زنگبار یا دلیل آخر در وبلاگ منو
زنگبار، داستان فرار است. «پسر»، ماهیگیرزادهای نوجوان، «یودیت»، دختر یهودی بورژوا، «هلاندر»، کشیشِ لنگ، «گرگور»، سخنگوی حزب، «کنودسن»، ماهیگیری که به حزب پشت کرده است، و مجسمۀ چوبی راهب کتابخوان، شخصیتهایی هستند که فرار آنها را به هم پیوند میدهد. داستان در «رریک»، بندر کوچک و مردهای در ساحل دریای بالتیک میگذرد. زندانی با باروهای غولآسا، که اتصالش با دریا، آدمها را برای فرار به آنجا میکشاند. زمان، سالهای پیش از جنگ جهانی دوم است. روایت داستان، بیشتر روایتی است از درون شخصیتها که در فصلهای کوتاه تقسیم شده است. هر فصل نام شخصیت یا شخصیتهای اصلیی را که در آن شرکت دارند بر خود دارد. شخصیتهای داستان، نه در آن چیزی که از آن میگریزند مشترکند و نه در سرانجام گریزشان. فرار از «دیگران»، نامی که در داستان، فاشیستهای حاکم با آن خوانده میشوند، یا از حزبِ شکستخورده، یا از چیزی نامعلوم. مقصد فرار همه اما، آن سوی آبهاست که آلمان تمام میشود.
آلفرد آندرش (1914-1980) آلمانیست. زنگبار هم مانند زندگی نویسندهاش، زمینۀ سیاسی پررنگی دارد. درگیری کلیسا و فاشیسم و کمونیسم و گیرافتادن آدمها در این کشاکش، ماجرای اصلی داستان است. داستان، روایتی خطی دارد و نثری زیبا (و البته ترجمهای خوب) که گاهی شاعرانه هم میشود. از آندرش، جز این کتاب کتاب دیگری به فارسی ترجمه نشده است. به گفتۀ مترجم، این کتاب از مهمترین رمانهای اوست که به بیشتر زبانها ترجمه شده است. شخصیتپردازی خوب و ریتم یکدست هم داستان را جذاب کرده.
اگر مثل من داستانهایی که در فضای بندر و ماهیگیری میگذرند برایتان جذاب است و همین طور ماجراهای سیاسی و اجتماعی جنگهای جهانی، از خواندن زنگبار لذت زیادی خواهید برد.
گفت: روی یک کشتی باری هم کار خوب یاد میگیرم و ملوان میشوم. یک خرده هم دنیا را میبینم. مادرش با اوقات تلخی آهسته غر زد که: دنیا را میبینم. همهتان میخواهید دنیا را ببینید. پدرت هم همهاش میخواست دنیا را ببیند.
پسر پکر در گوشهای نشست و در فکر فرو رفت. کوچکترین خاطرهای از پدرش نداشت. اما وقتی حرفهای مادرش را دربارۀ او میشنید میفهمید که پدرش چرا مرده بود. زیرا هرگز نتوانسته بود دنیا را سیر کند. سفرهای بیمعنیاش به میان دریا و میخوارگیاش بیان فوران یأس بود و تلاش برای واکندن خود از زندگیاش که از هر چیز دیدنی خالی بود.
مرتبط:
پروندۀ شهروند امروز دربارۀ این رمان و مصاحبه با سروش حبیبی
برچسب: سروش حبیبی، انتشارات ققنوس