روزنامه تهران امروز
درآمد:سر آیزیا برلین در ایران نام نسبتاً شناخته شدهای دارد.تعدادی از آثار او ترجمه شده، یکی ـ دو کتاب درباره او نوشته یا ترجمه شده و چندین مقاله درباره آرا و اندیشههایش تالیف شده است.
برلین در 1909 در شوروی سابق به دنیا آمد، در اوان نوجوانی همراه خانواده به انگلستان، شهر آکسفورد، رفت و تا زمان مرگ سال 1997، در همان شهر زیست. مدارک دانشگاهی خود را از آکسفورد گرفت و در همانجا و چند دانشگاه دیگر مشغول تدریس فلسفه و علوم سیاسی و اخلاق بود. مدتی هم مشغول خبرنگاری و روزنامهنگاری بود. شاید همین موجب شد تا او همواره یک مقالهنویس باشد نه نویسنده کتابهای حجیم.
نوشته زیر نگاهی است به کتاب اخیر سرشت تلخ بشر این کتاب را لیلا سازگار ترجمه و انتشارات ققنوس در زمستان 1385 منتشر کرده است.
وضعیت زندگی بشر در این دنیا چگونه بوده، هست و باید باشد؟ حکومتها و مردم با یکدیگر چگونه تعاملی باید داشته باشند؟ عدالت چیست؟ اخلاق چیست؟ شیوه آرمانی زندگانی آدمی چگونه است؟ آیا برای سعادت جاویدان بشر راهحلی نهایی وجود دارد؟
این پرسش و چندین پرسش دیگر نظیر همینها، دغدغه ذهنی و موضوع کاوشها و تاملات اندیشهای آیزیا برلین است. در کتاب «سرشت تلخ بشر» که مجموعهای است متشکل از چند گفتار مستقل اما مرتبط به هم از آزادی بشر تا فاشیسم و نسبیگرایی و آرمانگرایی و... یکی از مفاهیمی که در جایجای این اثر بسیار بر سر آن تامل شده و لایههای تو در توی آن یک به یک کاویده شده است مفهوم و چیستی و تاریخ آرمانگرایی است و اندیشهورزیهایی که متفکران برجسته جهان از هزاره پیشین تا به امروز در باب آن داشتهاند و تطبیق این نظریهها و تاملات است با واقعیتهای بیرونی و ماجراهای تاریخی ـ اجتماعی ـ سیاسی نشات گرفته از آن نظریهها و اندیشهها.
برلین در این اثر از سویی به سیر تاریخی این اندیشههای آرمانگرایانه نظر دارد و از دیگر سو تحولات اندیشه خود را در این باب از دوره جوانی تا روزگار پیری تشریح میکند.
برلین نشان میدهد که همانگونه در باب مفهوم و حقیقت آرمانگرایی و عدالت و آزادی و حقوق مسلم انسان و... نظریههای فراوان و گاه ضد و نقیضی وجود دارد، او هم به تناسب رشد فکری و عقلی خود هر دوره به یکی از سویههای این مفاهیم مایل بوده است: روزگاری فکر میکرد که یک حقیقت برتری وجود دارد که همه انسانها باید روی به آن بیاورند اما روزگاری درست عکس آن میاندیشیده و اگرچه به وجود حقیقت ناباور نبوده اما دیگر نه یک حقیقت بلکه به حقایق متکثر باور داشته است.
به هر رو برلین در فرجام کار و در این اثر میخواهد به این برسد که «آزادی» گوهر زندگی بشر است و بیوجود آن سرشت راستین انسان آنگونه که باید تحقق نمییابد. در عین حال او آزادی را آزادی محدود میداند چرا که آزادی تام، آزادی نیست: «گاهی لازمه برابری، محدود کردن آزادی آن کسانی است که میل به سلطه دارند؛ شاید لازم باشد آزادی را محدود کنیم تا بتوانیم برای آزادی دیگران و برقراری عدالت جایی باز کنیم.»
از سوی دیگر برآوردن این آزادی و تحقق بخشیدن به خواستههای آرمانی بشر در طول تاریخ دغدغه خیلی از متفکران و حکومتها بوده است. آنها ـ صادقانه یا مزورانه ـ به دنبال تدوین قوانین و پیریزی جوامعی بودهاند که بهزعم خود، بهترین قانون و برترین جامعه ممکن برای انسان است جامعهای آرمانی، آرمانشهر. برلین میگوید اندیشه آرمانشهر اندیشهای دوستداشتنی است اما به دلایل بسیار، تحقق آن و تلاش برای رسیدن به آن امری گزاف و گاه بسیار خطرناک است. به باور برلین ما نمیتوانیم برای تمام موقعیتها و شرایط پیشروی انسان نسخه از پیش نوشتهای داشته باشیم و بعد از آن دیگر تفکر را تعطیل کنیم و تنها براساس آن مرامنامه لایزالی عمل کنیم. چنین تفکراتی به مانیفستهای مارکسیستی و برنامههای استالینی منجر میشود و یا به نظایر این تفکرات و برنامهها.
او میگوید برای رسیدن به وضعیت شایستهای برای بشر هرگز نباید به دنبال راهحل قطعی باشیم. نباید فراموش کنیم که هم انسانها، هم شرایط زیستی آنها هم مفاهیم و ایدهها و تصورات همگی امور متغیرند. از رسیدن به راهحل غایی باید چشم بپوشیم چرا که «راهحل غایی نه تنها غیرعملی است بلکه فاقد انسجام هم هست» او این راهحل را توهمی خطرناک میداند و علت آن را چنین تشریح میکند: «اگر آدمی به راستی معتقد باشد که چنین راهحلی امکانپذیر است، بیتردید پرداختن هر بهایی برای دستیابی به آن به نظرش گزاف نمیرسد: برای اینکه نوع بشر تا ابد زندگی عادلانه، سعادتمندانه و خلاقانه و هماهنگ داشته باشد، پرداختن چه بهایی ممکن است گزاف باشد؟» دقت نظر برلین در این مورد ستودنی است و نشان از این دارد که او خود در دوره زندگیاش با پیامدهای جهانسوز و ویرانگرانه چنین اندیشههایی از نزدیک آشنا شده است دو جنگ بزرگ عالمگیر که یکی در کودکی او و دیگری در آغاز دهه چهارم زندگی او رخ دادند قطعاً از تلخترین حوادثی است که در تمام طول تاریخ رخ داده است. او راهحل غایی را به سان املتی میداند که برای پختن آن «بیتردید محدودیتی در مورد تعداد تخممرغهایی که در آن میشکنیم وجود ندارد. این اعتقاد لنین، تروتسکی و مائو بود. از آنجا که من از یگانه راهحل درست و غایی مسائل جامعه باخبرم، میدانم که کاروان بشر را از کدام راه به پیش ببرم و از آنجا که شما از آنچه من میدانم غافلید، اگر بنا باشد به هدف برسیم، حتی به داشتن حداقل آزادی انتخاب هم مجاز نیستید. من میدانم که شما به چه چیز نیاز دارید و اگر به دلیل نادانی یا بد نمادی مقاومتی صورت گیرد، باید آن مقاومت در هم شکسته شود و شاید لازم باشد صدها هزار تن از میان بروند تا میلیونها تن برای همیشه سعادتمند شوند.»
راهحلی که برلین در برابر این راهکار غایی ارائه میکند، راهحلی بسیار متواضعانه است. او میگوید از هیچ راهی نمیتوانیم برای همیشه رنج و آزار و مصیبت را پایان بدهیم. اما در عین حال نباید ناامید باشیم که میتوان میزان رنجهای بشر را بکاهیم. نخستین گامی که همه مردم برای رسیدن به این هدف باید بردارند «پرهیز از رنجهای بیش از حد» است. درست است که نمیتوانیم همیشه جلوی جنگها و انقلابها و کشتارهای جمعی را بگیریم، چه بسا اساسا در شرایطی بحرانی توسل به این اقدامات ضروری هم باشد اما باید بدانیم و به یکایک انسانها بفهمانیم که نتیجه این اعمال الزاما همانی نیست که مدنظر داشتهایم. نکته مهم این است که بدانیم همواره ممکن است دچار اشتباه شویم. پس چه کار باید کنیم؟ به باور برلین «بهترین کاری که به عنوان قاعدهای کلی میشود کرد این است که تعادلی متزلزل را حفظ کنیم.» منظور او از این تعادل متزلزل این است که وقتی نمیتوانیم و نباید کار را برای همیشه تمام کنیم یا تمام شده بپنداریم، میبایست تلاش کنیم تا جایی که میشود از رخ دادن شرایط بحرانی پرهیز کنیم. سعی کنیم که همواره مواضعی جزمی و یکه پیش چشم نداشته باشیم و گزینههای احتمالی دیگر را از نظر دور نداریم.
برلین در انتقاد از آنهایی که علت همه مشکلات ابنای بشر را در این میدانند که اساسا به دلیل تفاوتهای فرهنگی، نژادی، مذهبی، زبانی و ... شناخت درستی از همدیگر نمیتوانیم داشته باشیم و ناگزیر انسانها هرگز به هیچ نوع وحدت و آرامشی دست نخواهند یافت، میگوید: نمیتوان منکر شد که حداقلی از ارزشها وجود دارند که همه جوامع بدانها پابندند و نمیتوانند بدون آنها به حیات خود ادامه دهند. به همین دلیل توافق کردن بر سر همین ارزشهای حداقلی نخستین راه چاره است. در برابر این ارزشهای حداقلی همان راهحل غایی قرار دارد که به نظر برلین «تلاش برای رسیدن به کمال به نوعی نسخهای برای کشتار است.» او برای اثبات مدعای خود به امانوئل کانت استناد میکند که با همه اخلاقگرا بودنش گفته بود: «سرشت تلخ بشر هرگز میوهای شیرین به بار نمیآورد.»