گروه انتشاراتی ققنوس | علیه هنجارهای متداول؛ نقدی بر کتاب ارواح شهرزاد
 

علیه هنجارهای متداول؛ نقدی بر کتاب ارواح شهرزاد

جهان کتاب – شماره 10

شهریار مندنی‌پور متهم است به پیچیده‌نویسی و بازی با زبان و شگردهای ادبی. این روزها، سخت و از همه سو، آماج این اتهامات است. بیشتر هم به خاطر مجموعه داستان جدیدش آبی ماوراء بحار. اما این حمله‌ها حداقل این حس را هم داشته که باعث شده نقد نوشتاری پا را از حریم پرده‌داری و پسله‌گویی بیرون نهاده و پرده در شود. یعنی به جوهره نقد مدرن که صراحت است توام با جسارت نزدیک شده. مهم نیست که پای نویسنده را وسط می‌کشد و رابطه‌های شخصی را. مهم نیست که محل تصفلیه حسابت‌های خصوصی با گلشیری و تداوم‌دهندگان سبک داستان‌نویسی او باشد یا نباشد؛ مهم این است که به نوشتار تبدیل شده و خود شده است یک متن منتشر. و این کم چیزی نیست.
اما این متهم درجه یک پیچیده‌نویسی و ابهام‌گویی و بازی گردانی کلمات نوشتار در کتاب ارواح شهرزاد، طبق عادت مألوف خود، دست به یک هنجارشکنی نزده است. بلکه باید گفت کتاب ارواح شهرزاد تجمعی است از هنجارشکنی‌های مندنی‌پور.
1. هنجار کتابهای تئوریک در جامعه ما، چه در صورت ترجمه و چه در شکل تألیف، بر پیچیده‌نویسی است. به خصوص اگر این واژه‌ها بر روی جلد آمده باشد: «سازه‌ها، شگردها و فرم‌های داستان نو.» خوانندة حرفه‌ای ادبیات در چنان مخمصه‌ای گیر می‌کند که جرأت ندارد بپر سد چه الزامی وجود دارد که این نوع کتابهای تئوریک و نظری این همه باید سخت و دور از ذهن باشند؟ چون بلافاصله متهم می‌شود به بی‌سوادی، کم خریدی، و آشنا نبودن با مکتب‌های مدرن و پست‌مردن جهان. حالا اگر این مغلق‌نویسی فضل‌فروشانه بیاید در کنار فرم‌های داستان نو، و از آن طرف اضافه شود به اسم شهریار مندنی‌پور، حاصلش لابد معلوم است چه خواهد شد.
اما کتاب ارواح شهرزاد وقتی خوانده می‌شود، از آغاز تا پایان، روی همین ذهنیت پیش‌ساختة خوانندة خود خط بطلان می‌کشد. چون نویسنده دیریبا‌ترین مفاهیم مردن و پسامدرن داستان‌نویسی را به ساده‌ترین زبان ممکن درآورده است. به گونه‌ای که خوانندة غیرحرفه‌ای نیز به راحتی با تمامی سازه‌ها و شگردها و عناصر داستان نو آشنا می‌شود: از شخصیت‌پردازی گرفته تا زمان و مکان داستان؛ تا نثر و زبان، و به ویژه، تفاوت نثر و لحن؛ ماجرای پیچیده تعلیق یا به قول نویسنده «اندروای»؛ زاویه دید، راوی دانای کل نامحدود و محدود و اول‌شخص؛ و این «آن داستانی» مرموز و معمای شگرف آن که اصلاً به تعریف تن در نمی‌دهد؛ آن ماجرا / آن جایگاه / آن شخصیت / آن نثر.
هنجار اغلب نظریه‌پردازی‌های رایج ادبی شده است خواندن و نفهمیدن و دم برنیاوردن و همه را به حساب نادانی خود گذاشتن. هنجارشکنی مندنی‌پور در این کتاب اما، شده است خواندن، فهمیدن، روشن شدن، و گشایش افقهای جدید نظری؛ با زبان روان و خوش‌خوانی که هر داستان‌نویس جوانی که فارسی را بلد باشد می‌تواند آن را با لذت بخواند و دریابد.
2. هنجار دیگر این نوع کتابهای نظری، به خصوص وقتی می‌خواهند در عرصة داستان نو قلمفرسایی کنند، فهرست کردن طومار بلندبالایی است از عقاید و اسامی مراجع معظم نظریه‌پردازی نقد مردن از قبیل رولان بارت، ژاک دریدا، میشل فوکو، سوسور، گادامر، یاکوبسن، باختین، لوکاچ، لیوتار و ... به عنوان احکام قطعی جزمی لایتغیر لازم‌الاجرایی که موجب ارعاب و انفعال خواننده گشته و او را به ورطه نوعی ایدئولوژی‌زدگی جدید می‌افکند. آدمها و تئوری‌هایی که هر کدامشان آن دیگری را نفی و نقض می‌کنند و یا حتی خود را!
اما اسم و مسمای این کتاب، هر دو از شهرزاد گرفته شده، آن هم ارواح شهرزاد. و هر کدام از مقالات کتاب که در عین استقلال، همچون حلقه‌های زنجیر در هم گره خورده‌اند، ماقبل و مابعد خود را کامل‌تر و مفهوم‌تر می‌کنند. صورت‌بندی خاص نویسنده در تحریر این کتاب کاملاً از فکر و فرهنگی شرقی ریشه گرفته و از الگوپردازی‌های رایج سرپیچیده است. نگاهی به فهرست و سرفصل‌ها، منبع الهام‌بخش وی (هزار و یک شب شهرزاد و روایتهای شرقی) را مشخص و برجسته می‌سازد: نه پرسش الوالهول، ارواح شهرزاد (شخصیت)، آواز برتل برج بابل (نثر)، سپیده‌دمان شهرزاد (زاویه دید)، ثانیه‌های شنی شهرزاد (زمان)، اندوه لبان شهرزاد (لحن)، نیلوپرک‌های شهرزاد (تعلیق)، و ...
این عنوانها علاوه بر آن که احساس عمیق شرقی بودن را در خواننده برمی‌انگیزند، از فرم فارسی‌نویسی مدرن و لذت‌بخشی نیز برخوردارند. نویسنده به جای تکیه زدن بر آن مراجع معظم موصوف و مزین ساختن آرا و نظریات خود به اقوال غولچه‌های آگراندیسمان شده غربی، بر مسند شهرزاد تکیه زده و ساختار کتاب نظری خود را بر ژرف ساختن ارواح چندگانه شهرزاد پی‌ریزی کرده و در عین حال آخرین دستاوردهای مردن و پسامدرن داستان‌نویسی جهان را جذب و درونی خویش نموده است.
3. یک هنجار دیگر ادبی ما (از دهه 70 به این سو) مرغوب‌شدگی و دلباختگی توأمان است. شاید طبیعی باشد و غیرقابل سرزنش و شاخصه دوران گذار و به قول برخی متفکران، یک نوع مبارزه فرهنگی به هنگام شکست مبارزه اجتماعی و بازتاب این شکست در عرصه فرهنگ. معمولاً در بحرانهای دوران گذار، مبارزه با هر اصلی و با هر معنایی و با هر شرایط مستقری مد روز می شود و شکلها و پوششهای تازه‌ای به خود می‌گیرد. در مقابل، کسانی به نفی جریان آوانگارد روی می‌آورند و ارزش فرهنگی و هنری اثار پسامدرن را مطلقاً منکر می‌شوند. 
این هر دو گرایش و رویکرد ادبی، با طرفداران خاص خود، هنجارهای روشنفکری ایران امروز را ساخته‌اند و هر کدام برای خودشان مجله‌ای دارند و بنیاد و موسسه‌ای و دفتر و دستکی. کتاب ارواح شهرزاد اما این دو هنجار را در اندیشه و طرز تفکر خود می‌شکند و از این هر دو آشنا، آشنایی‌زدایی می‌کند. این اثر، بی‌آنکه در تقابل با مدرنیسم و پست‌مدرنیسم باشد یا مرعوب و دلباخته‌شان، آنها را می‌شناسد و تمام شگردها، سازه‌ها و فرم‌های نوینی را که حاصل این نظریات و تئوری‌هایشان است به کار می‌برد و دغدغة خلق داستان نو و فاصله‌گیری از داستان کلاسیک را دارد،‌اما با تکیه بر فرهنگ ادبی شرقی. از فردوسی و شاهنامه‌اش گرفته تا جوامع‌الحکایات عوفی و تاریخ بیهقی و هزار و یک شب شهرزاد و گلستان سعدی و قصص قرآن و روایات مذهبی و ...
مندنی‌پور اندیشه جدیدی در سر دارد که در این کتاب پایه‌های نظری آن را تبیین کرده و می‌خواهد بر سمت و سوی داستان‌نویسی مدرن شرقی / ایرانی / اکنونی حرکت کند. همان برنامه‌ای که زنده‌یاد هوشنگ گلشیری ایده‌اش را در واپسین سالهای حیاتش مطرح می‌کرد. او می‌خواهد با بازیافت مصالح نظری جهان جدید در شکل مدرن و پسامدرن آن، پیش نمونه‌های شرقی این ادبیات را کشف و ظرفیت‌های بالقوة زبان فارسی و امکانات درونی آن را از دل منابع و معادن فرهنگی خودمان استخراج کند. برای مثال:
«... و اما، همین جا هم، باید بگویم که فلسفه و تئوری این نثر، که برای گفتن یک جمله خورشید طلوع کرد، چندین صفحه واژه و کاغذ تلف می‌کرد، با نگاهی دیگر، افراطی‌ترین پیش‌نمونه بوده است. برای مکتبی که قرنها بعد از آن، در سرزمینی دیگر، پدید آمده و امروزه از آن به نام فرمالیسم نام می‌بریم.» (ص 255)
شاید در نگاهی سرسری به متن دچار این تردید شویم که نکند نویسنه هم اینجا نشسته و منتظر است تا ببیند در آن سوی دنیا چه کشفی می‌شود تا در میان آثار گذشتگان بگردد و با افتخار بگوید که: به! شما چه می‌گویید؟ ما خودمان قرنها پیش از شما فرمالیست بوده‌ایم و این کار شما کشف تازه‌ای نیست. اما نویسنده را در سر سودایی دیگر است. او می‌خواهد با ابزار تئوری مدرن به کشف دفینه‌های کلامی و نوشتاری فرهنگ خود بپردازد و فرم‌های ویژة خود را بیافریند. در غیر این صورت داستان‌نویسی و داستان‌نویسان ما از گوهری به نام خود ویژگی‌های فرهنگی اصیل تهی می‌شوند و تبدیل به نسخه‌های کپی‌شده نابرابر با اصلی می‌گردند که قابل تحویل گرفتن از سوی آنجایی‌ها هم نیست؛ چون اصلش را خودشان دارند. نگاه کنیم به نمونه بورخس:
«خورخه لوئیس بورخس در روایت داستانهای زیبا و شگفت‌آور خود شگردی دارد که از شیوه روایت حدیث و همان شیوه روایت حکایت جوامع‌الحکایات...تقلید شده است. بورخس از این شیوه به شدت برای باورپذیر کردن ماجرای داستان خود استفاده می‌کند. یعنی می‌گوید شنیدم (یا خواندم) از فلانی که نقل کرده از فالن شخص معتبر، که او هم شنیده (یا خوانده) از فالن شخص معتبر دیگر، که بیست سال پیش در ناحیه (x) چنین اتفاقی رخ داد.» (ص 261)
و همین نظر و دیگاه را در مورد صادق هدایت دارد:
«می‌خواهم بگویم که نویسنده‌ای مانند صادق هدایت که پرچمدار داستان‌نویسی نو ایران است ... گرچه با فرم و عناصر داستان کوتاه از طریق ادبیات غرب آشنا شده، و تفاوت آن را با حکایت و قصه دریافته، اما در زمان نوشتن، استعدادهای بالقوه ادبیات فارسی، و نمونه‌ها و پیش‌نمونه‌های شگردها را در اختیار داشته.» (ص 261)
4. این چهارمی خودش هنجار این دوران است در ظاهر،  اما در باطن چیز دیگری است. «اصل عدم قطعیت» در این دوران اصل پذیرفته‌شده‌ای است. ساختار بسیاری از داستانهای کنونی فارسی نیز بر این اصل پی ریخته می‌شود. امّا این اصل در برخورد با فرهنگ‌سازان مدرن ایرانی (روشنکفران، هنرمندان، داستان‌نویسان، منتقدان و...) دقیقا به ضد خودش بدل گشته. این روزها همین پیروان مکاتب نظری پست‌مدرن در شاخه‌های گوناگون طوری برخورد می‌کنند که انگار این مکتبها وحی منزل هستند و آیات الهی. نمی‌دانم چه رمزی است و یا چه عادت مألوفی است در اندیشه ایرانی که هر پدیده‌ جدیدی بلافاصله در این ذهنیت تبدیل به استاندارد ثابت و چارچوبهای ذهنی منجمدی می‌شود ک هر کس غیر از آن بیندیشد و بنویسد (و جوری باشد متفاوت و متمایز با مدهای متداول) باید که منکوب شود.  مندنی‌پور بغیر از تعصب جاهلیت بشر که آن را «یقین اساطیر» می‌نامد به نوعی دیگر از تعصب نسبتا تازه و پنهانی می‌رسد به نام «یقین نیوتنی»:
«بنی‌آدم، پس از آنکه از مقام اشرف مخلوقات خلع شد، و از تاریکی‌های دامنگیر یقین اساطیری و ... رها شد، در تقلای کشف علمی رازهای جهان، هرازگاه به نگره (تئوری)ای بر شناخت جهان رسیده و مدتی، سربلندانه در یقین کشف قوانین قطعی جهان، با آنان به تبیین جهان پرداخته. سپس، شاهد شده که با نگره‌ای تازه همه آنچه تا ثریا بنا نهاده فرو ریخته، و باز دیده که همین نگره تازه را هم نظریه دیگری منسوخ کرده ...» 0ص 80)
در جایی که به یافته‌ها و فرمول‌های علمی نمی‌توان یقینی ابطال‌ناپذیر داشت، چگونه می‌توان پای این یقین نیوتنی را به حوزه نقد ادبی کشاند؟
«این گونه یقین، در مورد سیّالی چون زبان و نثر ادبی، مخرب‌تر خواهد بود.» (ص 80)
او به نیکی دریافته همین نظریه ای که هم اکنون این همه برای خود جا باز کرده و دیگران را منسوخ نموده، دیری نمی‌پاید که خود به وسیله دیگری منسوخ خواهد شد. اما هنجار ابدی نقد ادبی در ایران، در عین اعتقاد به اصل عدم قطعیت، پیوری تام و تمام از «اصل قطعیت» است در هر دوره‌ای که گفتمان گذرای دیگری حاکم می شود. و مندنی‌پور در کتاب ارواح شهرزاد از این هنجار هم فاصله می‌گیرد. او می‌داند که نظریات را باید خواند و شناخت و فراموش کرد و «سپس» داستان نوشت:
«جالب توجه متعصبین رمان نو، این است که خود رب گریه هم در پاسخ مصاحبه‌گری که گفته بود که در رمان‌ات از فرم بی‌قدر داستان پلیسی استفاده کرده‌ای و نگره خود را درباره زبان و ادبیات زیر پا گذاشته‌ای، درآمده بود که وقتی می‌نویسم، اصلاً به تئوری نمی‌اندیشم.» (ص 64)
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه