گروه انتشاراتی ققنوس | زنان در ستیز با روح مردانه: گفت وگو با آسیه نظام شهیدی: روزنامه اعتماد
 

زنان در ستیز با روح مردانه: گفت وگو با آسیه نظام شهیدی: روزنامه اعتماد

روزنامه اعتماد
آسیه نظام شهیدی متولد 1340 در مشهد است. از او پیشتر داستان هایی در مجلات و نشریات محلی و سراسری از جمله رودکی، شهرآرا، جن و پری، والس ادبی و... منتشر شده است. مجموعه داستان «تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من» نخستین کار جدی او محسوب می شود که از سوی نشر هیلا(ققنوس) منتشر شده است. 
 
در داستان اول مجموعه «باد، باران، برف، خاک» که به زعم من بهترین داستان کتاب است، ما با روایت سیال ذهن یک زن روبه رو هستیم که مرگ پدرش را لابه لای حوادث دوران زندگی اش روایت می کند. داستان نکات برجسته یی دارد که می توان آنها را از پارامترهای شاخص این داستان و کتاب برشمرد. بازی هایی که شما با زبان و زمان کرده اید در ایجاد فضاسازی و شخصیت سازی چنان تاثیر خوب و مثبتی از خود به جا گذاشته که ذهن خواننده را درگیر مفاهیم و تکنیک ها می کند. چرا این سیر خوب در داستان های دیگر مجموعه اتفاق نیفتاده یا به ندرت اتفاق افتاده؟ 
شخصا از به کار بردن عنوان شگردهای روایی درباره این مجموعه داستان پرهیز دارم. شاید به کار بردن فرم روایی مناسب تر باشد. استفاده از شکل روایی جریان سیال ذهن در این داستان ها اگر آگاهانه بوده باشد کاریکاتوری بیش نیست و اگر ناآگاهانه باشد دیگر تحت آن عنوان قرار نمی گیرد، عنوان روایی خودش را پیدا می کند. این مضمون با شکل روایی و «لحن» خودش به وجود آمده. اگر به زعم شما پریشانی نحوه زندگی راوی و موقعیتی که دارد با روایت سیال ذهن همخوانی دارد، باید بگویم، این هدف اصلی نبوده. هدف، گزارش مشاهدات راوی با لحنی خاص و گذر دادن لحن به موازات گذر زمان از مرحله یی به مرحله دیگر بوده است و اما در این مورد که چرا این اتفاق در داستان های دیگر نیفتاده صمیمانه باید بگویم نافرمانی از چارچوب های رایج روایی بیشتر اوقات وسوسه ام می کند. دلیلی نمی بینم تمام داستان ها با یک فرم روایت شوند. اصراری هم ندارم داستان را بر مخاطب تحمیل کنم. 
 
در داستان دوم «من، خودم، جویس، وولف، همینگوی و دیگران» به شکلی دیگر نسبت به داستان اول مجموعه، زن طبقه متوسط شهری را در یک زندگی زناشویی نشان داده اید. در این داستان ما با جنسیت زن جدا از حقوق فردی و اجتماعی او روبه رو هستیم و این جنسیت با نویسنده های بزرگی - وولف، جویس و همینگوی- تصویر می شود. این زن در این روزمرگی حتی با تکثیرشدن در شخصیت های دیگر هم نمی تواند از خودش جدا شود و باز برمی گردد به آن زنی که در نهایت باید ظرف های نشسته دیشب را بشوید. برای چه منظور این فرار از جنسیت زنانه را با ضعف آن نشان داده اید؟ 
سال هاست زن ایرانی با تغییر نقش هایش مواجه شده است. این تغییر نقش ها سوا از درست یا نادرست بودن آن، به عنوان یک واقعیت محض، وضعیت کمدی- تراژیکی ایجاد می کند. از یک طرف سنت ها هستند و نقش از پیش تعیین شده زن و از طرف دیگر آرمان ها و مسوولیت های تازه او. در وجهی دیگر «قدرت» یا «توهم قدرت»ی است که در قبال بی نیازی نسبی مالی، و آگاهی های اجتماعی، پیدا کرده است. اما، زن درباره تایید قدرت همچنان به مرد وابسته است و جواز اقتدارش را باید از او بگیرد. زن هراس دارد که نقش مونث هرگز در جایگاه قدرت، مورد تایید مذکر نباشد، بنابراین باید اول به نقش مذکر درآید تا از سوی او تایید شود، اما نقش مذکر، این جابه جایی را نمی پذیرد، پس، نهایتا زن باید «وانمود» کند که همان نقش مونث ضعیف را دارد و به آشپزخانه برگردد! شیوه یی که برای بیان این مفهوم اتخاذ شده، جابه جایی و بازی با اسامی است. جابه جایی که باید شکل کاریکاتوری، پرتناقض و طنزآمیزی ایجاد کند. چاره بحران هویتی جنسیتی، یا خودویرانگری است یا دسیسه جابه جایی هویتی. 
 
در داستان سوم «تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من» با ایجاد یک فضای تخیلی و فانتزی توانسته اید تکامل و تعامل بین انسان و حیوان را به شکل کمدی- تراژدی نشان بدهید. موتیف ها و عناصر این داستان در کنار زبان طنز، فضایی خلق کرده خلاف واقع، اما در آن واحد برداشتی است از عین واقعیت. این پارادوکس واقعیت و عدم واقعیت را در یک زندگی زناشویی تمساح و انسان به طور نمادین، هنجار کدام نوع نگاه یا جامعه است؟ 
کار من فقط نوشتن داستان است و خارج از داستان این اجازه را به خودم نمی دهم که درباره هنجارهای جوامع سخن بگویم. مسلما داستان درباره رابطه انسان و حیوان نیست، باز هم همان بحران هویت و شناخت است. موجودی دگردیسی پیدا نمی کند. از دیدگاه موجود مقابل، او کاملا«دیگری» است. موجودی که اساسا ماهیتی دیگرسان دارد، ابعادی بزرگ تر، دورتر و غیر واقعی تر. وجودی که در ابعاد مختلفش بیگانه است. هیچ تعریفی ندارد. تنها می شود از او برای تزیین خانه استفاده کرد. برداشت از این داستان می تواند برای هرکسی متفاوت باشد. من فقط آن را نوشته ام. 
 
در داستان های دوم، سوم و چهارم بیشتر تاکیدتان روی روایتی است از زن و جنسیت مونث و از سوی دیگر با زبان طنز مشکلات زناشویی و زندگی خانوادگی را از زبان راوی اول شخص و دوم شخص با جنسیت مونث بیان کرده اید: زبانی طنز و تلخ و گزنده. نوک پیکان تان هم از سویی مرد و جامعه و از سوی دیگر خود فطرت و سرشت زن است. اما از سوی دیگر کاراکترهای زن تان نیز دچار این ضعف فراجنسیتی هستند و نمی توانند خود را با روح مردانه شان آشتی دهند و انگار در ستیز با آن هستند. شما این را چگونه توجیه می کنید؟ 
عذر می خواهم من توجیه کردن بلد نیستم. اما حالاکه خودم داستان های خودم را می خوانم می بینم که راست می گویید: شخصیت های زن داستان ها انگار با وجه مردانه شان نمی توانند آشتی کنند و با آن دائما درگیرند. 
در تمام داستان ها، ما با زن و مرد یا زن یا مردی برخورد می کنیم که به نحوی نماینده زنان و مردان جامعه خود هستند. اما جز داستان اول مجموعه تمام داستان های کتاب در یک نوع تکرار و دور تسلسل می چرخند. موتیف های داستان، درونمایه داستان، مولفه های داستان همه در کلیشه های خود دور می زنند. زبان نیز در همین گیرودار اسیر شده، هرچند پایان بندی داستان ها باز است و مخاطب را با خود همراه می کند: اما چرا این همه تکرار و این همه دور باطل؟ 
در جواب این پرسش واقعا نمی دانم چه بگویم. اگر مخاطب احساس می کند داستان ها دور باطل هستند و در کلیشه های خود دور می زنند (که البته این صفت حیات و هستی است) لابد همین طور است و من با وجود سعی ام، نتوانسته ام در برانگیختن حس ها یا مفاهیم مورد نظر در مخاطب موفق باشم. اما آنچه در ذهن من است همان است که در ذهن شماست. من هم از دور باطل، تکرار، کلیشه و این جور چیزها گریزانم اما تا آنجا که به آنها نیاز پیدا نکنم. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه