روزنامهی «تهران امروز»
کوارتت «مرگ و دختر» ساخته فرانتس پیتر شوبرت، آهنگساز بزرگ اتریشی، همانطور که از نامش برمیآید کوارتتی است با بنمایه مرگ که فضایی مهآلود و تیره دارد. خوانندهای که با موسیقی و این کوراتت پرآوازه آشنا نیست، شاید در نگاه اول با دیدن مجموعه داستانی که نام این کوارتت را بر تارک دارد اما داستانی با این نام را شامل نمیشود، با این پرسش مواجه شود که ارتباط این نام و کتابی که در دست دارد، چیست. مهم نیست او بداند که این نام، نام یکی از داستانهای مجموعه بوده است که مجال انتشار در کتاب را نیافته است؛ کافی است شروع به خواندن کتاب کند تا در پس داستانها، یک حلقه مشترک را ببیند. حلقهای که انگار همه داستانها را به رشته کشیده است و در نهایت، کل واحدی از یک اتمسفر و یک ایدئولوژی را ارائه میدهد، و این حلقه البته همان حلقه واصل بین این مجموعه داستان و کوارتت «مرگ و دختر» شوبرت است.
انسانی که فتحالله بینیاز تصویر میکند، انسانی است گرفتار در چمبره حوادثی خارج از ارادهاش و در نهایت استیصال، همواره ناگزیر از گردن نهادن به این پیشآمدهاست. پیشآمدهایی نظیر درد و مرگ، ملال، عشقهای ناکام، خیانت، زندگی در زیر یوغ حکومتهای خودکامه و ظالم و.... وضعیت بغرنج انسان در مواجهه با جهان بیرون و حتی درونش، یک موضوع جهانشمول است و ارتباطی با نژاد، ملیت، محل سکونت و فاکتورهایی از این دست ندارد. از این جهت شاید بتوان اولین امتیاز مثبت مجموعه «کوارتت و مرگ» را همین نکته دانست.
این پوئن هنگامی کارآمدتر میشود که درنظر بگیریم در هیچ یک از داستانهای این مجموعه به هیچ عنوان نشانی از نثرزدگی و پیچیدگیهای فرمی دیده نمیشود. سالهاست که صاحبنظران در توجیه جهانی نشدن ادبیات ایران و عدم رغبت غربیها به ترجمه آثار ادبی معاصر ما از معضلاتی چون نثرگرایی و فرمگرایی داستاننویسان ایرانی سخن میگویند و حالا با مجموعهای مواجهیم که آگاهانه و عامدانه از تن دادن به این بازی همهگیر ـ که اکثر نویسندگان ایرانی درگیر آن هستند ـ شانه خالی کرده است.
نکته دیگری که نمیتوان و نباید به آسانی از آن گذشت، تمایل شدید نویسنده «کوارتت مرگ و دختر» به قصهگویی و روایتگری است. داستانهای این مجموعه، به شدت عینی و تصویری هستند و بار روایی فراوانی دارند. تنوع موضوع و تنوع فضا در آنها به چشم میخورد و ناگفته پیداست اینگونه داستانها همواره از این موهبت بهره میبرند که توجه خواننده ـ حتی خواننده غیرحرفهای ـ را جلب میکنند و مخاطب آنها بدون احساس خستگی و با شوق و رغبت به مطالعه آنها میپردازد.
تا اینجای کار ما با مجموعه و نویسندهای مواجهیم که تعدادی از مهمترین المانهایی را که داستانهای کوتاه را بارور و درخشان میکنند، به مخاطب ارائه داده است، اما با یک بررسی دقیقتر خواننده شاید به عنصری مفقود در ساختار این داستانها پی ببرد که مانع اوجگیری آنها میشود. به اعتقاد نگارنده، این پاشنه آشیل، عدم توانایی فتحالله بینیاز در خلق جهان داستانی ویژه خود و ناتوانی در تبلور موضوعات بومی در قالبی از دغدغههای فرابومی و مشترک انسانی است. در شرایطی که تکیه بر ویژگیهای بومی و وطنی برگ برنده داستاننویسان کشورهای دیگر است و به عنوان مثال نویسندگان آمریکای لاتین به همین شیوه خود را در کانون توجه جهانی قرار دادهاند، این پرسش به میان میآید که انتخاب محیطی غیر از ایران و شخصیتهای غیرایرانی از سوی یک نویسنده ایرانی چهقدر توجیه دارد؟
دقیقاً نیمی از شانزده داستان مجموعه «کوارتت مرگ و دختر» چنین وضعیتی دارند و البته این مسالهای است که پیش از این نیز در نوشتههای دیگر فتحالله بینیاز ـ از جمله رمانهای «افعیها خودکشی نمیکنند» و «ترجیعبندی برای شاعران جوان» ـ به چشم میخورد. چندان دشوار نیست که بدانیم انتقال فضای داستان به محیطی غیر از ایران و جایگزینی شخصیتهای غیرایرانی به جای شخصیتهای وطنی، شیوهای است تا نویسنده مجال بیشتری برای پرداختن به موضوعات حساسیتبرانگیز داشته باشد، اما نباید فراموش کرد که داستان، آفریدهای است که ارزش آن مستقل از شرایط نگارش و انتشارش بررسی میشود و کاملاً قائم به ذات است.
نویسنده «کوارتت مرگ و دختر» منتقد ادبی شناخته شدهای است که بسیاری از آثار ادبی شاخص دنیا را مطالعه و تحلیل کرده است. با توجه به وسعت مطالعات نویسنده، به نظر میرسد داستانهای او اغلب الگوهای خارجی دارند و گاه خواننده احساس میکند که او قصد بازآفرینی نمونههای ایرانی داستانهای موفق ـ اغلب کلاسیک ـ خارجی را دارد. بهعنوان مثال از داستان «زنهای سوار بر اسب» نام میبرم که دستمایهای نظیر رمان کوتاه «زنی که سوار بر اسب گریخت» نوشته دی.اچ.لارنس نویسنده انگلیسی دارد و انگار نسخه کوتاهشدهای از آن است و یا داستان «بچهها به پدر و مادر احتیاج دارند» که یادآور داستان معروف «اردوگاه سرخپوستان» ارنست همینگوی است. عدم بهرهگیری از تجربههای برتر نویسندگان نامدار خارجی در آفرینش داستانهای موفق ایرانی و صرفاً سعی در شبیهسازی آنها، نکته دیگری است که فتحالله بینیاز را از دست یافتن به جهان داستانی و نوع نگاه ویژه خود محروم کرده است.
کتابلاگ: نقد: حسین جاوید