گروه انتشاراتی ققنوس | سایه های چندبعدی: گفت وگو با منصور کوشان درباره رمان زنان فراموش شده: اعتماد
 

سایه های چندبعدی: گفت وگو با منصور کوشان درباره رمان زنان فراموش شده: اعتماد

روزنامه اعتماد

بسیاری از نویسندگان بر این باورند که هر چند در دهکده جهانی زندگی می کنیم و کشورها مانند چرخ دنده های یک دستگاه عظیم فرهنگ و هویت و ساختارهای اجتماعی شان به هم گره خورده اند اما باید به نوشتن از اقلیمی که رنگ و بوی ویژه یی دارد و چه بسا زیستن را در آن هم تجربه کرده باشیم، بپردازیم. یعنی نشانه هایی دهیم از فرهنگی خاص، از جریانی که مربوط می شود به جغرافیایی محدود در زمانی مشخص. نویسندگانی که به این اسلوب می نویسند گاه نوآوری هایی هم در عرصه ساختار روایی به تصویر می کشند. آنها ضمن اشاره به کدها و نشانه هایی مشخص از یک بافت و روابط انسانی و اجتماعی مرزهای زمان و مکان را هم کمرنگ می کنند. این همه بیشتر به مدد انتخاب یک راوی خاص میسر می شود. در رمان «زنان فراموش شده» منصور کوشان از نظرگاه خاصی به مردمی در شرایطی خاص نزدیک می شود. به تعبیری هستی شناسی انسانی را به تصویر می کشد که هویتش را جغرافیایش معین می کند؛ افرادی که ناخودآگاه با خود فکر می کنیم هر یک داستانی ناگفته اند. هستی رازآلود انسان های این رمان به برجسته شدن عنصر تعلیق می انجامد. نوع روایت دهلیزی است که سر از جهان نشانگان یا نمادها لزوماً در نمی آورد اما از دل هر اتفاقی رخدادی دیگر به دنیا می آید. گویی آدم های این جهان داستانی مدام در حال زاییدن یا زاییده شدن اند. نظرگاه این رمان هم بر وجه تولد تکیه یی نامحسوس می کند. درباره نوع روایت و ساختار این اثر با منصور کوشان گفت وگویی انجام شده که حاصلش شاید باز شدن دری باشد به سوی دهلیزهای روایت. شاید هم بهتر است هر کسی با گمان خویش مسیر روایت زندگی این آدم ها را پی بگیرد. 
 
-ایده شکل گیری این روایت چگونه در ذهن شما ایجاد شد؟ 
به درستی به خاطر ندارم چه زمانی نطفه زنان فراموش شده در ذهنم شکل گرفته، اما از سال های پیش از انقلاب، به ویژه همزمان با فعالیت زنان برای به دست آوردن حقوق شان، علاقه مند بودم اثرهایی درباره سرنوشت زنان ایران، یا در واقع مادران مادران همین زنان امروز بنویسم و نشان بدهم آنها در چه شرایطی زیسته اند و چگونه نسبت به حقوق خود فعال بوده اند. این واقعیت انکار ناپذیر است که جدا از سنت مردسالاری، بافت فرهنگی ایرانی ها، به دلیل وضعیت های زیستی شان مشکل های بسیاری برای زنان به وجود آورده و در هر دوره، به نسبت و با توجه به موقعیت ها، زنان برای به دست آوردن حقوق خود تلاش کرده اند. من این وضعیت و تلاش زنان شهری را در رمان راز بهارخواب در دوره رضاشاه نشان داده ام، با رمان آداب زمینی در دوره انقلاب و گذشته های بسیار دور، و خواستم با نوشتن زنان فراموش شده همین وضعیت را در جامعه پیش شهری هم نشان بدهم چون به نظرم با یک سکوت ناخواسته، زنان گذشته فراموش شده اند و نسبت به شناخت آنان بی انصافی شده است. 
 
-با توجه به این نکته که سال هاست از ایران دور هستید چگونه این روایت از دل فضایی روستایی برآمده است؟ 
 
از اتفاق دوری از زاد بوم و فرهنگ خود، حساسیت ها، دلبستگی ها و کشش فردی را نسبت به فرهنگ خود، به ویژه نسبت به نمادهای قومی و بومی دوچندان می کند. هر چه آدمی از فرهنگ زمانه جامعه خود بیشتر محروم می شود، نسبت به فرهنگی که در آن زیسته، رشد کرده و خاطره دارد، بیشتر جذب می شود. تحلیل و بررسی و سندهای این موضوع را به ویژه در بخش دوم کتاب فراسوی متن، فراسوی شگرد که دو سال پیش در ایران منتشر شد، نشان داده ام. 
 
