روزنامه اعتماد ملی
این روزها دومین ترجمه کتاب آلن سوکان و
همکارش توسط عرفان قانعی فر(ثابتی-
تصحیح ناشر) ارائه شده است. مقاله محمد
ضیمران به طور غیرمستقیم شرح و نقدی
است بر این ماجرا و این کتاب د ر قسمت
نخست شرحی از این ماجرا ارائه شد و به
ویژگی های این درگیری تاحددی پرداخته شد و
در این بخش از مقاله. نقدی ملایم را نیز
نسبت به سوکال در خود دارد.
در مقابل نحله تندرو و افراطی پستمدرنیسم وجهی با گرایش ملایم در میان هواخواهان پستمدرنیسم وجود دارد که روایت افراطی و غیرقابل انعطاف تندروان پست مدرن را برنمیتابد. طرفداران اخیر جریان مدعی هستند که زبان و فرهنگ نقش حائز اهمیت و گاهی ناشناختهای را در شکلگیری جامعه ایفا میکنند. و لذا در مواردی که چیزی طبیعی فرض میشود در حقیقت امر معلول برساختههای اجتماعی است.
آنها که در قلمرو پژوهش نحله تندرو پست مدرنیسم را به چالشمیگیرند بههیچ روی نمیتوانند در مقابل این رهیافت ملایم و سنجیده موضعی منفی اتخاذ کنند. نحله افراطی پست مدرنیسم سرانجام به تنزیلگرایی فرهنگی منجر میشود. تقلیل دادن همه پدیدهها به عوامل فرهنگی و یا زبانی همانقدر تنزیل گرایانه محسوب میشود که موجبیت اقتصادی و یا تحلیل و تبیین کلیه پدیدهها در پرتو قدرت سیاسی. بهطور کلی پروژه اصلی پست مدرنیسم را میتوان در نقد فلسفه روشنگری تلخیا نمود. بدیهی است که بعضی از جنبههای این سنت قابل انتقاد است. برای مثال گرایش به اعتبار نمودن مرد سفیدپوست اروپایی بهعنوان انگاره ذهنیت معقول و یا معادل انگاشتن حقیقت و اکتشافات علم غربی و غفلت از سهم فرهنگها و تمدنهای دیگر در این راستا در خور ایرادات گوناگونی است با اینحال باید اذعان نمود که نقد پست مدرن به روشنگری تک ساحتی و یکسونگرانه است. زیرا که نگاه کلی نگر نسبت به کل انباء بشر خود روی برتافتن از ملیگراییهای افراطی است و یا مفهوم حقیقت در اغلب موارد بهعنوان حربهای در دست جنبشهای مترقی اجتماعی جهت نقد مدعیات میانتهی نیروهای سلطهگر در جامعه است.
در اینجا همصدا با بروس رابین باید پرسید که آیا واژگون نمودن برداشتهای دیرین از حقیقت بهواقع فرد را به چهره سیاسی مترقی تبدیل میکند* و آیا به سود زنان و اقلیتهای قومی، نژادی و سایر ستمدیدگان است که براین نکته پافشاریم که حقیقت و هویت چیزی جز برساختههای اجتماعی نیستند* در پاسخ میتوان گفت هم آری و هم نه! ما هرگز نمیتوانیم راجعبه بهرهکشی و استثمار داد سخن بدهیم بدون آنکه دلایل تجربی و معیارهای فراگیر و همگانی عدالت را مورد توجه قرار دهیم. بدیهی است که در پارهای موارد حقیقت ممکن است خود به سرچشمه دیگری برای سرکوب تبدیل شود. همین اندکی پیش بود که دانشمندان محملی برای توجیه تبعیض بین زنان و سیاهپوستان فراهم نمودند و یادآور شدند که این دو گروه از لحاظ هوشی فرودستتر از مردان سفیدپوستان اروپایی هستند و پاره از تحقیقات عملی نیز این دو گروه را داخل قلمرو آسیبشناسی قرار میداد. در اینجاست که ضرورت نقدی ساختار باورانه به دانش و معرفت جاری امری چشمگیر میشود.
تری ایگلتون در مقاله معروف خود »پست مدرنیستها از کجا میآیند*« مدعی است که روشنفکران چپ در آمریکا بدان سبب به پست مدرنیسم گرویدند که شکست سختی را در دهه شصت متحمل شدند. افزون براین چپ بهعنوان یک گرایش سیاسی آیندهای ندارد. بعضی از تحلیلگران طرفدار روشنگری مدعی هستند که پست مدرنیسم چیزی نیست جز تبلور ناکامی روشنفکران دهه شصت در تحقق انقلابی نویدبخش در جهت بهبود شرایط اجتماعی - اقتصادی جامعه غربی.
گفتنی است که گفتمان پستمدرن در قلمرو روشنفکری آمریکا خود متضمن گفتمانی در تقابل با گفتمان مسلط روشنگری بود. به همین جهت ترفند سوکال همه محافظه کاران دانشگاهی را خشنود کرد و اکثر آنها در روزنامهها، مجلات و جراید به نشر انتقادات خود مبادرت ورزیدند. هر چند که جنبش پستمدرن دارای کاستیهای زیادی بود و همانگونه که گفتیم وجهی جریان افراطی در متن آن شکل گرفت که راه را برای واگشایی لغزشهای آن به سهولت فراهم شد. باید توجه نمود که متولیان کاخ علم جدید و مضامین عمده آن یعنی روش علمی، روانی حقیقت و عنیت با چاپ این مقاله فرصتی تاریخی یافتند تا حریف لرزان را از میدان بهدر کنند و یک بار و برای همیشه پستمدرنها به طور کلی و پژوهندگان علومانسانی را در موضعی انفعالی و تدافعی قرار دهند. به همین جهت پیشروان این اندیشه یعنی ژاک لاکان، ژولیا کریستیوا، لوس ایری گاری، ژان بودریار و دیگران را به شارلاتانیسم متهم کردند.
جالب اینجاست که سوکال و همکارش تجدید نظر طلبان داخل در علم جدید از جمله سندراهاردینگ ، اولین فاکس کلر، آن ماستواسترلیک و امیلی مارتین را که درونمایههایی مشابه پست مدرنهای علوم انسانی را در مورد مبانی علم جدید مطرح کردهاند مورد توجه قرار ندادهاند بلکه به طور سطحی با آنها برخورد کردهاند و تنها به روشنفکران حوزه علوم انسانی یورش آوردهاند. میتوان از لابه لای نوشتههای این دو بتشکن چنین استنباط کرد که روشنفکران و به طور کلی پژوهندگان علوم انسانی صلاحیت و حق دخول و اندیشه در مورد علوم تجربی و بهطور کلی علوم دقیقه را ندارند. بدیهی است که سوکال و همکارش یادآور شدهاند که ما کاری به فلسفه دلوز و پژوهشهای عینی لاتور در جامعهشناسی نداریم بلکه نوشتههای آنها در ریاضیات و فیزیک را زیر ذرهبین قرار دادهایم. در اینجا باید یادآور شویم که اندیشمندان علوم طبیعی و ریاضی صلاحیت ورود به بحثهای فرهنگی و ادبی را دارند اما روادیدی برای ورود سایر متفکران به حوزه انحصاری خود را صادر نمیکنند. نقد زیادهرویها و افراط پست مدرنها یک چیز است و عدم صدورجواز برای ورود به حیطه علم چیزدیگر. واژههایی که برای محکوم کردن چهرههایی چون لاکان، بودریار و کریستیوا بهکار بردهاند عبارتند از »بیمعنا، نامرتبط«، »بیربط«، »مهمل«، »عجیب غریب«، »یاوه« و فاقد »مفهوم« . آنها از هر یک از این نویسندگان یک صفحه تا گاهی دو صفحه نقل قول آورده و با بهکارگیری محمولهایی از این دست نظریه آنها را مردود اعلام میکنند. و سرانجام میگویند ما نمیخواهیم دائرهالمعارفی 10 جلدی در باب اباطیل، خزعبلات و اراجیف سرهم کنیم. بعد بلافاصله خود را روشنفکر چپ معرفی کرده و هدف اصلی خویش در نگارش این مقاله را دفاع از جریان چپ در مقابل حرکتهای مدروز داخل درآن شمردهاند . هم از این روست که مدعی شدهاند بقایای چپ در تلاشی مذبوحانه آخرین میخ را برتابوت آرمانهای عدالت و ترقی کوبیدهاند. به همین اعتبار سوکال در زمینه کتاب مدعی شده است که بهعنوان یک چپ گرای دیرین نمیتواند درک کند که دی کانستراکسیون چگونه میتواند به هدفهای طبقه محروم جامعه مدد رساند. باید گفت در اینگونه گزارهها وجهی عوام فریبی و مصلحت طلبی موج میزند. سوکال و بریک مون یادآور میشوند که هرکس پارا از گلیم خویش فراتر نهد باید مورد مواخذه و پادافره قرار گیرد.
آنها در پایان مقدمه کتاب خود میگویند »هدف آنها خیلی ساده و سرراست طرد نادرستی و ادا و اطوار روشنفکری است و تفاوتی نمیکند که این نادرستی و ادا از کجا آمده باشد. « در پینوشت نیز اشاره میکنند که ما به عنوان دانشمندانی صادق و ساده دل اما سنتگرا و کسالت آور باور داریم که جهانی در بیرون ذهن ما وجود دارد و حقایقی عینی درباره آن قابل کشف است و کار ما دانشمندان کشف و تحلیل همین حقایق است. هدف ما مبارزه با ذهن باوری گفتمان مد روز کسانی است که خود را مدرن و یا پساساختارگرا میشمارند.« هر چند آلن سوکال و همکارش کوشیدند خود را دانشمندانی فروتن و متواضع معرفی کنند. اما با دقت در نوشتههای آنها معلوم میشود که آنها گذار و فرارفتن از مرزهای شناخته شده و انحصاری تجربههای معرفتی را نمیپذیرندو مدعی هستند که عدهای روشنفکر سبکسر خود را پشت عنوان پست مدرن مخفی نمودند و به گنجینه گرانبهای علوم عینی ناجوانمردانه دستبرد زدهاند و بدون آنکه مهارت و صلاحیت کافی در این زمینه را کسب کنند برای مثال قضیه گودل و یا نظریه نسبیت را بیهوده در بحثهای خویش به کار گرفتهاند. هر چند که خود سوکال صریحا اذعان نموده که مقاله و کتابش انتقاد کلی از علوم انسانی و اجتماعی محسوب نمی شود. اما مطالعه سطر سطر نوشته این دو همین معنا را برملا میسازد.
این برخورد سابقهای تاریخی دارد و بهترین و عالیترین مصادیق اولیه آن را میتوان در کشاکش میان سوفیستهای یونانی و سقراط و افلاطون و ارسطو ملاحظه نمود. سوفیستها معلمینی بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد در آتن میزیستند. آنها دغدغه اصلی خود را زمان، بلاغت، آموزش و مسائل فلسفه اجتماعی قرار دادند. یکی از علل اختلاف آنها با سقراط، افلاطون و ارسطو آن بود که اشرافیت فلسفه را به چالش گرفته و آن را ابزاری برای بررسی موضوعات حاد اجتماعی قرار دادند و کوشیدند تا گرایش نخبه باورانه فلسفه را به باد انتقاد گرفته و یادآور شدند که فلسفه باید افراد را آماده قبول مسوولیتهای مهم اجتماعی گرداند. آنها میان طبیعت و قانون یا سنتهای اجتماعی قائل به تفکیک شدند و به طور کلی نوامیس حاکم بر جامعه را برساخته سنتها قلمداد کردند. عدهای از آنها چون گرگیاس در مورد وجود، معرفت و امکان ارتباط و تفاهم تردید نمودند. بعضی چون پروتاگوراس به نسبت معرفت اذعان نمود. تراسی ماخوس عدالت را تبلور منافع اقویا و فرادستان شمرد و لذا میان عدالت طبیعی و اجتماعی قائل به تفکیک شد.
به طور کلی سوفیستها آموزگاران سیاری بودند که از شهر به شهر و از قصبه به قصبه میرفتند و برای علاقهمندان و دانشجویان روشهای به کارگیری زبان در حصول به هدفهای اجتماعی و سیاسی را تبیین میکردند. با این حال آنها در قبال دریافت پاداش به آموزش شاگردان خود مبادرت میکردند. اشتهار منفی سوفیستها را باید معلول تبلیغات و آوازهگریهای سقراط، افلاطون و ارسطو علیه آنها دانست. سقراط و افلاطون مدعی بودند که سوفیستها هرچند مدعی تدریس معرفتند، اما در واقع امر علاقه و تاکید آنها بیشتر بر هنر اقناع و غفلت از ارزشهای والای متافیزیکی قرار دارد.
اکثر این رهیافتها امروزه از سوی روشنفکران پست مدرن بهصورتی تازه مطرح شده و همین امر خشم دانشمندان و فلاسفه سنتی در غرب را برانگیخته است. سوفیستها به نسبیت حقیقت و معرفت باور داشتند و اندیشمندان پست مدرن و پسا ساختارگرا نیز به تاسی از اندیشههای نیچه همین مضمون را دربرخورد با مقوله حقیقت و معرفت ابراز داشتهاند.
سوکال در مقدمه کتاب خود روشنفکران پستمدرن در علوم انسانی را به نسبیت باوری معرفتی متهم نموده است. و میگوید این گروه حقیقت عینی و علمی را به چالش گرفته و از هرگونه وضوح و شفافیت میگریزند. همین اتهام عینا از سوی افلاطون علیه پروتاگوراس و گورگیاس مطرح شد. این افلاطون بود که مرز میان سوفیستها و فلاسفه را برای نخستین بار برقرار کرد. و به همین اعتبار منزلت سقراط را در اؤبات محکومیت سوفیستها تبلیغ نمود. در نظر افلاطون سوفیست کسی نیست جز تحریف کننده فلسفه. به گفته ارسطو نیز سوفیست کسی است در طرح برهانهای کاذب اما اقناع کننده و مهارت دارد. در حقیقت میتوان گفت آلن سوکال و همکارش نقش افلاطون را در تقابل با روشنفکران پست مدرن و به طور کلی صاحب نظران عدم انسانی ایفا کردهاند.