گروه انتشاراتی ققنوس | دورا دیامانت، آخرین عشق کافکا: وبلاگ یک پزشک
 

دورا دیامانت، آخرین عشق کافکا: وبلاگ یک پزشک

به تازگی انتشارات ققنوس، کتاب جالبی با عنوان «کاتی دیامانت، آخرین عشق کافکا» با برگردان سهیل سمی منتشر کرده است، این کتاب نوشته نویسنده‌ای است به نام «کاتی دیامانت»! در واقع تشابه اسمی این نویسنده، باعث نوشته شدن این کتاب شده است. نویسنده در مقدمه کتاب می‌نویسد:

نوزده ساله بودم‌ که برای نخستین بار نامش را شنیدم‌. بهار سال ١٩٧١ بود، در کلاس ادبیات آلمانی در دانشگاه جورجیا مشغول ترجمه «‌مسخ‌»‌، داستانی از فرانتس ‌کافکا بودیم‌ که ناگهان استاد وسـط‌ کـلاس از مـن پـرسید: «‌شـما از بستگان دورا دیامانت هستید؟‌» هرگز چنین اسمی را نشـنیده بـودم‌. اسـتادم گفت‌: «‌او آخرین محبوب‌ کافکا بود. عاشق هم بودند. کافکـا در آغوش او مرد و او آثار کافکا را سوزاند.»
به او قول دادم ‌که پـیگیر ماجرا بشـوم و او را در جریان بگذارم‌. بعد از کلاس‌، سراسیمه به کتابخانه رفتم‌. در زندگینامه‌ای ‌که ماکـس برود نوشته بود، خواندم ‌که دورا در زمـان آشنایی با کافکا نوزده سـاله بوده - بـا خـودم‌ گفتـم تقریباً همسن من‌. این اولین مورد از امور مسلمی بود که بـعدها نادرست بودنشان ثابت شد، اما در آن زمان آنـچه خـواندم مـایه هـیجان و شگفتی‌ام شد: دورا زنی بود پرشور و باهوش و سرزنده از اروپای شرقی ‌که باعث شده بود یکـی از مهـم‌ترین نویسندگان قرن بیـستم‌، سال آخر عمرش را بسیار خوشبخت باشد
می‌خـواستم بیش‌تر بدانم‌، اما بعد از مرگ کـافکا در سال ١٩٢۴ سرنوشت دورا در هیچ کتابی ثبت نشده بود. انگار به بن‌بست رسیده بودم‌. در سـال ١٩٨۴ زندگینامه جدیدی از فرانتس‌کافکا با اخباری جالب توجه در مورد دورا چاپ شد. کابوس عقل‌: زندگی فرانتس کافـکا به قلم ارنست پاول‌ از ابعاد حیرت‌انگیزی از سرگـذشت دورا پس از مرگ کافکا پرده بـرداشت‌؛ سرگذشتی‌ کـه از گریز ازگشتاپو در برلین تا گریز از تصفیه‌های اسـتالینی در روسیه و دوران بمباران لندن را دربــر مـی‌گیرد. پس از مـرگ ‌کـافکا، دورا بـا کمونیستی آرمانگرا و آلمانی ازدواج می‌کند و صاحب دختری می‌شود که به قول پاول زنده است و در انگلیس زندگی کند.
سؤالی‌ که سال‌ها خوره ذهنـم شده بود این بود: آیا دورا هنوز زنده است‌؟ و سرانجام پاسخ را یافتم‌: دورا در پانزدهـم اوت سال ۱۹۵۲، سه ماه مانده به روزتولد من‌، درگذشته بود. تحت تأثیر روحیه ماجراجوی دورا و به انگیزه حوادث غریبی ‌که ما را به هـم مربوط می‌ساخت‌، جستجو برای یافتن تکـه‌های‌گـمشده زندگی او را آغاز کـردم‌. در نخستین «‌مامـوریت برای یافتن دورا» در سال ١٩٨۵ به پراک و وین سفرکردم‌. درآن سفر بیش ازآن که درباره دورا بدانم‌، خود را شناختم‌، اما از آن پس جستجو به سفرهایی تحقیقاتی و پرثمرتر منجر شد. رد دورا را از لهستان تا آلمان و فرانسه و انگلیس و آیل آو من و نیز جـمهوری چک پـی گرفتـم‌.
در سال ۱۹۹۶، در دانشگاه ایالتی سن دیگـو، «‌پـروژه ‌کـافکا» را بـه همراه کمیته مشاوره بین‌المللی محققان ‌کافکا و دیگر محققان آغازکـردم تـا اوراق ‌‌گمشده‌ کافکا را بیابم‌، اوراقـی ‌کـه در سـال ١٩٣٣ در بـرلین و تـوسط گشتاپو از دورا ضبط شده بود. این زنـدگینامه سـرانـجام با وجود اسـناد و عکس‌های‌ یافت شده در خلال چهار ماه فعالیت «‌پروژه ‌کافکـا» در آرشیوهای برلین در سال ١٩٩٨ و نیز مطالعه خاطرات دورا که در سال ٢٠٠٠ درپاریس کشف شده بود، موجودیت یافت‌. کلید درک و تقریر زندگی کافکا در این کتاب دیدگـاه دوراست‌؛ زندگی یکی از نوبسندگـان قرن ‌گذشته ‌که سوء‌تفاهم‌های بسیاری در موردش وجود داد.
جملات قصار کـافکا نیز در شناخت دورا برایم راهگشا بـوده‌انـد. این جملات برای ‌کشف و نوشتن داستان زندگی دورا، به من شجاعت و روحیه طنـز و بصیرت و قدرت ‌کافی بخشیدند. نخست فقط به غریزه‌ام متکی بودم‌، حسی غریب‌ که می‌گفت دورا خود شاهد فرآیند نوشته شـدن ایـن داسـتان است و می‌خواهد این داستان روایت شود. وقتی نـامه‌های او و آثـار چـاپ شده‌اش به زبان یدیش و یادداشت‌های چاپ نشده‌اش درباره ‌کافکا و نیز اسناد مربوط به او را در پرونده‌های ‌گشتاپو وکـمینترن یافتم‌، تـازه مـعنای کلماتش را درک‌کردم‌. بزرگ‌ترین مددکار من در نوشتن این ‌کتاب خود دورا بوده است‌، به واسطه ‌گفتار وکردار و میراثی ‌که از خود بر جا گذاشت‌: عشق سرشار و حمایت بی‌شائبه او از دوستان، خانواده و کسانی ‌کـه‌، چون من‌، هنوز هم تحت تأثیر روحیـة فناناپذیر او قرار می‌گیرند.
عجبا که به‌رغم روشن کـردن پیچـده‌ترین راز و رمزها، سوال‌ اصلی‌ام همچنان بی‌جواب مانده است‌. گرچه خـانواده او بـه گـرمـی از مـن اسـتقبال کرده‌اند، هنوز نمـی‌دانم از خویشان او هستـم یا نه‌. اما شک ندارم‌ که به نوعی مر‌تبط هستیم. دورا جهان‌بینی مرا تغییر داده است‌. در مسیرکشف زندگی او، به زندگی خودم سر و سامان داده‌ام‌. دورا قبل از نـخستین مـصاحبه درباره کافکا در سال ۱۹۴۸، ‌کارش را با یک تکذیب آغـازکـرد،‌ کـه دوست دارم بخشی از آن را تکرارکنم‌: «‌من عینیت‌گرا نیستـم و نمی‌توانم باشـم‌. بنابرایـن‌، این واقعیات نیستند که تا این حد اهمیت دارند‌؛ بلکه مسئله صرفا مسئلة جو و حال و هواست‌. داستانی ‌که باید برایتان بگفتم حقیقتی نهفته دارد، و ذهنیت بخشی از آن است‌.»
 
 
مطالعه این کتاب زاویه جدید از زندگی کافکا را به خوانندگان خود می‌نمایاند.
 
 
وبلاگ یک پزشک:شهریور ۱۵م, ۱۳۸۷
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه