیزی فراسوی تفسیر و تاویل وجود ندارد و لذا ملاک اعتبار تفسیرها امری است ذهنی. به نظر پست مدرنهای حاد اصطلاح اصولگرایی و یا ذات باوری دو اصطلاحی است که در نفی مفاهیم و مقولات غیرقابل قبول بهکار میرود.
برای مثال وقتی تفسیر، تاویل و یا نظریهای را برحسب حقیقت و یا واقعیتی بیرون از خود مورد تحلیل قرار گیرد ما در ورطه اصولگرایی و نیز ذات باوری گرفتار میشویم. یا وقتی فرض کنیم پارهای از گروههای اجتماعی دارای خصلتها و یا گرایشهای قطعی و مخصوصی هستند، در این صورت به ناچار باید معیارهای ؤابت و ذوات پایداری را برای آنها فرض کنیم. برای مثال وقتی گفته میشود زنان موجوداتی عاطفیتر از مردان هستند و یا سیاهپوستان بهطور کلی در موسیقی دارای قریحه قویتری هستند ما خود را در ورطه ذات باوری اسیر میسازیم و لذا قادر نخواهیم بود تحولات واقعی را در پدیدهها نادیده انگاریم. به زعم اندیشمندان پست مدرن در کلیه وجوه قومگرایی، نژادپرستی، خاک پرستی، و تبعیض جنسی وجهی ذات باوری متجلی است. روی هم رفته وجهی شکاکیت ریشهای در مقابل حقیقت، معرفت، و ارزش و بهطور کلی واقعیت عینی موضع پستمدرنهای تندرو را شکل داده است.
بدیهی است که کلیه اشکال پست مدرنیسم تندرو به گونهای برساختهگرایی اجتماعی تکیه دارد. بهموجب این راهبرد هویت، مواضع و روابط سیاسی در پرتو تفسیر تکوین مییابند. از جمله جان اسکات نویسنده مقاله معروف »تجربه« مدعی است که هرگونه روایت تجربه معمولا مقولات و پیش فرضهایی را مورد تاکید قرار میدهد که سرانجام به ذات باوری و اصول گرایی منجر میشود. به نظر وی مفهوم تجربه سخت دربافت فرهنگ تنیده است و واریسیدن آن کاری است بس دشوار. به زعم او باید این مفهوم را حفظ کرد. اما نسبت به انسجام آن تردید نمود.
به همین قیاس ارنستولا کلائو و شانتال موفه را در اؤر معروف خود استیلا و راهبرد سوسیالیستی همین شگرد را در مورد کلیه هویتها و رویکردهای سیاسی بهکار گرفتند و یادآور شدند که هیچگونه همبستگی میان موضع طبقاتی و موضع سیاسی وجود ندارد. به همین اعتبار کارگران ضرورتا سوسیالیست نیستند و در پاره ای موارد مواضعی ارتجاعی اتخاذ میکنند.
در این راستا کسانی چون جودیت باتلر در کتاب »معضل جنسیت« حتی تفاوتهای جنسی در افراد را هم بر ساختهای اجتماعی میشمارند. باتلر رویکرد فوکو به جنسیت را تعمیم داده و جنسیت افراد را مولود مناسبات قدرت و عملکردهای فرهنگی تلقی میکند. بدین اعتبار میگوید فرض جنسیت به عنوان مقولهای زیستی امری است ایدئولوژیک، تفاوتهای زیستی در گستره روابط قدرت ایجاد میشود. در اینجاست که او پیامدهای تفاوت زیستی را نادیده میانگارد. این جریان تند پست مدرنیسم عده کثیری از اندیشمندان را سردرگم و مایوس نموده است و موضعگیریهای حاد در مقابل این نحله بعضا نتیجه گرایشهای افراطی آن است.