نشریه ولایت
شخصیتی در داستان میمیرد که خواننده را متاسف میکند و این حس ایجاد میشود که ای کاش داستان با وجود و حضور این شخصیت جور دیگری دنبال و ارائه میشد. شخصیتهای داستان از مصیبت تنهایی (3) و بیحوصلگی (4) رنج میبرند و در فضایی زندگی میکنند که هیچ صمیمیتی (5) در آن دیده نمیشود.
گذشت زمان خیلی با سرعت و پرشتاب پیش میرود و شخصیتها زود پیر می شوند. به عبارتی دیگر، در این داستانهای کوتاه، «اتفاق» در محدوده زمانی کوتاهی به وقوع نمیپیوندد و یکی از حسرتها و تاسفهای شخصیتها، همین تندپایی زمان است.
در هیچ داستانی امید دیده نمیشود و حرکت به سمت جلو و آینده نیست و دو زمان بیشتر دیده نمی شود: گذشته شیرین و حال بی حاصل. اتفاق واقعی (اثرگذار) در پوسته گذشته و اتفاق داستانی (اثرپذیر) در پوسته حال به وقوع میپیوندد.
خود شخصیتها از نظر زمان ایستا هستند و زندگی و حیاتشان غرق در ایام دیرین است. زمان صرف فعلهای مجموعه عمدتا و قریب به اتفاق ماضی است که با لحاظ کردن یادآوری خاطرات که یک مرحله نیز زمان داستانها را به عقبتر میکشد، میتوان زمان وقوع اتفاقات را ماضی بعید دانست.
تجارب شخصیتها فردی و شخصی است و در بستر و جریان رویدادهای عمده تاریخی بازگویی نمیشوند (به جز ترور ناصرالدین شاه و جنگ تحمیلی) و نظر به این که این اطلاعات برای اولین بار ارائه میشوند، داستانها از گیرایی و جذابیت برخوردارند و این خصیصه، داستانها را خواندنیتر میکند.
همان گونه که هیچ صیاد مرواریدی با یک بار فرو رفتن در آب دریا به متاع مورد نظر دست نیافته و تحمل مداومت و جستجوی فراوان در بین صدفهای کف دریا است که نتیجه بخشی در پی دارد، برای درک پیام داستانهای روایت دوم و نیت نویسنده از تحریر آنها، باید هر داستانی را بیش از یک بار خواند. این گونه داستانها برای خواننده «یکبار خوان» و یا خوانندهای که از سر تفنن و برای سرگرمی محض داستان میخواند نوشته نمیشوند. همان گونه که هیچ فیلمی برای یک بار دیدن ساخته نمیشود، هیچ داستانی نیز برای یک خواندن نوشته نمی شود به ویژه آن که در پشت داستان تفکری نیز نهفته باشد. شخصیتها عمیقا عاطفیاند (6) و همگی شکست خورده. در تصمیمگیریها تردید دارند و برای انجام هر کاری «دل دل» میکنند. دچار توهم و سوءظن (7) هستند و از آرامش روحی محرومند. ترس سراپای وجودشان را فرا گرفته (8) و بدنشان «مور مور» میشود. ترسشان از این است که نمیدانند در مواجهه با مصائب و پیشآمدها و ادامه شرافتمندانه زندگی باید چه رفتار معقولانه و مناسبی داشته باشند. اینان نمیخواهند از بابت مصیبت جانکاهی که دچارش شدهاند (9)، گزندی به دیگری برسد. جویای زندگی سالم و آبرومند هستند (10) و در رویارویی با دو راهی ادامه زندگی سرخورده و بیهدف یا مرگ، زورشان فقط به خودشان میرسد و در نتیجه گزینه دوم را در پیش میگیرند (11). شخصیتها در انجام کار یا بیان حرفهایشان تردید دارند و این مردد بودن باعث فراموشی آنان میشود. فراموشی از ویژگیهای شخصیتهای این مجموعه داستان است. حالت فراموشی شخصیتها بسیار هدفمند و عمدی است. آنان نمیخواهند اطلاع یا خبری از دوران خوش گذشته را با به زمان حال آوردن خدشهدار یا مسموم کنند و سعی دارند لذتبخش بودن زمان گذشته را بکر و دستنخورده محفوظ نگه دارند. وضعیت موجود پذیرا و منطبق با روحیات شخصیتهای داستان نیست لذا دیده میشود برای فرار از وضع موجود در ابتدای کار غرق در خاطرات شیرین گذشتهاند و سپس با تکراری شدن یادآوری زندگی گذشته و کم رنگ شدن لذت آنها و از سوی دیگر نیز عدم تحمل و پذیرش اوضاع کنونی، عفریته مرگ به سراغ آنان میآید.
مخاطبان داستانهای حسن لطفی قشر تحصیلکرده و روشنفکر هستند. اگر غیر از این میبود که دیگر روایت دوم به روساخت و زیرساخت داستانی نیازی نداشت. با مطالعه روایت دوم، خواننده سادهنگر به مرگ و نیستی و خواننده حرفهای به عشق میرسد. دلیل دیگر روشنفکر بودن مخاطبان، اشارات صریح نویسنده به دلمشغولیهایی همانند روزنامه، کتاب، نمایشگاه کتاب و کلاسهای داستاننویسی است.
روزنامههای فردا خبر مرگت را پخش میکنند و تو نیستی تا عکس خودت را در صفحه حوادث پرتیراژترینشان ببینی ص 47 س 1-ص 50 س 19-خواندن کتاب و روزنامه ص 42 س 7- روزنامه فردا ص 49 س 2- ص 50 س 18.
این که در روساخت (12) تمامی داستانها چهرة کریه مرگ خودنمایی میکند اصل غیرقابل انکاری است اما وقتی به علل و ریشههای ارائه شده برای مرگ شخصیتها دقت شود تمامی داستانها رنگ دیگری به خود میگیرند.
کنکاش و دقت پیرامون زمینههای منتهی به مرگ شخصیتها و درک شرایط روحی و زندگی آنان، دستآورد مرئی و روشن شدن پسزمینه تیره تابلوهای ترسیمشده در هر داستان را به ارمغان میآورد. آن وقت دیده میشود که آنچه در زیرساخت (13) داستان و بین سطور (14) جریان دارد، بیان دلبستگی، عشقی پاک و باشکوه است. عشقی با عظمت که برای حفظ قداستش میتوان به راحتی از جان گذشت. عشق به مردم (15) عشق به خانواده (16) و وفاداری (17) دستمایة پنهان نویسنده برای تحریر داستانها بوده است اما این عشق یکطرفه است (18). در عشقهای یکطرفه، شخصیت این حس را پیدا میکند که گویی حق طبیعی از او ضایع شده است لذا در تصور و خیال خود مجدانه درصدد احقاق حق پایمال شده خود است. شخصیت در عشقورزی پاسخی متقابل و همسنگ دریافت نمیکند و در التهاب عشقی یکطرفه میسوزد و خاکستر میشود. استعداد نویسنده و زیبایی اثرش آنجا نمایانده میشود که توانایی وی را در نمایش عشق و عواطف انسانی با بکارگیری واژگان کلیدی زمستان، باغ، چاقو، درخت گیلاس، خون، پوزخند، فراموشی و حیاط مشاهده میکنیم. در حالی که این مجموعه واژگان، ذهن خواننده را به سمت فضای داستانی دیگری هدایت میکنند.
