نوشتهای در نقد و بررسی کتاب نیچه یاسپرس
کتاب هفته شماره 193
دکتر محمد ضیمران نیچه را باید پرهوادارترین فیلسوف غربی در ایران نام نهاد، چرا که آثار و نوشتههای وی ترجمههای مختلفی شده و با اقبال مناسبی روبرو شده است. همین که چاپ بیستم کتاب «چنین گفت زرتشت» وی با ترجمه داریوش آشوری، چندی پیش از سوی انتشارات آگاه به بازار کتاب راه یافته، خود مصداقی بین است بر میزان علاقهمندی به آثار این فیلسوف. البته هنوز هیچ کار جدی و پژوهشی از سوی نهادها و اشخاص علاقهمند به آثار نیچه صورت نگرفته است که البته چه پسندیده است که این کار صورت گرفته و راز این همه علاقهمندی اندکی گشوده شود. به تازگی کتاب نیچه از کارل یاسپرس با ترجمه سیاوش جمادی و از سوی انتشارات ققنوس به بازار کتاب راه یافته است. این کتاب بهانهای شد تا دکتر محمد ضیمران، که خود اثری تالیفی درباره نیچه (نشر هرمس) نوشته و انتشار داده، به نقد و بررسی این کتاب و البته جایگاه آن در میان آثاری که به نیچه پرداختهاند، بپردازد. آندره وین Andre wayne نویسنده کتاب «نفرین زیکفرید سیر و سلوک از نیچه تا هرمان هسه در آلمان» گفته است: غبار غربیت هیچگاه بر آوازه فردریش نیچه نخواهد نشست. روی کتابهای نیچه در کتابخانههای غربی و شرقی غبار نخواهد نشست زیرا که خواستاران آنها بیشمار است. برعکس، کتاب های اکثر فیلسوفان قرن نوزدهم را گرد غربت گرفته است. هماندیشمندان مدرن و هم متفکران پستمدرن همواره کوشیده اند که تبار اندیشگی خود را به نیچه و تفکر او مرتبط سازند. او در مورد مسائل و موضوعات بیشماری بحث کرده است. از جمله یاسپرس در کتاب معروف خود نیچه یادآور شده است که ماهیت تناقضآمیز نوشتههای نیچه موجب میشود که مفسرین او همواره با شکست و نومیدی روبرو شوند، مگر آنکه خود را با تناقضات مزبور آشتی دهند. زیرا که همه گفتههای او به وسیله گفتههای دیگر نقض می شوند. از این رو تناقض درونی، اساس کار را تشکیل میدهد. وقتی همه نوشتههای او را خواندیم متوجه میشویم که درباره هر چیز دو یا چند نوع عقیده متناقض وجود دارد. به همین جهت است که هر کس هر چه بخواهد از نوشته های او به دست میآورد. محافظهکاران، انقلابیون، سوسیالیستها، خداپرستان و ملحدان، آزاداندیشان و متعصبان همگی قادرند مستند خود را در نوشتههای او دریابند. یاسپرس با همین رویکرد تناقضآمیز نیچه را بررسی کرده و فلسفه او را مورد بحث قرار داده است. وی میگوید: «هر عیبی که از کار نیچه ناشی شود، یک امر مسلم است و آن نقد فلسفه آلمان در قرن نوزدهم و تفسیر جدید از انسان آلمانی است.» یاسپرس فیلسوف (1969. 1884) و یکی از بانیان اگزیستانسیالیسم در نوشتههای خویش پیوسته کوشیده تا وضعیت بشر را در عصر حاضر روشن کند. او انسان را یک پروژه دوگانه میخواند و در پرتو اندیشههای کانت و کی یر که گارد او را موجودی دوساحتی میداند. یکی ساحت تجربی و دیگری ساحت غیرتجربی، ساخت تجربی وجود انسان متضمن سه وجه عمده شناخته شده: 1. اگزیستانس Existanz حیاتی یا صرف تحرک و حیات 2. شعور فی حد ذاته، یعنی بعد تفکر منطقی و به طور کلی عقلیت 3. روح، یعنی بعدی که در آن ایدهها و ایدهآلهای شخصی و دریافت هنری شخصی متجلی است. یاسپرس میگوید: همین بشر وجه تجربی زمینه ساحت غیرتجربی انسان یعنی اگزیستانس او را شکل میدهد. در نظر او اگزیستانس عبارت است از بنیاد اصیل هستی انسان، یعنی همان بعد ملموس که خودپایندگی، آزادی وجودی و خود حقیقی فرد را باز مینماید. حال پرسش این است که چگونه انسان میتواند خودپایندگی فردی و اگزیستانس خود را تحقق بخشد، پاسخ یاسپرس این است که اگزیستانس را نمیتوان از پیش طراحی کرد زیرا این پدیده عطیهای است که از سرچشمههای ترانسندانس یا استعلا حاصل میآمد. افزون بر این تحقق استعداد در لحظههای خاص زندگی به دو شرط امکانپذیر است: 1- تجربه وضعیتهای مرزی 2- تجربه برخورد و ارتباط متقابل وجودی با حریف. گفتنی است که بر وضعیتهای مرزی همچون مرگ، عسرت و احساس گناه نمیتوان در سایه به کارگیری معرفت عقلی و دانش عینی چیره شد. بلکه تنها با تغییر در رویکرد و شیوه نگاه است که میتوان بر اینگونه مفاهیم و حوادث فائق آمد. یاسپرس در جلد دوم روانشناسی جهانبینی و نیز جلد دوم فلسفه خویش یک سلسله بینشهای روانی عمیق را در مورد وضعیتهای مرزی به دست داده که این تجربهها را از دوران خدمت خویش در آسایشگاه روانی به دست آورده است. به نظر او اکثر واکنشهای متداول به وضعیتهای، مرزی ما را از درک و تحقق اگزیستانس بازمیدارد. به گمان او وضعیت مرزی چون مرگ میتواند منشأ هراسی عمیق و اضطراب و پریشانی و یأسی نیستانگارانه شود، اما در مواردی ممکن است وضعیت مزبور آدمی را به درک ضرورت زندگی اصیل واقف نموده و او را از اوهام و پندارهای بیاساس رها سازد. یاسپرس چهار نوع ارتباط و برخورد را در چهار وجه هستی تشخیص داده است. در ساحت اگزیستانس حیاتی فرد انسانی که در جوامع ابتدایی در کنار انسانهای دیگر زندگی میکند و میکوشید تا از دیگران برای غایات حیاتی خویش بهره جوید. در ساحت دوم یعنی شعور مخالف فرد در ارتباطی فکری بر پایه مقولات منطقی با دیگران ارتباط برقرار میکند. اما در ساحت سوم روح بر روابط انسانها حاکم می شود و آدمی خود را در اجتماعی ملموس مییابد که در آن آرمانهای هنری، مذهبی، دانشگاهی و خانوادگی، حزبی و غیره مسلط میشود. در والاترین ساحت یعنی پویه چهارم عالیترین صورت ارتباط شکل میگیرد. در اینجاست که انسان به ذات و منش اگزیستانس پی میبرد. در واقع در این مرحله است که تفهیم و تفاهم وجودی (اگزیستانسیال) حاکم میشود. در این پویه مناسبت میان دو شخص، دو دوست ماهیتی صمیمی و بیشائبه به خود میگیرد و ما مصداق این معنا را در مناسبات والدین و فرزندان، عاشق و معشوق، زوجهای صمیمی و... ملاحظه میکنیم. در واقع زبان عادی و معارف از توصیف این مناسبتها قاصر است و به قول عرفا درک آن وصلی است، وصفی نیست و به زبان عینی و گزارهای نمیتوان گوهر این مناسبت را تعیین کرد. به زعم یاسپرس مفهوم اگزیستانس را میتوان در جلوههایی از شهامت فارغ از خودفریبی، اعتدال، وفاداری، از خودگذشتگی، احساس مسؤولیت و نظایر آن به وضوح ملاحظه کرد. به نظر یاسپرس تحقق نفس در همین اگزیستانس متجلی میشود و باید آن را عطیهای دانست از سرچشمههای استعلا(transcendence) وی هر نوع تلاش به منظور از میان برداشتن شکاف میان استعلا و درونبودگی یا حلول ذاتی را نفی میکند و در عوض مدعی است هدف متافیزیک باید در گرایش به قرائت متن صفر یا زبان رمزی استعلا، فی حد ذاته خلاصه شود. در نظر او صفر نمادی است ذهنی و شهودی که همواره چون نشانهای ما را به جانب استعلا هدایت میکند هر چیز در این جهان قادر است به صفر تبدیل شود. یاسپرس مصداق صفر را در طبیعت به آفرینشهای هنری، نظامهای متافیزکی، اسطورهها و دین متجلی میشناسد. یاسپرس هر گونه استیصال و درماندگی را وجهی از صفر یا نقطه عزیمت به جانب استعلا تلقی میکند. به نظر او تنها درپرتو اگزیستانس است که ما میتوانیم به ساحت استعلا تقرب حاصل کنیم. خداوند همواره در حجابی مکتوم است و به زبان عینی با ما سخن نمیگوید بلکه ما تنها با خوانش نقطه صفر می توانیم از وجود او آگاه شویم و استعلا را دریابیم. در اینجاست که او از ایمان فلسفی سخن میگوید و مدعی است که در پرتو جهش چنین ایمانی میتوان به ساحت آزادی، انسانیت و وجود فراتجربی دست یافت. میتوان گفت که نهال اندیشههای یاسپرس در فلسفه کییرکه گارد و نیچه نهفته است. او واژه فلسفه اگزیستانس را برای نخستین بار به کار برد و از واژه اگزیستانسیالیسم روگردان بود. یاسپرس جنبشهای فلسفی قرن نوزدهم را با گرایشهای قرن بیستم پیوند داده و این پروژه با تتفیق آراء نیچه و کی یرکه گارد تحقق یافت. او نیز چون نیچه و کییرکه گارد از فلسفه رسمی بیزار بود و بخصوص برنامه درسی دانشکدههای فلسفی را مردود میدانست. به نظر وی تفاوتهای اساسی میان نیچه و کی یرکهگارد از اهمیت کمتری برخوردار است تا نقاط مشترک میان این دو. او مسیحیت کی یرکه گارد را به همان نسبت مورد تردید قرار داد که مسیحستیزی نیچه را. به نظر او فلسفه و اندیشه اصیل را باید در نوشتههای نیچه و کییرکه گارد جستجو کرد. به باور او اندیشه آنها از منابع دانشگاهی سیراب نمیشود بلکه سرچشمههای آن در اگزیستانس متجلی است. برای یاسپرس نفی محور اصلی اندیشه نیچه یعنی مسیحستیزی و نیز مسیحگروی کی یرکه گارد کاری ساده است و شاید همین امر موجب غنای فلسفی او گردیده است. یاسپرس در یک چیز این دو همدل و همزبان بود و آن هم چالش در برابر فلسفه دانشگاهی، زیرا که او این فلسفه را غیراصسیل و سطحی و فاقد ارزش میشمرد. به نظر این دو فلسفه رسمی در آلمان معلول محافظهکاری و تنزیلگرایی است. اکثر فلاسفه دانشگاهی میکوشند تا ایده های مقبول قدرت را توجیه و تبیین کنند. لذا هیچگونه بدیل و رویکرد تازهای را نمیپذیرند. یاسپرس دانشجویان خود را به فلسفهپردازی و کنش-به طور کلی کنش فلسفی ناب-ترغیب میکرد. به نظر او بحث و گفت و گو در هر موضوعی بهتر و شایستهتر از تحلیل متون دیروزی و کهن است. باید گفت اکثر نوشتههای او از سخنرانیها و درسهای او در دانشکدهها گرد آمده است. به گفته او نباید خود را اسیر نوشتههای متقدمان کرد، بلکه در هر برخورد فلسفی باید آتشی روشن کرد و جرقهای را دامن زد. یاسپرس حتی نوشتههای خود را هم مبنا و اصل برای تداوم بحثهای فلسفی نمیدانست و میگفت باید حتی این گونه متنها را هم رها کرد و به دنبال فکر نو، ایده تازه و دریافتی جدید بود. به گفته او فرد به جای قبول یک فلسفه باید شیوه اندیشیدن و تفکر را بیاموزد و لذا اگزیستانس خود را در پرتو اندیشه معنیدار کند. به نظر یاسپرس هستی دارای دو حیث است دازاین Dasein و اگزیستانس. بعضی از متفکران میان دازاین، مورد بحث هیدگر و دازاین یاسپرس دچار سردرگمی شدهاند. برای رفع این مشکل باید گفت دازاین یاسپرس عبارت است از اگزیستانس در حداقل آن. دازاین عبارت است از ساحت آفاقی و عینی و لذا علم جدید از این مقوله است. گفتنی است که به نظر او غیبت رهیافتی است ساده و ابتدایی در کشف ماهیت وجود و هویت یا خود. اما اگزیستانس عبارت است از هستی ناب و اصیل. از این رو اگر اگزیستانس را حالتی ذهنی وانفسی نسبت به هستی تلقی کنیم، چگونه فرد میتواند آن را مورد داوری و ارزیابی قرار دهد؟ حال با تمهید این مقدمات باید پرسید چرا یاسپرس یک کتاب پرحجم و مهم را به نیچه تخصیص داده است. آیا هدف او بررسی فلسفه نیچه بود که با شرحی که دادم این کار از یاسپرس بعید مینماید. یاسپرس در اواخر عمر ارتباط و مناسبت خودش را با نیچه اینگونه توصیف کرده است: کانت برای من فیلسوف به معنای دقیق کلمه است. اما این اواخر به اهمیت نیچه و کشف نیهیلیسم و وظیفه عبور از آن پی بردم. پس به تعبیری میتوان گفت نزد یاسپرس فلسفه نیچه خادم و آشکارکننده ساحتی است که فراسوی اندیشه کانت قرار میگیرد. یاسپرس در دوران جوانی به علت افراطکاریهای نیچه از او و اندیشههایش گریزان بود. بخصوص فلسفه دیونوسوسی نیچه او را هراسناک میکرد و هیچگاه چنین اندیشهای را نپذیرفت. اما از جوانی احترام خاصی برای کانت قائل بود و بخصوص نظریه امر تبخیری آزادی و نیز آزادی در گزینش و ایمان را میستود. باید عرض کنم یکی از جامعترین تحقیقات در مورد ارتباط یاسپرس و نیچه را والتر کافمن در کتاب «از شکسپیر تا اگزیستانسیالیسم» تدوین کرده است. کافمن میگوید کتاب نیچه یاسپرس را، باید تبیین فلسفه خود او شمرد! در حقیقت میتوان کتاب نیچه یاسپرس را پیشدرآمدی بر اندیشه فلسفی خود او محسوب داشت. نیچه خود را نویددهنده و پیشگوییکننده فلسفه آینده معرفی کرده است. برای مثال او برای اثبات مواضع فلسفی خویش از اصطلاحات نیچهای چون کینهتوزی و بیزاری و قدرت و نظایر آن بهره برده است. افزون بر این رویکرد او به فلاسفه پیشا سقراطی چون تالس، پارمیندس و آناکیسمندر و دیگران، مستقیماً از تفسیرهای نیچه بهره گرفته است. در مورد ارسطو نیز سوءتعبیرهای نیچه در نوشتههای یاسپرس کاملاً مشهود است. افزون بر این باید در اینجا خاطرنشان کرد که یاسپرس کلاً فلسفه نیچه را مردود میشمارد اما مدعی است که فلسفهپردازی او واجد اهمیت است. به همین جهت عنوان فرعی کتاب خود را «درآمدی بر فلسفهورزی نیچه» گذاشته است. بدین معنا که یاسپرس به شیوه فلسفهپردازی نیچه علاقه دارد و نه محتوای فلسفه او. این نکته را میتوان در جای جای کتاب نیچه به وضوح ملاحظه کرد. در کتاب مختصر نیچه و مسیحیت (در سال 1951) نیز همین بحث تکرار شده است. در این کتاب به دو نوع تفسیر از نیچه اشاره شده است: یکی تفسیری که او را بنیانگذار فلسفهای خاص میشمارد. یعنی فلسفه اراده معطوف به قدرت، بازگشت جاودانه و دریافت دیونوسوسی زندگی. اما تفسیر دوم که یاسپرس خود را طرفدار همین وجه دوم میشناسد به هیچ وجه تعلیمدهنده محتوای فلسفی نیست بلکه با خواندن آن انسان بیدار میشود. به دیگر سخن یاسپرس در کتاب نیچه خود کوشیده است فلسفه خویش را در لابهلای مطاوی نیچهای جستجو کند. به تعبیر دیگر تفسیر یاسپرس خود نمودار فلسفه کلی اوست. همچینین یاسپرس کوشیده است تا در لابهلای گفتههای نیچه فلسفه وجود را توصیف کند. یاسپرس صریحاً اعلام نموده است که هر کس در هزارتوی اندیشههای نیچه قرار گیرد در چاه ویلی گرفتار آمده است که تنها با طناب کانت و مکتب اوست که میتواند خود را از آن برهاند. نیچه، یاسپرس و مساله فاشیسم در زمانی که نیچهگرایانی چون ریچارد اوهلر و آلفرد بوملر در دانشگاه برلن نیچه و فلسفه او را متضمن اندیشه مقدماتی نازی معرفی کردند و کتاب یاسپرس در مورد نیچه در آلمان منتشر شد، در کتاب یاسپرس صریحاً اعلام شد که نیچه به دنبال گروندگان نیست. در واقع پیشگفتار او