-چطور شد که راوی این متن کسی است که از خود هیچ نمی گوید؟ حتی جنسیتش برای مخاطب روشن نیست. 
 
تولد راوی، با توجه به وضعیت جامعه، پنهان نگه داشتن مادر از چگونگی نطفه بستن او، این موقعیت را ایجاب می کند. همان طور که مادر نمی تواند حضور فرزند را، بعد از درگیری پدر با گرگ ها، بستری شدن او و مداوای چند ماهه اش توسط طبیب، آشکار کند، فرزند نیز از همین قانون تحمیل شده به جامعه پیروی می کند. پس جنسیت فرزند یا راوی مشخص نمی شود. چون هم وضعیت او مستقل از جنسیتش است و هم از نظر من، موضع او نسبت به حوادثی که راوی آنها است، هیچ فرقی نمی کند. او چه دختر باشد چه پسر، «حرامزاده» محسوب می شود و این حقیقت تلخ که او را هم محروم از حقوق اجتماعی می کند و هم محروم از هویت شخصیتی، بیش از آنکه اجازه دهد درگیر در حوادث شود، تنها فرصت ناظر بر آنها را می یابد. 
 
-چرا ساختار این روایت حالت دهلیزی و تو در تو دارد؟ از هر روایتی روایت تازه یی به دنیا می آید. ضرورت این ساختار در چیست؟ 
 
رمان زنان فراموش شده روایت زنان یا شاید بهتر است بگویم روایت چند نسل از دختران و مادران است. این دختران یا مادران، هم راوی حوادثی هستند که بر مادران شان رفته و لحظه یی نمی توانند از آن غافل شوند و هم راوی وقایعی هستند که هر لحظه بر خودشان هموار می شود. بنابراین از آنجا که راوی رمان، روایت کننده روایت های مادرش است و مادرش روایت کننده روایت های مادر خود، و مهم تر از همه، همان طور که گفتم، چون هیچ کدام از این زنان لحظه یی فارغ از حادثه های گذشته و حال خود نیستند، راوی نیز ناگزیر تمام این روایت ها را به صورت موازی بیان می کند. چنین نیازی طبیعی است که به خودی خود روایت رمان را به یک ساختار هرمی لایه لایه یا هزارتویی سوق می دهد. به بیان دیگر من به عنوان نویسنده کار دیگری نمی توانستم بکنم. ناگزیر بودم اجازه بدهم رمان بر اساس نیاز راوی اصلی که آشکار است و نیاز راوی های دوم و سوم و چهارم و ... که پنهانند، پیش برود و شکل طبیعی خود را پیدا کند. 
 
-فکر می کنید زن های این داستان تا چه حد به هستی شناسی یا معرفت شناسی زن معاصر ایرانی نزدیک شده اند؟ 
 
حقیقتش مفهوم هایی مثل «هستی شناسی» یا «معرفت شناسی» مفهوم های بسیار سنگینی هستند و به سادگی، آن هم در یک گفت وگوی کوتاه قابل انتقال نیستند. به ویژه که مفهوم های هستی شناسی و معرفت شناسی اصل هایی بسیار کلی هستند و تفاوت ماهوی دارند با ادبیات یا حتی فعالیت چند شاخه یی و لحظه به لحظه زنان امروز ایران چرا که ادبیات، درست همانند هویت انسانی و به ویژه وضعیت زنان امروز ایران، بیشتر در عرصه شناخت لحظه ها، احساس ها، دردها، نیازها و امثال آن هویت خود را می یابد. به بیان دیگر ممکن است در عرصه هایی مثل فلسفه یا عرفان و امثال آن، بتوان بر اساس یک فرض کلی، جست وجوگر یک هستی شد و شناختی به دست آورد و همه خوانندگان را هم در همان سو هدایت کرد، اما در عرصه ادبیات این ممکن بسیار کم اتفاق می افتد چون هر متن آفرینشی، روایت خود را دارد. 
 