- داستان برگزیده در مجموعه روایت دوم:
با این پیش شرط که جمله «صدای پا آرام از او دور شد»
(ص 83 س 18) به «صدای پا آرام به او نزدیک شد» اصلاح شود، زیباترین و دلنشینترین داستان این مجموعه، «آشیل» می باشد. جدای از این که بدین گونه ارائه داستان، شهامت زیادی را میطلبد، آشیل اثرش اسطورهای است که با «تو دیگر مرگ نداری اگر ... اگر خدایان عشق را به تو ارزانی نکنند!» شروع میشود، با خشونت و جنگ و خون ادامه مییابد و به ظهور عشق، عشقی انسانی که از درون خشم رقم میخورد، منتهی میشود. این داستان به ضعف و ناتوانی قهرمان اسطورهای منتهی میشود ولی پایان نمی یابد. داستان آشیل خاتمه و پایانی ندارد. در داستان آشیل، خشم با تمام تسلط و قدرتنمایی که از خود بروز میدهد، باز هم خللپذیر و فانی است و عشق جاوید و همیشگی. در این داستان، خوی محبتآمیز انسانی با عنوان آشیل معرفی شده و دیده میشود در تقابل خشم با عشق، آنچه آشیل سان است عشق است و نه شخصیت اسطوره ای که سمبول خونریزی و ویرانی و پذیرنده مرگ است. در تصویرسازی، افکندگی و درماندگی حالت خشم و سرفرازی و استواری حالت انسانی عرضه میشود. خشم با کوری و عشق با بیزبانی نشان داده میشود. خشم سرد میشود سرد سرد و عشق تند می زند، تندتند. داستان آشیل، داستان عواطف انسانی و ادامه زندگی است: مردان با ترس زبان زنها را بریدند و با اشک بر لبان خونین آنها بوسه زدند (ص 83 س 15)، مولف مصمم است که نشان دهد عشق نیازی به زبان و بیان ندارد و بخشی لاینفک و فعال در وجود آدمی است. داستان آشیل پایان دلبستگی و تداوم حیات است و نویسنده برای بیان پویایی و گردش دائمی این چرخه حیات و نسلافزایی، در سطر انتهایی و سطر آغازی داستان یک جمله یکسان و واحد را به کار میبرد. سطر پایانی، بلافاصله و تسلسلوار، شروع دوباره ابتدای داستان است لذا آغاز و پایانی بر آن مترتب نیست.
داستان آشیل بر خلاف دیگر داستانهای این مجموعه، که در فحوا و زیرساخت روایتگر داستان عشقند، تپش و گرمای عشق حتی در روساخت داستان نیز دیده و حس میشود.
- سهوهای نویسنده در تدوین و ضرورتهای اصلاحی:
1- در داستان اختلاف خانوادگی، ص 20 س 17: «زن بود. جوانتر از قبلی، صدایش تیز و کشیده بود» و سه سطر پایینتر و در توصیف صدای همین زن: «صداش گر بود و مردانه» بالاخره معلوم نیست صدای این زن تیز و کشیده است یا گر و مردانه؟
2- در داستان روایت دوم، داستان پایان غیرمنتظرة غیرمنطقی دارد. انگیزه محکم و قوی برای هدایت و اندختن ماشین به ته دره در طول داستان دیده نمیشود وعلمی «نچسب» به ساختار تلقی میشود.
3- در داستان عادت، ص 45 س 6: «... خودش را به هال رساند. به محض این که پایش بر روی فرش هال قرار گرفت سرمای شدیدی به سراغش آمد...» ارتباطی منطقی بین «روی فرش» و «ایجاد احساس سرمای شدیدی» وجود ندارد. این قسمت قابلیت حذف شدن دارد بدون این که خللی به روال داستان وارد کند. داستان میتواند این گونه روایت شود: «... خودش را به هال رساند. سرمای شدیدی به سراغش آمد...»
4- داستان آخرین پرده عشق، روال دنبال شدن داستان قدری گنگ و مبهم است. مرز شفافی بین دیالوگهای نمایشی، خاطرات و واقعیت ترسیم نشده در نتیجه، داستان چندگونه خوانش دارد.
5- داستان آشیل، ص 83 س 18 «... صدای پا آرام از او دور شد.» «سهوی فاحش است و میبایست این گونه تغییر یابد: «صدای پا آرام به او نزدیک شد.» در این صورت روال منطقی داستان دنبال خواهد شد.
6- در داستان شیرفروش، به کار گیری لهجه جنوبی، پر اشتباه است و آنچه به عنوان لهجه در دیالوگها آمده نیاز به اصلاحات فراوان دارد.