اعتراضی بود به نوشتههای طرفداران فلسفه نازی در مورد نیچه. یاسپرس کوشید تا با تمهید مقدمه مفصلی اندیشهها و ایدئولوژی نازی را به چالش بگیرد. در این پیشگفتار آمده است که آنچه به درک اصیل نیچه منجر میشود، دقیقاً در تقابل با تیول آموزهها و قواعد، به صورتی یگانه و بی قید و شرط است. یاسپرس این عبارت را در چالش بوملر و تفسیر او از نیچه مطرح نمود. در حالی که بوملر نیچه را متافیزیشن نظام اقتدارگر معرفی میکرد، یاسپرس کوشید ثابت کند که نیچه نه تنها هر نوع اقتدار و مرجعی را به چالش گرفته، بلکه حتی عقاید و اندیشههای خویش را هم نفی میکند. در اینجاست که صریحاً اعلام کرده است که ظاهراً همه گفتههای نیچه به وسیله سایر گفتهها نقض و نفی میشود. «بنابراین خود نقضکنندگی» و نفی مستمر عامل بنیادی در اندیشه نیچه محسوب میشود. «لذا مفسر باید تا زمانی که خود نیز تناقضات را در نیافته و آن تناقضات را مستقیماً نیاموخته است از کار خویش خرسند و راضی نباشد.» در مورد ارتباط نیچه با فروید، یاسپرس به هیچ وجه علاقهای نشان نداد. گفتنی است که میتوان فروید را دنبالهرو گوته، هانریش هاینه و نیچه به شمار آورد. او در پرتو اندیشههای فرزانگان یاد شده کوشید تا رویکردهای روشنگری را با بینش رمانتیک مرتبط سازد و شکاف میان علاقه رمانتیکها را نسبت به پدیدههای خودگریز و احساساتی با یافتههای علم جدید به عنوان ابزار تحقق آزادی، برابری و برادری، از میان بردارد. یاسپرس روانکاوی فروید و مارکسیسم را متضمن چشمداشتها و انتظارات ستمگرانه و سرکوبکننده قملداد کرد و به همین جهت از ارتباط نیچه و فروید چشم پوشید. زیرا به نظر او روانکاوی میکوشید انسان را به دامن طبیعت و غرایز کور باز گرداند و او را از گوهر انسانیاش دور گرداند. بعضی گفتهاند که این تفسیر یاسپرس سبب گردید تا تفسیر فرویدی نیچه را نادیده انگارد. یاسپرس در سال 1950 پنج سال بعد از شکست هیتلر کتابی را موسوم به «عقل و ضدعقل در زمان ما» به چاپ رساند و در آن مارکسیسم و روانکاوی فروید را دو نمونه خودستیزی معرفی کرد. یافتههای فروید به استناد ژرفبینیهای نیچه همواره مورد غفلت یاسپرس قرار گرفت. جالب است که والتر کافمن در انتقاد از یاسپرس گفته است که او چهرهای رمانتیک از نیچه عرضه داشت و میتوان چهره پنهان یاسپرس را در لابهلای تفسیرهای او از نیچه به وضوح ملاحظه نمود. یاسپرس به طور کلی به جای فهم دقیق گفتههای نیچه کوشید تا مواضع خویش را در سایه گفتههای نیچه به اثبات برساند. کافمن اضافه میکند که نقد یاسپرس به «ابرانسان» نیچه بیشتر یادآور اندیشههای حلقه جورج در آلمان است. جالب است که او تنها نیم صفحه را به این موضوع تخصیص داد. در زمره نقدهایی که بر تفسیر یاسپرس از نیچه وارد گردیده یکی آنکه وی فلسفه نیچه را نادیده گرفته و تنها به فلسفهپردازی او اشاره میکند. افزون بر این او مفاهیم ابرانسان، بازگشت جاودانه و اراده معطوف به قدرت را به طور جدی مورد بحث قرار نمیدهد. دوم آنکه یاسپرس نتوانسته است بطور دقیق فلسفهورزی نیچه را مدرسی به خواننده بیاموزد. زیرا که روش او مناسب چنین رویکردی نیست. وی هیچگونه امتیازی میان آثار منتشره و یادداشتها و نوشتههای پراکنده او قائل نیست. افزون بر این میاننوشتههای اولیه و کارهای متاخر وی تمایزی مفروض نگردیده است. لذا باید گفت یاسپرس از سیر تکاملی اندیشههای نیچه غافل مانده و همه را نوشتههای یک مجموعه یکدست قلمداد کرده است. او نیچه را ابزاری در جهت انگیختن خواننده و معرفی فلسفهپردازی خود دانسته است. سوم آنکه وقتی یاسپرس ادعا میکند که آموزش نیچهای اولین گام در تعلیم و تربیت ایهام است، معلوم نیست مراد او از ایهام چیست، چه او ایهام را در سه معنای متفاوت به کار برده است. آیا مقصود او همان چیزی است که برترام (Bertram) اندیشمند نازی مفسر نیچه مراد میکرد. جالب است گفته شود که واژه ایهام یکی از اصطلاحات مورد نظر یاسپرس است و در اغلب موارد مرادش تنزیلناپذیری اگزیستانس به هیچ یک از نظامهاست، با این وصف روشن نیست که وقتی او ایهام در مورد اندیشههای نیچه به کار میبرد مرادش چیست؟ چهارم آنکه تفسیر یاسپرس از نیچه سخت مبهم است و نه تنها به فهم فلسفه نیچه کمکی نمیکند بلکه به شیوه فلسفهورزی او هم مدد نمیرساند. میتوان این کتاب را فصلی بر تراژدی تاریخی آلمان به شمار آورد، زیرا که یاسپرس یک پیام حیاتی و تاریخی را با تفسیر خویش خاموش کرد. یعنی او اثر فلسفیای را خنثی کرد که در مقابل تصمیمگیرندگان تاریخ اخیر آلمان در دوران نازی قیام کرده بود. پنجم اینکه از نقطهنظر فلسفی جای بسی تاسف است که یاسپرس همه مسائلی را که نیچه طرح کرده است با نگاهی مسامحهآمیز در نوشتههای خود مستحیل کرده است برای مثال فلسفه قدرت نیچه هر چند مشمول ایرادات متعددی است، اما میتوان آن را نقطه عطفی در تامل فلسفی قلمداد کرد. هر چند که مدعای یاسپرس مبنی بر این که «اما قدرت مورد بحث نیچه مهم است» ممکن است درست به نظر برسد، اما به جای آن که ما مساله را جدی تلقی کنیم و از محدودیتهای نیچهای عبور کنیم ما را وا میدارد که از این مفهوم چشم بپوشیم. به طور کلی حتی اگر ما انتقادات و ایرادات یاد شده در بالا را نادیده انگاریم، یک چیز مسلم است و آن اینکه با خواندن کتاب یاسپرس کسی نمیتواند به عمق فلسفه نیچه پی ببرد. حداقل سودی که از خواندن این اثر برای ما حاصل میآید این است که ما با خواندن نیچه یاسپرس تنها به مقدمات فلسفه یاسپرس پی خواهیم برد. یعنی فلسفه اگزیستانس را خواهیم شناخت. به تعبیر دیگر در اینجا نیچه به منظور معرفی خود یاسپرس مورد بهرهبرداری قرار گرفته است. حال جا دارد که ما به ارتباط میان یاسپرس و نیچه تامل کنیم. در مورد ترجمه مترجم محترم کوشیده است با امانت و دقت متن پیش رو را به فارسی روان و بدون تکلف ترجمه کند و در پیشگفتاری که در صدر کتاب آورده کوشیده است تا نخست معنای فلسفهورزی مورد بحث یاسپرس را روشن کند سپس به معنای اگزیستانس پرداخته و بعد به تجربه روانشناختی او در دوران پیش از اشتغال به فلسفه اشاره کرده است. بعد رجحان فلسفه بر دین را از نظر یاسپرس مورد بحث قرار داده و در اینجا معنای استعلا را به صورتی اجمالی بررسی میکند. مترجم محترم سعی نموده است هر چند کوتاه فلسفه یاسپرس را مورد اشاره قرار دهد. در پایان کتاب نیز یک واژهنامه مفصل آلمانی-انگلیسی-فارسی تدوین کرده و معادلهای اکثراً دقیقی را برگزیده است و خواننده را در مراجعه به متن اصلی راهگشا گردیده است. در پایان نیز گاهشماری از زندگی و آثار نیچه قرار داده است. اما در مورد زندگی و آثار یاسپرس و اینکه او به چه دلیل نوشتن کتابی درباره نیچه را ضروری انگاشته، اشارهای نکرده است. اگر کتاب هایی که از یاسپرس به زبان فارسی ترجمه شده به صورت فهرستوار با نام مترجم، نام ناشر و سال انتشار میآمد برغنای این اثر افزوده میشد.