حال اگر بخواهم مراد شما از «هستی شناسی» را معطوف کنم به «هستی شناسی متن» در ارتباط با «هستی شناسی زنان معاصر ایران»، هر متن ادبی هستی شناسی خود را دارد و معرفت ویژه آن، از تقابل متن و خواننده، با توجه به وضعیت ویژه، زمان و مکان خاص به دست می آید. به همین خاطر هم هست که ممکن است خواننده از یک متن، با توجه به شرایط ویژه خودش روایت های متفاوتی از یک متن ثابت داشته باشد. 
 
باز اگر اجازه داشته باشم پرسش شما از «هستی شناسی» یا «معرفت شناسی» را ترجمه کنم به این جمله که؛ «اندیشه مستتر در متن زنان فراموش شده چیست و چگونه خواننده ارتباط آن را با هستی شناسی زنان معاصر ایران درمی یابد؟» باید بگویم؛ اندیشه در متن این رمان، شناخت گذشته لایه یی از فرهنگ خود، به ویژه شناخت زنان است در گذر از مرحله جامعه متکی به بقا، با تمام حس و گوشت و پوست و خون، و رسیدن به معرفتی که هر جامعه یی برای رسیدن به رشد، نیازمند آن است. به بیان دیگر ما شاهد آگاهی جامعه امروز، به ویژه جامعه زنان هستیم و می بینیم مردم دیگر نمی خواهند تنها به بقا تن بدهند. به قول شما، هستی شناسی خود را در بقا، گذران روزگار و تنها مصرف کننده بودن نمی بینند. اکثریت به معرفتی رسیده اند که می خواهند از این مرحله بقا یا از این روزمرگی عبور کنند و به مرحله رشد برسند. پس زنان فراموش شده، زمینه ها و نمادهای این تلاش زنان را در عرصه قوم و قبیله و روستا به چالش می کشد تا به طور نامستقیم نشان بدهد خواست زنان امروز ایران و معرفت آنها، هم خواستی طبیعی به معنای غریزی و خصلت انسانی است و هم خواستی برآمده از آگاهی ها و ضرورت های یک جامعه رو به رشد. خب، ریشه این هر دو از کجاها آغاز شده و چگونه جوانه زده و سر برآورده است، زنان فراموش شده، لایه یی از آنها را بازگو می کند. 
 
-چرا سطح ابتدایی با سطح نهایی یا پایان بندی آن تفاوت چندانی ندارد؟ موقعیت مادر راوی تغییری نمی کند؟ 
 
در لایه یا به قول شما سطح بیرونی خواننده با تغییر چندانی در رمان رو به رو نمی شود چرا که لایه یا روایت بیرونی متن این شگرد را می طلبد یا ساخته است. به بیان دیگر واقعیت های رمان، در شکل خود، همزمان با تغییرهای کیفی ناگزیر، بازگشت کمی به خود دارند. این بازگشت کمی آغاز و پایان آنها را یکسان یا دایره یی نشان می دهد، در صورتی که از درون تغییر کرده اند چنان که رابطه مادر مادر با پدر شوهر خود متفاوت است با مادرش. در واقع خواننده در رمان زنان فراموش شده، با چند متن موازی رو به رو است. همان طور که خود شما اشاره کردید و در پرسش پیشین پاسخ دادم، خواننده با روایتی چند لایه رو به رو است؛ روایتی پاره پاره، که آغاز و انجام هر پاره آن، وابسته به پاره دیگر است. 
 
در این رمان خواننده با واقعیت های بسیار طبیعی و ملموسی درگیر می شود که در گذر زمان یا دگرگونی های ناگزیر فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، به گونه یی از واقعیت های آیینی و افسانه یی تغییر یافته اند؛ واقعیت هایی که در سطح بیرونی همسانند یا برخوردار از یک دور بسته اند، اما در سطح درونی، متفاوت و گاه متضادند، چنان که در لایه یا روایت درونی رمان، خواننده به خاطر فراز و نشیب ها، دگرگونی ها یا به اصطلاح گره های رمانی، چنان درگیر فضا و شخصیت های رمان می شود که گذر زمان را فراموش می کند و ناخواسته درگیر تعلیق آن می شود. این موضوع را با یقین بیان می کنم چون خوانندگان بسیاری در هر سطحی، بارها گفته اند نتوانسته اند خواندن زنان فراموش شده را پیش از تمام شدن آن زمین بگذارند. به گمانم بخش مهمی از این تعلیق، به خاطر دگرگونی فیزیکی در پدر است و دگرگونی روانی در مادر. فراموش نکنید که در بستر رمان و در آن شرایطی که زمینه های تاریخی و اجتماعی رمان را می سازد، خواننده با شکست «تابو»ها یا عبور از خط قرمزهای آن زمان آشنا می شود. نمونه های زیادی وجود دارد. در مورد مادر یا شخصیت اصلی، عبور از این خط قرمز یا این دگرگونی را به ویژه در رابطه او با طبیب می توان شاهد بود و در مورد شخصیت های فرعی، در مورد زنی در مرحله صنعتی شدن جامعه. اشاره ام به آن مقطعی است که پدر در معدن کار می کند و مادر در اجتماع زنان با زنی آشنا می شود. 
 
