گروه انتشاراتی ققنوس | روایت زندگی تودرتوی شهری: نگاهی به مجموعه داستان «دود مقدس»
 

روایت زندگی تودرتوی شهری: نگاهی به مجموعه داستان «دود مقدس»

روزنامه اعتماد

اگر رمان را محصول پیچیدگی های دنیای مدرن و شهری بدانیم، به تبع آن داستان کوتاه نیز روایتگر لحظاتی از این فرآیند پیچیده و تودرتو خواهد بود. در این مناسبات همه چیز می تواند رنگی از نگاه شخصی داشته باشد، چرا که هرکس با نگاه خود به دنیای هزارتووار می نگرد. اما آنچه که در همه این نگاه های متفاوت یکسان است، روایت نوعی پیچیدگی است که انگار نویسنده را از آن گریزی نیست. او گاه این پیچیدگی را در فضایی که می سازد ترسیم می کند و گاهی روایتش به طور خاص بیانگر این هزارتوی ناپیدای زندگی شهری و مدرن است. در کنار این امکانات بیانی، زبان و رویکردی که نویسنده به نثر دارد نیز می تواند محملی برای روایت این دنیای پیچیده باشد. اگر اینچنین به ماجرا نگاه کنیم شیوا مقانلو در کتاب «دود مقدس» تا حد زیادی موفق است. هرگاه او خود را فارغ از آنچه خواننده می خواهد، به نثری که روایت می طلبد وابسته کرده، می توان جرقه های توفیق یک اثر داستانی را به خوبی مشاهده کرد. این اتفاق را می توان در دو داستان «دود مقدس» به بررسی پرداخت.
 
دو داستان «یک دوستی سه نفره» و «یک دوستی زنانه» طرح داستانی یکسانی دارند. هر دوی آنها روایت داستانی سه زن است که یکی از آنها نقش محوری دارد. مینو که ایفاکننده این نقش است، روایتگر خیانت ها، عشق ها، آشنایی ها، حسادت ها و خلاصه هر آن چیزی است که دنیای «ناز» و «آنا» را می سازد. او کمتر از خود چیزی می گوید و بیشتر از چیزهایی روایت می کند که برای دو زن دیگر روی می دهد یا داده است. نحوه آشنایی این جمع سه نفره در داستان اول چنین آمده است؛ «من و آنا و ناز هر سه دوست های چند ساله ایم، گیرم که دو به دو با هم صمیمی تر. نفر دوم این دو به دویی هم بیشتر منم. نه اینکه این سال ها جمع سه نفره را نداشتیم؛ اما با اینکه آن دو پیش از آشنایی با من دوست یکدیگر بوده اند، اما ظاهراً هر یک جفت مان از محفل دونفره یی که یک پایش من باشم، بیشتر استقبال کرده ایم.»در داستان «یک دوستی زنانه» همین موقعیت، یعنی طرح داستانی یک جمع سه نفره زنانه، از نگاه یک راوی سوم شخص روایت شده است که به هیچ وجه به تکامل نگاه اول شخص در داستان اول نیست؛ «ناز و آنا همدیگر را به واسطه مینو و از دور می شناسند. حداکثر دو بار دیداری بین شان دست داده، بار اول در یکی از سانس های نمایش فیلم جشنواره فجر سال 81 و بار دیگر در میهمانی آقای نفیسی، پیشکسوت محترم و مشهوری که صاحب یکی از خوشنام ترین گالری های نمایشی تهران است.» مقایسه میان همین دو نکته می تواند به شناخت نگاه داستان نویسی مقانلو کمک زیادی کند. او در داستان ، از نگاه اول شخص به ماجرا می نگرد و با آوردن جملاتی بلند و تودرتو به روایت یک ماجرای پیچیده می پردازد. راوی که ضلع سوم یک دوستی سه نفره زنانه است، رابطه یی پیچیده نیز با دو مردی دارد که هرکدام به یکی از دو زن دیگر می رسد؛ «اینکه من با سینا - همسر آنا - دقیقاً و کی آشنا شدم، برای خودم هم حلقه مفقوده یی است که پیداشدنش هم اهمیتی ندارد. یا در دفتر مجله «نمای نو» بود که برای نوشتن یک شماره تلفن خودکارش را به من قرض داد، یا در میهمانی شام یکی از نقاشان گالری دار و روبه موت بود که اول پایم را لگد کرد و بعد سیگارم را برایم آتش زد.»اینکه هر کدام از دو زن دیگر چه می خواهند اهمیت چندانی ندارد، مهم نگاهی است که این روابط پیچیده را با جملاتی به هم پیچیده شرح می دهد. این روایت با نگاه اول شخص که به طور قطع می تواند به جزئیاتی بیشتر اشاره کند، ساختاری بهتر می یابد. اما در قصه «یک دوستی زنانه» که روایتی سوم شخص از ماجرا است، بسیاری از جزئیات از دست می رود و سطح کار به هیچ وجه با قصه اول در یک سطح قرار نمی گیرد.
 
شرح این رابطه های تودرتو، پیچیده و اغلب ناپایدار، در بقیه داستان ها نیز آمده است. حتی در قصه «آخرین مرد مقاوم» که به ظاهر روایت یک توهم است از دیدار با سرخپوستی دویست ساله در یکی از کوچه پس کوچه های پشت بازار تهران نیز می توان نگاه منتقدانه مقانلو به اجتماع ناپایدار که هر لحظه باید منتظر حرکتی از سوی دیگران بود، را به خوبی ملاحظه کرد؛ «باید برگردم، فراموش کنم که فقط ساده لوحی مثل من در دل هر روزمرگی منتظر یک اتفاق می ماند و بعد هم کل بازی را فراموش کنم.»
 
مقانلو که در این داستان به نوعی روایتگر داستانی است از تبار قصه های رئالیسم جادویی و حضور مرد سرخپوست نیز با این مقوله بی مناسبت به نظر نمی رسد، در داستان های دیگر خود نیز تجربه گرایی را در داستان نویسی فراموش نکرده است. او در کتاب «دود مقدس» که نقطه مشترک آن را می توان در نقد اجتماعی اش دید، تلاش دارد تا در قصه های مختلف فرم های روایی متناسب با روایت را برگزیند. ساختار قصه در قصه در «ماه و پلنگ»، ساختار به تاخیر انداختن معنا در قصه «پالتو»، ساختار سوررئالیستی در قصه «شب شیطان» و در نهایت روایتی تو درتو در قصه «یک دوستی سه نفره» بخشی از این نگاه مقانلو است.
 
علاوه بر اینها می توان نگاه ویژه مقانلو را به زبان از دیگر ویژگی های «دود مقدس» به حساب آورد. او که در ترجمه نیز دستی بر آتش دارد، در این قصه ها اغلب از جمله هایی بلند، با جملاتی معترضه در دل آن بهره می برد. کارکرد زبانی مقانلو را می توان در فرصتی دیگر به بحث نشست، اما نکته یی که نمی تواند ناگفته بماند، تلاشی است که او برای بسط زبان فارسی به عنوان یک نویسنده می کند.

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه