عصر اقتصاد
کتاب امپراتوری هیتلر نوشته گیل بی استوارت با ترجمه مهدی حقیقتخواه در واقع یادآور تاریخی خونبار از سرنوشت ملتی تحقیر شده است.
در دومین روز از ماه مه سال 1945 شهر برلین سقوط میکند و سربازان ارتش سرخ پرچم قرمز رنگ مزیّن به علامت کمونیستی (داس چکش) را بر فراز ساختمان رایشتاک (پارلمان آلمان هیتلری) به اهتزاز درمیآورند. در 30 آوریل آدولف هیتلر خودکشی میکند. میدانست اگر به دست روسیها بیفتد چه سرنوشتی در انتظار اوست. دکتر گوبلز وزیر تبلیغات آلمانها هم قبل از هیتلر با خوردن قرص سیانور همراه خانواده خودکشی کرده بود. با مرگ هیتلر و دیگران سران نازی و ورود ارتش شوروی به برلین جهان وارد فصل جدیدی از دستهبندیهای سیاسی نظامی و اقتصادی شد.
دوران جنگ سرد، تشکیل پیمانهای نظامی و اقتصادی و از همه مهمتر دو قطبی شدن جهان، همگی سر فصلهایی از این شرایط بودند که ناقوس مرگ فاشیسم را به صدا در آوردند. این «فاشیسم» پیش از آن صدای پاهایش به وضوح شنیده میشد و میرفت تا جهان را درگیر جنگی خانمانسوز کند، اما جهان سرمایهداری آن زمان، به دلایلی صدای آن را نشنیده گرفت. جنگی که فقط کل تلفات انسانی آن پنجاه و دو میلیون و چهارصد و هشتاد هزار نفر بود، در این میان سهم روسها بالغ بر بیست و پنج میلیون و ششصد نفر بود. رقمی نزدیک به ده درصد جمعیت کل اتحاد شوروی یعنی یک دوم کل قربانیان این جنگ، تا این زمان افکار عمومی جهان همواره اقدام تجاوزگرانه ارتش نازیها را در توسعه و بسط فاشیسم و خوی تجاوزگری و تسلط نژاد برتر محکوم کرده و میکند. هنوز در آلمان با گذشت بیش از نیم قرن از پایان جنگ هیتلر و حزب نازی، وجهه و مقبولیت سابق را پیدا نکرده است. تاریخ جنگ دوم جهانی حکایت وحشیگری نازیها و قتل عام انسانیت است. بازنگری این تاریخ بیانگر واقعه به پا خواستن ملتهای جهان برای کسب آزادی از دست رفته خود و به دست آوردن حقوق اولیه شان است. تاریخ «نه» گفتن به خوی تجاوز و غارتگری است همان طور که در تاریخ خواندهایم، میدانیم که هیتلر برای اعاده حیثیت قوم ژرمن به پاخاست تا کینههای خفته ملت آلمان را بعد از پایان جنگ اول جهانی بیدار کند و حقارتی را که به او گفته او و همفکرانش بعد از پایان جنگ اول و معاهده ورسای دول متفق بر آنان تحمیل کردهاند تلافی کند. هر چند نیروهای متفقین عقیده داشتند آلمانیهای تحقیر شده و دیگر هیچ گاه تهدیدی برای جهان نخواهند بود.
معاهده ورسای تا حدی مسبب خشم و ملیگرایی افراطی نازیها بود. دیوید لوید جورج نخست وزیر بریتانیا هم بر این مهم صحه میگذارد و مینویسد: برای جنگ آینده نمیتوانم علتی بزرگتر از این تصور کنم که مردم آلمان، که یقیناً ثابت کردهاند یکی از پرانرژیترین و نیرومندترین نژادهای دنیا هستند، در پیرامون خود با دولتهای کوچکی مواجه باشند که بسیاری از آنها شامل مردمی میشوند که سابقاً هیچ گاه حکومت با بیثباتی برای خود برپا نکردهاند، بلکه هر کدام از آنها مشتمل بر تودههای وسیع آلمانیهایی میشوند که برای اتحاد مجدد با سرزمین مادریشان جنجال به پا میکنند. ایدئولوژی حزب نازی که شخص آدولف هیتلر در کتابش (نبرد من) تشریح میکند بیانگر اندیشههای فوقالعاده شوونیستی بود که برتری قوم ژرمنها را تبلیغ میکرد. هیتلر در این کتاب مدعی میشود که آلمانها فاقد فضای حیاتی هستند و نازیها هم از احساسات مخالف عهدنامه ورسای و نارضایتی از تشدید استثمار و فقدان حقوق سیاسی سود میجستند و ادعا میکردند که فقط جنگ میتواند خواستهها و آرمانهای آنان یعنی ملت آلمان را محقق سازد.
در این میان عمیقتر شده بحران عمومی سرمایهداری که جنگ اول جهانی و انقلاب کمونیستی شوروی (سال 1917) نشانههای آن بودند جهان سرمایهداری را با تضادهای فراوانی روبرو ساخت. امپریالیسم جهانی با یک نظام کمونیستی نوپا مواجه شده بود که روسها به رهبری لنین در شوروی تأسیس کرده بودند. هم اکنون نظام سرمایهداری جهانی با قطب جدیدی از قدرت روبرو شده بود. شورویها میرفتند که در امور جهانی حضوری فعالتر داشته باشند. تضادهای جهان سرمایهداری به خصوص طی بحران جهانی سالهای 1929 تا 1933 که مهلکترین تشنج اقتصادی در تاریخ سرمایهداری بود، تشدید میشد. این بحران در ایالات متحده آمریکا، آغاز شد و به سایر ممالک سرمایهداری سرایت کرد: در سال 1933 میزان تولید صنعتی به نسبت سال 1929 در آمریکا و بریتانیای کبیر، آلمان و فرانسه به ترتیب 64، 88، 65 و 81 درصد تنزل کرد. ارکان داد و ستد جهانی با 65 درصد کاهش به لرزه در آمد: بیکاری عالمگیر شد. عدة بیکاران در آمریکا به یک میلیون 370 هزار نفر و در بریتانیای کبیر به دو میلیون و 600 هزار نفر رسید. این آمار و ارقام حکایت از بحران عمیقی داشت که در نظام جهانی سرمایهداری به وقوع پیوسته بود و این نظام را دچار تضادهای آشتیناپذیری میکرد. هیتلر در کتاب معروفش از خاک بیشتر در اروپا سخن میگوید و چشم به خاک روسیه دارد. در کنگره هفدهم حزب کمونیست شوروی اعلام میشود نازیها در حال قدرت گرفتن هستند و هیتلر در اروپا بر طبل جنگ میکوبد. به راستی با تشریح اوضاع جهان و صفبندی نیروهای سیاسی و نظامی چرا جامعه جهانی تلاش مضاعف برای جلوگیری از این جنگ به عمل نیاورد. پاسخ این سؤال با تشریح عملی وضعیت بافت حکومتهای کشورهای متفقین و متحدین قابل بررسی است. این که چه کسانی تلاش میکردند هیتلر را به رأس قدرت برسانند. هم اکنون جنگ ویرانگر به اتمام رسیده است. اما پرسشهای بیشماری روبروی بشریت قرار دارد: تأسیس اسرائیل، سرکوب یهودیان، افسانه هولوکاست و کوچاندن آنها به سرزمین فلسطین، نابودی و فروپاشی کمونیسم جهانی و ... اینها همگی در زمرة سؤالاتی قرار دارند که پاسخهای متفاوتی به آنها داده شده است. و بازبینی تاریخ هر کدام از آنها ما را به فضای جدیدی رهنمون میسازد. این که صدای پای فاشیسم شنیده شد اما کسی به آن گوش نداد. اما فاشیسم افسار گسیخته و عصیانگر «صلح و بشریت» را بیش از هر چیزی تهدید میکرد. هر چند هیتلر عهد کرده بود کاری کند که آلمان دیگر هرگز مجبور به پاسخگویی نباشد.