-ایده پیوند انسان- طبیعت و تکیه بر باورهای قومی و قبیله یی و سویه های افسانه یی به موازات روابط انسانی پیش می روند. چرا تکیه اصلی این روایت بیشتر روی پیوند انسان و طبیعت نیست؟ نمونه هایش در ادبیات این روزهای ایران کمتر دیده می شود. طبیعتاً بر بداعت متن افزوده می شد. 
 
به نکته های مهمی اشاره می کنید. رمان می کوشد با تکیه بر واقعیت های قومی و قبیله یی، روایتی داستانی افسانه یی از آنها ارائه دهد بدون اینکه روابط انسانی نادیده گرفته شود. این موضوع از این نظر حائز اهمیت است که گاه ما فراموش می کنیم محور یا مرکز ثقل و هدف غایی هر پدیده یی ناگزیر باید در راستای حقوق انسانی باشد تا هم ارزشمند بماند و هم امکان تداوم بیابد. ما شاهد روایت های آیینی و افسانه یی بسیاری در فرهنگ چندهزارساله خود هستیم که متاسفانه در آنها، به استناد متن های موجود، گاه نبض و جنم هویت انسانی و همسویی آن با طبیعت با خواست های زمینی و طبیعی انسان مخدوش شده است. و البته ما می دانیم چه کسانی این روایت ها را تحریف کرده و خواسته اند از آنها به نفع خود، طبقه و هدف های ناانسانی خود بهره ببرند. پس نویسنده یا روایتگر امروز، لازم است با هوشیاری بکوشد روایتی ارائه دهد که در آن اولویت با روابط انسانی باشد، بدون اینکه از عرصه این روابط یا طبیعت، محیط و جامعه غافل شود. 
 
و اما بخش دوم پرسش. من خود بر این گمانم که تا حد ممکن، بدون اینکه به روابط آدم های رمان با یکدیگر خدشه یی وارد شود، به روابط انسان و طبیعت پرداخته ام چرا که پیش زمینه رمان، روایت را وادار به رابطه طبیعت و انسان می کرد چنان که هیچ شخصیتی در رمان نیست که با یکی از عنصرهای مهم طبیعت در ارتباط نباشد. پدر با کل یا همان بز کوهی و عنصرهای دیگر، مادر با پلنگ و... به بیان دیگر زنان فراموش شده، در حجم فشرده اش، تمام عنصرهای طبیعت را در خود دارد. اکنون به درستی به خاطر ندارم، اما شما می توانید از این حجم کم رمان، شخصیت بسیاری از حیوان های بزرگ و کوچک را در ارتباط با شخصیت های رمان بیرون بکشید یا چالش های گوناگون شخصیت ها را با عنصرهای عظیمی چون کوه، رودخانه، جنگل، دشت و عامل های دیگر طبیعت فهرست کنید. 
 
-چرا بر چگونگی همذات پنداری زن و پلنگ متمرکز نشده اید و آن را بیشتر برجسته نکرده اید؟ 
 
چه بیشتر از آنچه در رمان موجود است باید انجام می دادم؟ نمی توان از آنچه متن یا روایت در اختیار می گذارد، فراتر رفت و بر آن عنصر یا مضمون های دیگری را تحمیل کرد. به گمانم هر جا که لازم بوده است، به ویژه در لحظه های حساس یا سرنوشت ساز، لحظه هایی که به ساخت فضا و شخصیت رمان کمک می کند، پلنگ حضور می یابد و رابطه اش با مادر را نشان می دهد. 
-چرا داستان فصل بندی ندارد و راوی یک نفس از اتفاقات مختلف می گوید؟ 
 
