گروه انتشاراتی ققنوس | ساده سازی اعتراضی به نویسنده متن اصلی: گفت و گو با سیاوش جمادی: اعتماد
 

ساده سازی اعتراضی به نویسنده متن اصلی: گفت و گو با سیاوش جمادی: اعتماد

سیاوش جمادی مترجم کتاب دشوار«هستی و زمان»مارتین هایدگر است.او در مورد امکان ترجمه متون فلسفی به زبان ساده و ابداع کلمات جدید در این حوزه صاحب نظراتی خواندنی است.

-آیا به نظر شما ترجمه مفاهیم فلسفی به زبان ساده امکان پذیر است؟
 
بسیاری از مسائل فلسفی را می توان به زبانی ساده تر بیان کرد. کاپلستون و راسل در تاریخ فلسفه خود همین کار را کرده اند بی آنکه اصل مطلب در فرآیند ساده سازی مخدوش شود. هگل، هایدگر و آدورنو به عقیده اکثر خوانندگان به زبانی دشوار می نویسند. پوپر دشمن دشوارنویسی است. در فلسفه قاره یی زبان کارل یاسپرس و گابریل مارسل شفاف تر از زبان سارتر و هایدگر است. دریدا و لویناس یا دشوار می نویسند یا مضامینی دشوار می پرورند. دشوارنویسی پست مدرن ها که دیگر جای خود دارد. مجموعه هایی از قبیل مجموعه انتشارات Rowohlt Taschenbuch معروف به rororo در آلمان یا نسل قلم در ایران به تجربه نشان داده اند که می توان اندیشه های فلسفی پیچیده را به زبانی ساده تر بیان کرد.مجموعه های Routledge و The Cambridge Companion گرچه به سادگی نسل قلم نیستند، هنوز از متون اصلی شفاف ترند. در هر حال تجربه نشان داده است که حتی هگل، ویتگنشتاین و آدورنو را می توان به زبان ساده تر باز گفت بی آنکه تحریفی ایجاد شود. مسلماً دشوارنویسی به خودی خود امتیاز و فضیلتی نیست.
 
 
- ساده سازی به شرط امکان، مطلوب هم هست؟ این شیوه ترجمه تا چه میزان برای مخاطبان مفهوم و تا چه میزان وفادار به مباحث نویسنده و متون اصلی است؟
 
اگر در فرآیند ساده سازی خدشه یی بر درونمایه وارد نشود، ساده سازی در واقع اعتراضی است به نویسنده متن اصلی. چرا در سخنی که مضمون آن اولویت دارد باید کلام را مرموز و غامض ساخت؟ بیان مضمون فلسفی می طلبد که همه عناصر سخنوری از جمله بلاغت، جناس، سجع، تشخیص، تمثیل و استعاره مضمون را قربانی نکنند بلکه در خدمت تفهیم و انتقال صریح تر و صادقانه تر مضمون باشند. فلسفه قرار نیست به شیوه وکلای مدافع از ادعای خود دفاع کند.
 
هر واژه یا جمله یی که در بیان فلسفی بوی غرض ورزی، مدافعه گری و تاثیر فریبکارانه به مشام برساند، بیان فلسفی را در مظان خود رایی و احساس انحصار و مالکیت قرار می دهد. خوشبختانه امروزه به همت تلاش های زنده یاد ژاک دریدا و متن خوان هایی مانند او نقاب فریبکار بسیاری از لفاظی های متون فلسفی برداشته شده است. البته پیچیدگی و غموض برخی از متون فلسفی همیشه به آهنگ رازآمیز ساختن و هیبت مضمون نیست. گاه برای تفهیم ساده فهم تر مضامین پیچیده به اقتضای فقر فکری مخاطبان، گریزی از زیاده گویی، تقطیع مطالب و توصیف ها و تعاریف مطول نیست. آنچه در مجموعه ها می خوانیم غالباً نه ساده سازی بل بیان چکیده و نتیجه یک متن عظیم است. به عنوان مثال در یک جزوه کوچک می توان ماحصل فلسفه اراده شوپنهاور یا شلینگ را به نحوی کاملاً درست به اطلاع خواننده رساند. کانت حس را محدود به زمان و مکان می داند و مرزهای فاهمه را در مقولات دوازده گانه یی تعیین می کند. شی ء فی نفسه، نومن و ایده های خدا، جهان و نفس را از حیث هوهو خارج از دسترس فاهمه می داند و در عین حال نقش تنظیمی (regulative) آنها را تایید می کند. به همین منوال می توان ماحصل نقد دوم و سوم یا به بیانی دیگر اخلاق و زیبایی شناسی کانت را به درستی عرضه کرد. می ماند این مساله که کانت با چه پردازش، با چه فرآیند تحلیل و تبیینی به این نتایج رسیده است. در واقع فلسفه ورزی کانت در این فرآیند است نه در نتایج. صرف اعلام نتایج تنها به درد کسب فضل و جمع آوری معلومات می خورد و به هیچ وجه با شریک ساختن خواننده در فلسفه ورزی کانت به خواننده فلسفه ورزی نمی آموزد. چه بسا تواریخ فلسفه که در واقع داستان شیرین فلسفه اند برای رفع ملالت و کسب هویت. رواج چنین آثاری تنها گامی اولیه برای لمس قشر فلسفه است که نیاز به متون اصلی را مرتفع نمی کند. تعاریف فروید، ژاک لکان و یونگ از لایه های نفس، سپهرهای مقوم سوژه، فرآیند رویا و انواع روان نژندی ها ساده سازی کار این روانکاوان دوران ساز نیست بلکه یکسره به حاصل کار جست زدن است. ساده سازی یعنی فرآیند پیچیده تبیین و توجیه را به زبان ساده تر بیان کنی و این گاه لازم می آورد که درباره کتابی 40 صفحه یی 400 صفحه بنویسی. در تاریخ فرهنگ ایرانی این گونه ساده سازی ها شواهد زیادی دارد. معمولاً آنها را شرح می نامیم. شرح لاهیجی بر گلشن راز شبستری تقریباً بیست برابر اصل کتاب است. اگر کسی بتواند هم چکیده گویی کند و هم فرآیند توجیه را انتقال دهد کارش به اعجاز می ماند. ما غالباً تلخیص و بیان نتایج را با ساده سازی خلط می کنیم. باید میان این دو فرق نهاد. یکی از دلایل غامض نویسی تصادفاً چکیده گویی است. مصداق آن تراکتاتوس ویتگنشتاین است. گاهی اثری برای مخاطبانی که نسبت به زمینه و زمانه خلق اثر بعد زمانی، مکانی و فرهنگی دارند، غامض می نماید. قدری از غامض نمایی آثار هایدگر، هوسرل، ژیژک و برخی از هنرمندان چون کافکا و جویس به این بعد برمی گردد. اولیس و بیداری فینگان ها آکنده از بازی های زبانی است که گاهی برای انگلیسی زبان ها نیز دشوار است تا چه رسد به فارسی زبان و ترجمه فارسی این آثار. امروزه آثار اسلاوی ژیژک خوشبختانه از اقبال خوبی در جامعه روشنفکران ما برخوردار است. اما ای کاش همزمان با ترجمه آثار این متفکر خلاق و تیزهوش گروهی از مترجمان علاقه مند با تقسیم کار آثار ژاک لکان را که در فهم ژیژک نقش مهمی دارند به فارسی ترجمه می کردند. طرح و ترجمه یک اثر فلسفی وقتی به مطلوب نزدیک می شود که این اثر عمیقاً فهمیده شود و درنتیجه مخاطب را به تفکر خلاقانه و انتقادی برانگیزد. تفکر تا به مسائل اینجایی و اکنونی ارتباط روشنی پیدا نکند اعم از اینکه ماتریالیستی یا ایده آلیستی باشد کاربردی ایده آلیستی پیدا می کند. به زبان ساده وقتی من احساس نکنم که هایدگر، ژیژک یا آدورنو به من در مقام فردی درگیر با تجربیات انضمامی خاص ربط دارد به سادگی توانم گفت؛ این حرف ها چه ربطی به معضلات من دارد. صدق مضمونی به نام تفکر برای تفکر، یا فلسفه همچون بازی به شرطی کاملاً پذیرفتنی است که فیلسوفانی چون نیچه یا مارکس اصلاً زاده نشده باشند یا کمینه من توانسته باشم به نحوی مستدل در محکمه جهانی فلاسفه ادعای آنها را رد کرده باشم. گاهی لازم است که ما به ریش خود بخندیم. مخصوصاً وقتی که با فلسفه ورزی از طریق ترجمه، مقاله نویسی و تالیف، احساس جدیت می کنیم. تفکر تنها وقتی می تواند جد باشد که منحصر به شخصیت و هویت وانمودین ما در جلوت نباشد، ارزش این نوع تفکر متناظر با همان ارزش نمایشی بنیامینی البته با نگاه آدورنویی است. آدورنو در اعتراض به بنیامین می گوید نه هاله، نه اسطوره، نه جادو و خرافه و نه فناتیسم در سرمایه داری پیشرفته جایی نرفته است. فقط شکل آن قلب شده است. ارزش نمایش نوعی ارزش مبادله است. تفکر جدی برانگیخته از رخداد اینجایی و اکنونی است و بنابراین قادر است تلنگری به جامعه بزند. امروز به نظر می رسد در تمام جهان چنین تلنگری از جانب تفکر ناممکن یا دست کم دشوار شده است. البته آلمان پر است از متخصص کانت و هگل و هایدگر. اما این متخصصان به قول هایدگر کارمندان عالی رتبه تفکرند. آیا با این اوصاف آنچه به غلط ساده سازی نامیده می شود، چنین تلنگری- تکانه که سهل است- زده است؟
 
-ترجمه متون کلاسیک فلسفی با این رویکرد(ترجمه به زبان ساده) تناقض ندارد؟ مثلاً آثاری چون تراکتاتوس، پژوهش های فلسفی یا هستی و زمان که جنابعالی نیز از آن ترجمه یی داشتید، امکان داشت به زبان ساده تر ترجمه شوند؟ آیا در ترجمه های فعلی حداکثر ساده سازی اعمال شده است؟
 
در مورد ترجمه های دیگران من صلاحیت داوری ندارم. ترجمه متون کلاسیک و آثار قطور منافاتی با مجموعه های کوچک یا ساده شده ندارند. بالاخره هر کس کار خودش را می کند. در این مورد باید همزیستی مسالمت آمیز را از لورل و هاردی یاد بگیریم، متون کلاسیک مسلماً مرجع اصلی و معتبرند. یکی از موانع ترجمه آنها بدون تعارف دشواری و حجم آنها است. توصیه من به مترجمان جوان آن است که از حجم زیاد نترسند. کسی که می تواند صد صفحه را ترجمه کند چهارصد و هشتصد صفحه را هم می تواند ترجمه کند، به شرطی که بتواند فشار معیشتی را تحمل کند که آن هم تا حد معینی قابل تحمل است. مسلماً ترجمه آثار خود هگل مهم تر از هگل برای کودکان یا هگل به زبان ساده است.اما در این باره که آیا امکان دارد این آثار به زبان ساده تر ترجمه شود، بستگی به مصادیق دارد. اگر فصلنامه تخصصی مترجم را استثنا کنیم در ایران نقد ترجمه که لازمه آن مطابقت با متن اصلی است، نداریم. خواننده براساس متن فارسی قضاوت می کند که ممکن است خیلی روان و زیبا باشد اما به بهای قربانی کردن امانت در حفظ مضمون. به علاوه یک مترجم متوسط می تواند متنی از راسل، پوپر یا دکارت را به زبان روان ترجمه کند، اما بهترین مترجمان هم نمی توانند هگل یا هایدگر را به همان روانی ترجمه کنند. هگل و هایدگر برای خود آلمانی ها هم آسان نیست. مترجم در ضمن سادگی و دشواری متن اصلی را هم منتقل می کند. در ادبیات، علوم انسانی و علوم پایه هم این حکم صدق می کند. متن جویس مسلماً دشوارتر از متن دیکنز است. تقصیر از مترجم نیست. این به شرطی است که مترجم امانت را در انتقال مضمون، سبک بیان و میزان بلاغت اثر رعایت کرده باشد. بحث بر سر ترجمه های غلط نیست. ترجمه کاری است که با عمل آموخته می شود و هر متنی نوع ترجمه خاص خود را می طلبد. درباره ترجمه هستی و زمان عرض کنم که کوشیده ام ترجمه خوانا و شفاف باشد. دانشجوی محترمی به من گفت ترجمه شما از ترجمه انگلیسی هستی و زمان بهتر است. این مایه دلگرمی من است اما مغرور نباید شد. ترجمه باید با دقت یعنی با مطابقت با متن اصلی نقد و کالبد شکافی شود. هیچ ترجمه یی بدون خطا یا دست کم کمال مطلوب نیست. نقدها کمک می کنند تا اگر شرایط دیگر که به ناشر مربوط است اجازه دهد، چاپ های بعدی ترجمه کم غلط تر شوند. هستی و زمان، زبان و مضمون تازه و نامعلومی دارد. من 30 سال در مقام خواننده با آن کشمکش کرده ام. بی پرده بگویم برخی از ساده سازی ها باعث می شوند خواننده گمان کند مترجم کارش خوب بوده و حال آنکه این حسن به بهای تحریف متن اصلی است. متن هستی و زمان اجازه نمی دهد Tradition را به سنت ترجمه کنیم. متن با مترجم حرف می زند. هستی و زمان امر می کند که Tradition به چیزی چون فرا-دادگی یا فرا- دهش ترجمه شود؛ این مشتی است نمونه خروار. راهی که برای ساده سازی به نظر من می رسد توسل به پانوشت و مقدمه است. متن نباید به بهای تحریف مضمون ساده شود. به علاوه خواننده مختار است که مقدمه و پانوشت را نخواند. یکی از دلایل دشواری هستی و زمان گاهی نداشتن آمادگی کافی است؛ این آمادگی هم صرفاً با آموزش به دست نمی آید. در این کتاب نظریه های فلسفی کانت، هگل، شلر، هوسرل، برگسون، آگوستین، دیلتای، لوتسه و متفکران دیگری در میان می آیند و مسلماً اگر کسی کاملاً با این نام ها بیگانه باشد، در فهم متن کمی دچار مشکل می شود. این مشکل که با مطالعه رفع می شود خاص هستی و زمان نیست. نمایه اعلام تئوری زیبایی شناختی آدورنو چند برابر هستی و زمان است. این اعلام هم منحصر به چند فیلسوف نام آشنا نیست. فیلسوف، آهنگساز، نقاش، معمار، رمان نویس و درام نویس و خیلی از اشخاصی که آثار آنها بعضاً چه در ادبیات و شعر، چه در موسیقی و هنر اصلاً در ایران مطرح نبوده اند. تحلیل سمفونی ها، اپراها و کاربرد بسیاری از اصلاحات موسیقایی را اضافه کنید به چیزهایی که خواننده باید آشنایی قبلی با آنها داشته باشد. با این همه مشکل اصلی در جای دیگری است. وقتی مساله کتاب برای کسی جدی باشد کتاب را می خواند. بهتر بگویم کتاب او را می خواند. بعضی از مطبوعات ترجمه هستی و زمان را یک رویداد نامیده اند اما از من گذشته که از آنچه واقعیت ندارد، باد در گلو اندازم. رخداد یا رویداد در اینجا یا تا به اینجا در ترجمه کتاب و چاپ آن با کلمات فارسی است، نه بیشتر. رخداد موثر وقتی است که اثر خوانده شود و تفسیر غالبی را از جهان دگرگون کند. جهان امری نظری و متعلق به فلسفه مدرسی نیست. جهان یعنی زیست اجتماعی، سیاسی، دینی و هرآنچه نحوه تعامل با اشیا، دیگران، مقاصد، امیدها، امکانات و... را در بر می گیرد. اینکه در جهان امروز فردیتی بتواند مستقل از قدرت منتشر و ناپیدای بوروکراتیک، اکونومیک و تکنیکی باشد، فریبی همه گیر است. مقصود از اکونومیک اقتصادی به معنای متداول کلمه نیست. نمی خواهم روده درازی کنم. همین قدر عرض کنم که من و شما ارسطو را در حد شیئی تاریخی در موزه می دانیم. اما امروزه اکونومیا در معنای ارسطویی می تواند فهمیده شود. اکونومیا پایه یا به بیانی دقیق تر تدبیر منزل یا جامعه سیاسی اولیه یی را تعیین می کند که امروزه به دیوارهای شیشه یی و مشبک حریم فردیت از سویه همان قدرت کافکایی دگرگون شده. به محض تولد شما نامگذاری می شوید، شناسنامه می گیرید و سن شما از بیرون تعیین می شود، به نحوی که حق تغییر آن برای شما مقدور نیست.
 
بعد از آن هویت من و شما به نحوی گریزناپذیر - مگر با گریز به گورستان یا تیمارستان - قفل و زنجیر می شود به انواع و اقسام منزل ها، خانه ها، سراها از سربازخانه و وزارتخانه و دفترخانه و دبیرخانه گرفته تا دانشسرا و هنرسرا و دانشگاه و بالاخره غسالخانه و سردخانه. به اینکه این وابستگی خوب یا بد، مفید یا مضر است عجالتاً کاری نداریم. آنها ممکن است خدمتگزار ما باشند. شهر ما خانه است، ولی خانه ما دیگر شهر و جهان ما نیست. به نظر من یک بار دیگر نیاز است که حیوان سیاسی ارسطو را در پرتو این مفهوم اکونومیا تفسیر کنیم. اکونومیای ارسطو از خانه آغاز می شود به سوی بیرون. اکنون اکونومیا یعنی آنچه از بیرون به خانه وارد می شود. تلویزیون، ماهواره، رسانه، روزنامه و همه چیز داعیه عمومیت، جهانیت و تعلق به انسان بماهو انسان دارد نه به من و شما. رفته بودم در کانون بازنشستگان تا فرم استخدام فرزندان را پر کنم برای دخترم. گفتم امیدی هست. مسوول مربوطه گفت؛ امید که همیشه هست اما سه سال است سه هزار فرم پر شده ولی روسا آمده اند و رفته اند و هر کدام با خود صد نفر که هر کدام صد تا وابسته و فامیل دارند آورده و برده اند. گفتم بگو امید بسیار است اما نه برای ما. طرف در برابر این کلام کافکا هاج و واج ماند. نمی دانست که این آدم در دهه 20 در امپراتوری اتریش - مجارستان درد اینجا و اکنون من و او را گفته و همه کانون های این دیار. شاید اگر می فهمید از فردا می رفت دنبال کافکا خواندن، شاید هم نمی رفت، چه می دانم. از مطلب دور نشوم. خوانده شدن کتاب و تاثیر آن رویداد است نه آنچه ماحصل کار من و حروفچین ها و نمونه خوان ها و دیگران است. من نه فقط شاخ غولی نشکانده ام بلکه خوب می دانم که ترجمه این آثار تکانه که سهل است پلکی را هم تکان نمی دهد. در این آثار مسائل بنیادینی مطرح می شوند که مستقیماً و فوراً به مسائل ما ربط پیدا نمی کنند تا فارغ از کاربرد آنها برای ادا و اصول های روشنفکرانه جدی تلقی شوند. به طور سلبی این جدی نگرفتن تفکری که به تلاش جدی ما برای حفظ کلاه خودمان ربط پیدا نمی کند نه در ایران که در تمام جهان رفته رفته رسم می شود. من اسمش را گذاشته ام ایدئولوژی بی خطرسازی واژه ها. این نیز که فردی فارغ از آن قفل و زنجیره هایی که گفتم منفرداً غرقه این گونه مسائل شود، مایه هایی از توهم استقلال در خود دارد؛ مایه یی از عرفان الکترونیک. مخلص کلام من نمی گویم ترجمه متونی چون متون هگل، هایدگر، آدورنو یا ژاک لکان و ژیژک و امثالهم که به دشواری معروفند همه بدون خطا و به نحو احسن ترجمه شده اند اما دشواری متن به گردن مترجم نیست. ترجمه یی از اولیس جیمز جویس که فصل ماقبل آخر آن اجازه انتشار پیدا کرده خیلی عالی است به شرطی که از خم و چم متن انگلیسی و انبوه ترکیبات چمدانی و واژه های درهم چپیده آن آگاه باشید. انصاف نیست که بگوییم مشفق همدانی ابله را روان تر از ترجمه اولیس توسط آقای بدیعی ترجمه کرده است. اگر مضمون یک اثر فلسفی جداً برای خواننده اهمیت داشته باشد بر دشواری فهم مضمون غلبه می کند. مهم شدن چیزی برای کسی برانگیخته.مسائل بیرون از متن است.
 
-ابداع واژه های جدید در ترجمه ها، برای ساده شدن ترجمه است یا دقیق تر شدن ترجمه؟
 
واژه جدید یعنی نامعمول و ناآشنا. پس بعید است که واژه ناآشنا ساده فهم تر از واژه آشنا باشد. اما واژه ها صرفاً مفردات نیستند. واژه در متن معنا می شوند و چه بسا واژه جدید درک متن را آسان تر کند. اگر هم غرض دقیق تر شدن ترجمه باشد باز هم به همان معنای متنی واژه برمی گردد. اگر واژه آشنا به راستی این مقصود را برآورد در آن صورت توسل به واژه ناآشنا ایراد مترجم است، اما معمولاً این طور نیست. از دید خواننده آسان طلب جعل واژه جالب نیست اما خواننده متون فلسفی کمی هم باید دست از آسان طلبی بردارد.
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه