نگاهی شتابزده به جهان داستانی هنری میلر به مناسبت ترجمه رمان «نکسوس»
منبع روزنامه آفتاب یزد - تیر 82
اصلیترین ویژگی ادبیات شاید همانی باشد که اغلب نقادان اجتماعی داعیهدار آن هستند؛ تاثیر متقابل ادبیات (در این مقال داستان) و جامعه پیرامونی. در این بین نقشی که برخی از منتقدان برای نویسنده به عنوان خالق داستان قائل هستند غیرقابل گریز است، چرا که نویسنده نه تنها تحت تاثیر جامعه قرار میگیرد بلکه بر آن تاثیر نیز میگذارد. هنر تنها از زندگی نسخهبرداری نمیکند، بلکه (در مواقعی) به آن شکل میدهد. مردم ممکن است زندگی خود را طبق الگوی قهرمانان افسانهای طرحریزی کنند. آنان به اقتضای کتاب، عشق ورزیدهاند، کشتهاند و کشته شدهاند یا خودکشی کردهاند، خواه این کتاب رنجهای ورتر «گوته» باشد. یا سه تفنگدار، «الکساندر دوما». طرف دوم قضیه نیز به همین شکل است. بحث درباره رابطه ادبیات و جامعه معمولاً با این گفته «دوبونال» که «ادبیات بیان حال جامعه است.» آغاز می شود، اما این اصل چه معنایی دارد؟ یا (به عبارتی) چه مولفههایی را میتوان برای این اصل بدیهی لحاظ کرد؟ یکی از مولفههایی که اصل «دوبونال» میتواند داشته باشد، نقادی است؛ نقادی جامعه و ارزشهای گاه پایدار و ناپایدار آن. خواه این نقادی با تمثیل قلعه حیوانات «جرج اورول» شکل گیرد، خواه با نگرش نهیلیستی «بیگانه» کامو. به هر تقدیر اگر بخواهیم برای این مولفه مثالی عینی از یک گستره جغرافیایی ذکر کنیم رمانهای آمریکایی (به خصوص در عصر جدید) بیش از هر ادبیات دیگری گواه این مدعا خواهند بود. چه در آفرینش هولدن کالفیلد توسط «دیوید سلینجر» و چه در توضیح مانسفیلد «هنری میلر»، اصلیترین دغدغه نویسنده نقد ساختارهای گاه متناقض جامعه آمریکایی با ارزشهای میانمایهپرور آن است. یکی از مهمترین ویژگیهای جامعه آمریکا که در رمانهایش نیز نمود عینیتری پیدا کرده، جدال هویتی کاراکترهاست. همین نکته بسیار ریز کلید موفقیت این رمانهاست، چرا که جغرافیای آمریکا به دلیل گوناگونی مهاجران و اقلیتهای فراوانش، یک جامعه یا به عبارتی صحیحتر یک ملت واحد نیست، بلکه به یک تعبیر، مجمعالجزایر و کلیتی پدید آمده از چندین جامعه و چندین ملت با گوناگونی زبانها و فرهنگیهای موجود در آن است. به تعبیری «در آمریکا هیچ کس غریبه نیست، زیرا همه غریبهاند». همین موضوع باعث جدالی تنگاتنگ مابین فرهنگها برای بقا میشود. جدالی که رابطه مستقیم با هویت افراد دارد. نویسنده نیز به عنوان یک عضو از تلخی این آشفتهبازار بینصیب نیست. موضوع سهگانه تصلیب گلگون نیز که بین سالهای 1940 تا 1959 نوشته شده همین جدال برای یافتن هویت فردی است. این تریلوژی در اصل به حوادث زندگی نویسنده-هنری (والنتاین) میلر-پیش از اولین سفرش به اروپا و هنگامی که با ناامیدی سعی در نویسنده شدن داشت، میپردازد. این سه گانه نیز چون دیگر آثار میلر فرم زندگینامه خود نوشته را به خود گرفته به نحوی که کل آثار او در یک خط سیر منطقی از زندگیاش یک اسطوره ساخته است. رمان نکسوس (که چندی قبل پس از مدت زمانی نزدیک به نیم قرن از انتشارش در آمریکا توسط سهیل سمی به فارسی برگردانده شده) به اعتبار فرم خاصی که دارد، توسط اول شخص مفرد روایت میشود و همین امر باعث همذاتپنداری خواننده با راوی می شود. البته ناگفته نماند که این همذاتپنداری در بین خوانندگان شرقی از قوت بیشتری برخوردار است، چرا که میلر چنانکه پیشتر نیز به طور ضمنی عنوان شد که خود ناقد سرسخت فرهنگ آمریکایی است-بارها و بارها در آثارش به روحیه شرقی خود اشاره میکند. منجمله در نکسوس میگوید: «متوجه شدهام که یک روحیه شرقی، یک رگ مغولی در من هست.» و نیز: «داستایوسکی به من آموخت که آنچه فرهنگ آمریکاییام به من آموخته کاملاً بیارزش است.» و شاید به اعتبار روحیه انتقادی میلر در تمامی آثارش بتوان آنچه خوانندگان دهه شصت یا پنجاه غرب در آثار او تقبیح کردهاند انتقادی دانست از ارزشهای سطحی بورژوازی در غرب و به خصوص آمریکا؛ نظامی که همواره به طور عامدانه و آگاهانه ضعفها و نقصانهای اخلاقیاش را پنهان کرده است. یکی از مضامین مورد علاقه هنری میلر در آثارش و به خصوص در نکسوس «آزادی» است. البته آزادی در نکسوس مفهومی ورای معانی لغتنامهای خود دارد و در اینجا «آزادی» به مفهوم خاص میلریاش مد نظر است. میلر با تبیین رویکرد خود نسبت به موضوع آزادی، خواننده را قانع میکند که فریب آنچه را که در غرب و آمریکا دموکراسی مینامند نخورده است. او به کرات دموکراسی کاپیتالیستی (سرمایهداری) آمریکا را به سخره گرفته، آزادی سیاسی را که سیاستمداران مدعی و پرچمدار آن هستند فریبی بیش نمیداند، اما با همه این بدگمانیها، در انتهای پلکسوس، حلقه میانی سه گانه تصلیب گلگون، خطاب به خوانندگانش میگوید: «تنها چیزی که ارزش تلاش را دارد، آزادی است. به عقیده میلر سیاست همواره و در هر جا در پی حفظ قدرت اغنیا (بورژوازی) است و حفظ این قدرت فی نفسه با آزادی مردم منافات دارد، از این رو بخش عمدهای از آزادی به مفهوم میلریاش، پیش از آنکه به مناسبات سیاسی و اجتماعی بیرون مربوط باشد، ریشه در درون دارد. کسب آزادی به این مفهوم لازمه نوعی آمادگی و لیاقت درونی است و خود این امر نیز مستلزم آن بخش از روح انسانی است که همواره بیرون و جدای از بافت نظام اجتماعی حاکم بر جامعه قرار دارد. شاید بتوان همین مساله را دلیل محکمی بر فقر مالی شدید میلر در بخش اعظم زندگیاش دانست. میلر در نکسوس نیز، چون دیگر آثارش، حتی به عنوان گورکن مشغول به کار میشود؛ کاری سخت که در عین حال جدای از بافت و ساختار اجتماعی است. میلر در انتهای نکسوس که در حقیقت فصل نهایی بخشی از زندگی او در نظام اجتماعی آمریکاست، برای گریز از فریب دموکراسی آمریکایی با ارزشهای میانمایه پرور کاپیتالیستیاش، به سفر به اروپا دل خوش میکند و از آثار بعدیاش نیز چنین برمیآید که کشف «یونان» و «فرانسه»، به عنوان مللی متمدن، تاثیر شگرفی بر او باقی میگذارد. اما گذشته از بحث رویکرد خاص هنری میلر نسبت به مساله آزادی و نقادی جامعه آمریکا و ارزشهای مبهم از نگرههای کاپیتالیستیاش، حضور مکرر یک کاراکتر و شخصیت در کل آثار این نویسنده جالب توجه است که شاید باری نمادین داشته باشد. حضور مانسفیلد با نامهای کمابیش مشابهای در کل آثار میلر و به خصوص سه گانه تصلیب گلگون. «مانسفیلد» در نکسوس با نام «مونا» ظاهر میشود. شخصیتی که میلر همواره به طرز فوقالعاده مایوسانهای سعی در تبیین و استحاله نقشش در روح و روان خود داشته و کمتر به نتیجه رسیده است. لارنس دارل، نویسنده و منتقد معاصر آمریکایی در این مورد مینویسد: «توصیفهای متغیر و ضد و نقیض میلر از «مانسفیلد» با نامهای مونا و مالا، در حقیقت نشانگر ابعاد مختلف شخصیت خود او هستند.» شاید بتوان تاثیر و نفوذ «مانسفیلد» بر شخصیت و کار میلر را به تاثیر و نفوذ «زن اثیری» بوف کور بر راویاش تشبیه کرد. گرچه «مونا» در نکسوس جنبه اثیری ندارد، اما به نحوی راوی یا میلر را به اسارت خود در میآورد و با نفوذی غیرقابل انکار بر ذهن، فکر و حتی قلم او چیره میشود، به طوری که میلر حتی در مدارهای راسالسرطان و راسالجدی نیز نتوانسته حضور او را فراموش کند. به هر تقدیر سه گانه تصلیب گلگون، گواه عینی استیصال انسان معاصر است که در گیر و دار ارزشهای پدید آمده در زیر لوای مدرنیته اسیر ساخته دست خویش مانده و به تعبیری درستتر انسان امروزی در این سه گانه غریب در بسامدی دیالکتیکی هم قاتل، هم مقتول و هم قاضی است. هنری میلر تنها به روایت این استیصال نمیپردازد بلکه خود نیز به خاطر درگیر بودن با مساله، دغدغه دیگری میآفریند: راه فرار از این هزار توی خم اندر خم و پیچ اندر پیچ کجاست؟ میلر در هفتم ژوئن 1980، پس از گذراندن یک عمر آوارگی و فقر در خانه محقر خویش واقع در پاسیفیک پالیسید دیده از جهان فرو میبندد.