پاسخ این پرسش را تا حدودی در پرسش های پیشین داده ام. آنچه می توانم بر آن اضافه کنم این است که توجه داشته باشید به شکل روایت در زنان فراموش شده. به چرایی روایت. یک وقت هست که رمانی، بیشتر بر محور گزارش- داستان حرکت می کند. یعنی از نقطه «آ» آغاز می شود و به نقطه «ی» خاتمه می یابد. در چنین شکلی چرایی رمان، به جای اینکه در خود متن یا روایت مستتر باشد، بر قاعده نوشتن نویسنده متکی است. 
 
درست بر اساس همان سنت کهن که ما در حکایت های فارسی داریم. نویسنده می گوید؛ «آورده اند که ...» یا «نقل کرده اند که...» در این گونه روایت، ممکن است چرایی متن یا روایت در خود روایت نباشد؛ چرایی متن را یک ضرورت بیرونی سبب شده باشد چنان که در رمان شهرزاد و شهرباز، داستان ها بر اساس چرایی داستان نخست یا مقدمه، یعنی کشته شدن دختران به دست شاه به دلیل خیانت همسر شاه شکل می گیرند و از همین رو نیز فصل بندی می شوند. در هر فصل یا هر داستان هزار و یک شب، چرایی هر داستان در روایت موجود نیست. نویسنده با تکیه بر حافظه خواننده، با این فرض که خواننده خصلت و کینه شاه را می شناسد، روایتش را ادامه می دهد. این شگرد در بعضی از داستان های شهاب الدین سهروردی نیز که پدرً داستان کوتاه ایرانی است، دیده می شود چنان که تعریف رمان کلاسیک یا گذشته غربی نیز بر همین مبنا است یعنی حجم آن و فصل بندی های آن است که اعلام می کند رمان است یا داستان بلند. خب، رمان زنان فراموش شده این قاعده را دنبال نکرده است. راوی به دلیل پرسش «من کیستم؟» روایت کننده متن می شود. به طور ساده می خواهد بداند «کیست؟» این پرسش، او را به زمانی بازمی گرداند که سبب نطفه بستنش شده است. پس رمان ناگزیر از لحظه یی آغاز می شود که مادر به قصد جست و جوی پدر، در آن سرمای کشنده و برف سنگین زمستانی راهی کوه می شود و در برخورد با هر عنصر طبیعی، خاطره یی را که تجربه کرده یا خاطره یی را که شنیده است و در نهایت برای راوی یا فرزند خود گفته است، به یاد می آورد. به بیان دیگر از آنجا که ذهن درگیر به طور طبیعی نمی تواند خطی باشد، روایت زنان فراموش شده هم به رغم اینکه چرایی هر پاره را در خود دارد، نمی تواند خطی یا فصل بندی شده باشد. 
 
و شما می دانید که تعریف رمان مدرن، نه بر مبنای صفحه ها یا حجم داستان، که بر اساس تعداد کانون های موجود در رمان و روایت موازی، قرینه یا متضاد از آنها شکل گرفته اس. چنان که بوف کور اثر صادق هدایت به رغم صفحه های اندک آن به دلیل دو کانونی بودن و عنصرهای موازی، قرینه و متضاد، رمان است و شوهر آهو خانم اثر علی محمد افغانی یا همسایه ها اثر احمد محمود و اثرهایی از این دست به رغم حجم بسیارشان در فهرست داستان های بلند جا می گیرند. 
 
-چرا به ساختن شخصیت ها از طریق دیالوگ توجهی نشان نداده اید؟ 
 
باز هم یک پرسش کلیدی کردید، به ویژه که خواننده در رمان های گذشته من، با گفت وگوی بسیار رو به رو می شود. به بیان دیگر به دلیل تجربه بسیارم در نمایشنامه نویسی از این شگرد در گذشته زیاد بهره برده ام. اما به شرطی که بستر رمان این اجازه را بدهد. در یک رمان که پس زمینه شهری داشته باشد، وجود گفت وگو یکی از عنصرهای سازنده فضا و شخصیت ها است به ویژه اگر رمان دارای محیطی با ظرفیت گفت وگو باشد. مثل نشست چند زن یا نشست چند روشنفکر در یک کافه و امثال آن. خب، بازگردیم به پیش زمینه فضا، محیط و وضعیت شخصیت های رمان زنان فراموش شده. 
 
نخست اینکه فضای روستاهای ما فاقد این ظرفیت است. ما کمتر سراغ داریم قبیله، قوم یا روستایی را که در آن گفت وگو محور اصلی باشد. حتی در قهوه خانه ها هم که محل طبیعی اجتماع مردم است، گفت وگو محور اصلی نیست. به بیان دیگر گفت وگو برآمده جامعه شهری است چرا که آگاهی ها، کنجکاوی ها و به دنبال آن پرسش ها، سبب به وجود آمدن گفت وگو می شوند. در قوم ها و ایل های ایرانی حتی زمانی هم که ضرورت گردهمایی به وجود می آید، گفت وگویی صورت نمی گیرد. به عنوان مثال در ایل های بازمانده بختیاری و قشقایی نقل شاهنامه یا حکایت ها و افسانه هایی از این دست، جای خالی گفت وگو در اجتماعات را پر می کند. هیچ روستا یا قومی در ایران نیست که بتوان در آن از یک بده بستان کلامی بیرون از ضرورت های عادی و روزمره یاد کرد و طبیعی است که این گفت وگو نیست چرا که برآیندی ندارد؛ وضعیتی که متاسفانه درون و چهره بسیاری از شهرهای ما را هم می سازد. 
 
ایران بیشتر دارای جامعه های به ظاهر شهری است. جامعه هایی که به مرحله رشد نرسیده اند، در آنها گفت وگو غایب است و فضای مسلط فرهنگی، تک گفتار یا فرمان و دستور و قانون است. به همین دلیل بیرونی و به دلیل فضا و وضعیت حاکم بر رمان، شخصیت های زنان فراموش شده فاقد گفت وگو هستند. 
 
پدر در شکار است و تنها و در ارتباط با حیوان های ناطق، پس وادار به گونه یی گفت وگوی درونی می شود. مادر نیز به همین شکل. او نیز تنها است حتی هنگامی که با طبیب است. رابطه ویژه آنها، حجب و حیا و ممنوعیت ها اجازه گفت وگو را نمی دهد. طبیعی ترین و ساده ترین گفت وگو می تواند میان دختران، پسران یا مادر و دختر یا کارگران معدن اتفاق بیفتد و شما می بینید که فضا و وضعیت رمان چنان است که از این گفت وگو نیز محروم می شوند. 
 
-چرا شخصیت های فرعی داستان در به وجود آوردن خرده روایت ها شرکت نکرده اند و صرفاً در حد سایه مانده اند؟ 
 
به خاطر داشته باشید که از یک سو هر شخصیت در ارتباط با ظرفیت های خود می تواند در یک روایت نقش داشته باشد. از سوی دیگر شخصیت های رمان زنان فراموش شده، مکمل هم هستند. مادر، مجموعه یی از مادران پیش از خود و به طور کلی زنان است. هر تکه او یا هر پاره روایت او از مادر یا مادرً مادرش یا یکی از دختران، بخشی از وجود یا شخصیت او است. 
 
در روند شکل گیری رمان، این مادر، بخش هایی از شخصیت مادرش یا سنت وابسته به مادرش را پس می زند و بخش هایی را تداوم می بخشد. پدر نیز همین طور. او، پدر خود، و پدر مادر یا به طور کلی پاره هایی از مردان زمانه و محیط خود است. از همین رو نیز رمان در گذار از جامعه روستایی یا روانشناسی بقا به سوی جامعه شهری یا روانشناسی رشد، در روند ناگزیر خود، به معدن و کارگران معدن می رسد تا این مرحله گذار از شکار، کشاورزی و دامپروری را به مرحله جامعه صنعتی نشان بدهد. در واقع بر خاستگاه زمانی یا تاریخی رمان به این گونه تاکید ویژه می شود. 
 
کلام آخر اینکه به رغم اینکه رمان بر محور مادر و پدر حرکت دارد و به هر کدام از آنها ویژگی هایی را اختصاص می دهد، اما شخصیت های اصلی سایه های چندبعدی اند و شخصیت های فرعی سایه های یک یا دوبعدی. از همین رو نیز هیچ شخصیتی نام خاص ندارد. 
 
* انتشارات ققنوس، چاپ اول ، 1388 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه