گروه انتشاراتی ققنوس | محمود صفریان و علی قانع - کتاب: مورچه هائی که پدرم را خوردند - و نقد آقای حسین جاوید بر این کتاب
 

محمود صفریان و علی قانع - کتاب: مورچه هائی که پدرم را خوردند - و نقد آقای حسین جاوید بر این کتاب

ما در ماهنامه گذرگاه، نقد را آئینه ای می دانیم که باز تاب می دهد واقعیات یک اثر ادبی را.  و بدون آن، ناهنجاری ها نا دیده میمانند. و
دستی برای هموار کردن آن از آسینی بیرون نمی آید. حتا اعتقاد به آئینه ی  تمام قدداریم، به آئینه ای تمام نما، که  از نوک پا تا  تارک سر یک اثر ادبی را بنمایاند.
نقد را نه تنها محک تمیز طلا از مطلا می دانیم، که آن را بانی صیقل و پرداخت کار های ادبی نیز می انگاریم.
ما در نوشته های متعدد خود به دفعات یاد آور شده ایم که چوب نقد بر گرده هر اثری که فرود آید، فریادش را در می آورد و باعث حضور و حتا ماندگاریش می شود و آثاری که از این چوب استاد بی بهره اند، درجا می زنند و بر جای می مانند. و همواره بر این اصل نیز توجه داشته و پای  فشرده ایم که نقد بایستی، سالم، صادق، بی طرف و با اعصاب راحت نوشته شود.  هتاکی، تاختن، و کوبیدن را نه قبول داریم و نه سازنده می دانیم.  همواره از اینکه نقد وسیله ای بشود برای خالی کردن نا گفته های مانده در گلو، و تصفیه حسابهای شخصی، مخالف بوده ایم ، چون در اینصورت، نقد دیگر یار شاطر نیست، و کار را خراب می کند. و پیرو این نظر است که با نوشته آقای حسین جاوید، درمورد آقای علی قانع، نوشته های سابقش و کتاب مورچه ای که پدرم را خورد،موافق نیستیم و آن را عاری ازدیدگاههای   شخصی نمی دانیم.  کار برد جملاتی چون:
"... با یک داستان آبکی به سبک سریال های در پیت تلویزیونی..." 
زیبنده نثر نقد نیست.   
به این جمله دقت کنید:
" شک دارم که علی قانع حتا 100 تا رمان و مجموعه داستان خوب از نویسنده های شناخته شده دنیا خوانده باشد. "
می رساند که جناب جاوید، با شخص علی قانع اشکال دارد نه با کتاب او.
حسین جان! حالا چرا 100 تا، کمترش مورد قبول نیست؟ و بایدحتمن هم از نویسندگان شناخته شده باشد؟ مثلن اگر من کتاب خوبی  
هم داشته باشم قبول نیست؟ چون " شناجته شده " نیستم.*****
 
 
انتشارات ققنوس می نویسد:
 
 
 مورچه هائی که پدرم را خوردتد   " مجموعه داستان "
 
 
نویسنده:      علی قانع
ناشر:           انتشارات ققنوس 
تاریخ نشر:   1385
قیمت:         10000 ریال
 
 
" مورچه هائی که پدرم را خوردند " مجموعه 9 داستان کوتاه از آخرین کار های علی قانع است که مضامین گونا گونی را در بر دارد.
درون مایه اغلب داستان ها مسائل جاری و دغدغه هائی است که بیشتر آدم ها کم و بیش با آن ها در گیرند. به ویژه به تنهائی انسان معاصر می پردازد.
چهل و هشت ساعت هوای عاشقی.    و
گوزن ها 
نگاهی گذراست به پدیده مهاجرت و تقابل نسل گذشته و نسل کنونی و کنکاش های حاشیه ای آن.
جان شیشه ای    و
بلوغ
به نوعی " جنگ " و  پیامد زشت و زیبای آن را مرور می کند.
قدغن
فقط مریضی مادر    و
مورچه هائی که پدرم را خوردند
داستان آدمهای عصر ماشین و فاصله گرفتن تدریجی آن ها از عواطف و اصل زندگی است، و اینکه چطور همه چیز رنگ می بازد و محو می شود.
آرامش خانوادگی   و
پنج روایت از قتل پروین
جریان عقیم ماندن و آرزو های نارس انسانی تنهاست. و هجوم اوهام پریشانی که، احاطه اش کرده اند، چیزی که می تواند در همسایگی هر کس، حتا 
خود ما باشد..
علی قانع، در سال 1382 اولین مجموعه داستانش را با نام: وسوسه های اردیبهشت، منتشر کرد که در همان سال نامزد کتاب سال وزارت ارشاد شد
*****
اخیرن کتابی با نام:
رنگین کمان - 22 داستان از 22 نویسنده
از طرف انتشارات گدرکاه در سطح جهانی انتشار یافت.
دلیل انتخاب این داستان ها از بین حدود 150 داستانی که طی 5 سال گذشته در گذرگاه منتشر شده است این بود که هر یک بیش از 30 هزار مراجعه
کننده داشته اند . (بر اساس آمار موئسسه Hostway )
 
 
داستان : یادگاری، علی قانع یکی از این داستان هاست.
******************************************
 
 
و این هم نقد آقای حسین جاوید:
 
 
خبر چاپ مجموعه‌داستان جدید «علی قانع» یعنی «مورچه‌هایی که پدرم را خوردند» را دو سه روز پیش در «هفتان» خواندم و دیروز عصر که رفته بودم کتاب‌فروشی نشر ققنوس تا رمان «عشق زمان وبا»ی مارکز با ترجمه‌ی «بهمن فرزانه» را که «ققنوس» چند روزی است منتشر کرده بخرم، این کتاب را هم گرفتم. 
کتاب اول علی قانع، یعنی «وسوسه‌های اردیبهشت» را همان روزهای اول چاپش (اوایل سال 83) خوانده بودم و بدون تعارف مجموعه‌داستان آماتور و بسیار ضعیفی بود و حتا یادم هست به‌زور کتاب را تا انتها خواندم. 
این‌که با این وجود، کتاب جدید «قانع» را هم خریدم و خواندم شاید دو تا دلیل داشت: اول این‌که دوست داشتم ببینم «علی قانع» چه‌قدر رو به جلو حرکت کرده و داستان‌هایش بهتر شده‌اند یا نه و دلیل دوم هم نام زیبای کتاب بود: «مورچه‌هایی که پدرم را خوردند»! 
اولین چیزی که قبل از خواندن کتاب و فقط با دیدن این نام در ذهنم تداعی شد یک داستان ِ شگرف به شیوه‌ی رئالیسم جادویی بود! از آن نوع داستان‌هایی که من شیفته‌شان هستم! اما دریغ که این عنوان زیبا با یک داستان آبکی به سبک سریال‌های درپیت! تلویزیونی به هدر رفته است. 
در بین یادداشت‌هایم دنبال یادداشتی که همان روزها درباره‌ی «وسوسه‌های اردیبهشت» نوشته بودم گشتم و یادداشتم باعنوان «وسوسه‌های بی‌وسواس» را که تاریخ 6 خرداد سال 83 را دارد دوباره خواندم؛ متاسفم که بسیاری از ایرادهایی که از نظر من به داستان‌های آن مجموعه وارد بود و نوشته بودم‌شان عینن در مورد داستان‌های کتاب جدید «علی قانع» هم صادق است. 
کتاب نه داستان کوتاه دارد: «مورچه‌هایی که پدرم را خوردند»، «گوزن‌ها»، «48 ساعت هوای عاشقی»، «جان شیشه‌ای»، «پنج روایت از قتل پروین»، «بلوغ»، «فقط مریضی مادر»، «آرامش خانوادگی» و «قدغن». 
شک دارم که «علی قانع» حتا 100 تا رمان و مجموعه‌داستان خوب از نویسنده‌های شناخته‌شده‌ی دنیا خوانده باشد؛ به‌گمانم اگر چنین بود هرگز چنین مجموعه‌داستانی را نمی‌نوشت یا حداقل به دست چاپ نمی‌سپرد. 
واقعن جای تاسف دارد که نویسنده‌ای از نسل جدید داستان‌نویسان ما، واضح‌ترین و پیش‌افتاده‌ترین اصول داستان‌نویسی مدرن را هم نمی‌داند. سوژه‌هایی انتخاب می‌کند که از فرط استفاده، نخ‌نما شده‌اند و دقیقن از همان منظری به آن‌ها نگاه می‌کند که خیلی بهتر از او دیگران به آن پرداخته‌اند؛ دیالوگ‌هایی می‌نویسد که با دیالوگ‌های لوث سریال‌های بی‌مایه‌ی تلویزیونی مو نمی‌زند، جا به جا جملات قصارش را خارج از روند داستان به آن سنجاق می‌کند و حتا نثر داستانی را هنوز نمی‌شناسد و نمی‌داند چه لغات و اصلاحاتی در داستان «نمی‌نشینند». 
به‌عنوان نمونه به یکی دو مورد اشاره می‌کنم. 
موضوع داستان «مورچه‌هایی که ...» درباره‌ی مرد روزنامه‌نگاری است که پس از 12 سال زندانی بودن به علت این‌که سرطان دارد و چند ماه بیش‌تر زنده نخواهد ماند یک‌سال زودتر از موعد مقرر عفو و از زندان آزاد می‌شود (اگر فهمیدید چرا مرد زندانی بوده به من هم خبر بدهید!). مرد از زنش جدا شده و زن و پسرش از او متنفر هستند. حالا پسر جوانش سراغ او رفته تا او را از زندان به جایی ببرد. 
دلیل نفرت پسر از پدر بیش‌تر به خاطر سیلی‌ای است که مرد در دادگاه و در روز جداشدن از زنش به پسرش (که آن موقع 12 ساله بوده و حال 25 ساله است)زده و ما تا آخر داستان نمی‌دانیم چرا؛ حالا چرایی‌اش را خودتان بخوانید و قضاوت کنید: 
«خواستم بدونی واسه این نزدمت که تو روم ایستادی و پشت مادرت رو گرفتی. نه... تازه کلی خوشم اومده بود (....) اون لحظه دلم می‌خواست بغلت می‌گرفتم و می‌بوسیدمت. اما زدمت. با تمام قدرت. واسه این‌که قرار بر این شده بود که تنها بمونی و به تنهایی مرد بشی. اینو خودت نخواسته بودی، تصمیمش رو من و مادرت گرفتیم...می‌خواستم بعد از آن محکم‌تر بایستی و بلندتر داد بزنی. می‌خواستم سیلی اول رو خودم بهت زده باشم تا سیلی‌های بعدی توی مسیر زندگی زیاد اذیت و آزارت نداه و دوام بیاری». (!) 
من که با خواندن چنین دیالوگی آن هم از دهن مردی که روزنامه‌نگار و قاعدتن روشن‌فکر است شک نمی‌کنم که نویسنده‌ی داستان به‌شدت تحت تاثیر دیالوگ‌های کلیشه‌ای و مسخره‌ی فیلم‌های صد من یک غازی است که از تلویزیون ایران پخش می‌شود! 
یا به داستان «گوزن‌ها» نگاه کنید که ظاهرن قصد دارد به مشکلات مهاجران بپردازد و راوی همان ابتدا و در پاسخ سئوال میزبان مهاجرش در آلمان که «از ایران چه خبر؟» بدون هیچ منطقی شروع به بحث کارشناسی (!) می‌کند: 
«شما ایرانی‌های دور از وطن 24 ساعت شبانه‌روز رو پای اینترنت و رادیو و تلویزیون‌های پرهیاهو نشستین و خبر جمع می‌کنید و حتا شاید بیش‌تر از ما از ایران خبر دارید». 
یا نگاه کنید به دیالوگ‌های «کیوان» در همین داستان که به قول مادرش «فارسی دست و پا شکسته‌ای» بلد است اما مثل بلبل فارسی حرف می‌زند و فقط باید را «بایاد» و دارم رو «دارام» می‌گوید! 
آن‌قدر موارد این‌چنینی در مورد این مجموعه‌داستان زیاد است که نقل همه‌شان مثنوی هفتاد من کاغذ است و از حوصله‌ی من هم خارج هست (هرچند همه‌شان را روی کاغذ برای خودم یادداشت کرده‌ام)؛ متاسفانه حتا کتاب ویراستاری هم نشده و اشتباهات نگارشی‌اش که به سادگی قابل رفع بوده‌اند به همان‌صورت منتشر شده. 
امیدوارم لااقل کتاب سوم «علی قانع» دیگر مثل دو کتاب اولش نباشد و دست‌کم نسبت به نوشته‌های قبلی خودش داستان‌های بهتری بنویسد.
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه