گروه انتشاراتی ققنوس | درباره توضیح‌ناپذیری عشق: نگاهی به کتاب «در ستایش عشق»
 

درباره توضیح‌ناپذیری عشق: نگاهی به کتاب «در ستایش عشق»

جنبش روانکاوی در ابتدای قرن بیستم مفهوم عشق را به‌صورتی بی‌سابقه بی‌اعتبار کرد. روانکاوی توانست‌ هاله‌های تاریخی، تمدنی و فرهنگی حول این واژه را پاک کرده و از عشق تقدس‌زدایی کند. این رویکرد ادامه‌دهنده بخشی از سنت فلسفه کلاسیک بود که همواره با بدبینی به عشق نگاه می‌کرد. روانکاوی، ریشه احساسی به نام عشق را دارای بعدی کاملا جنسی می‌دانست. اما این همه ماجرا نبود. در دهه 1970 «لاکان» تز شوکه‌کننده خود را مطرح کرد. «رابطه جنسی وجود ندارد». «در رابطه جنسی هر فرد به میزان زیادی تنهاست. بالطبع بدن دیگری باید در میان باشد اما سرانجام، لذت همواره لذت شما خواهد بود. رابطه جنسی جدا می‌کند. متحد نمی‌کند. این واقعیت که برهنه‌اید و دیگری را می‌فشارید نوعی تصویر متعلق به عرصه نظم خیالی است. واقعیت آن لذتی است که شما را به دوردست‌ها و بسیار دور از دیگری می‌برد». (در ستایش عشق، صفحه 23) از نظر لاکان عشق مازادی است که جایگزین فقدان رابطه جنسی می‌شود. لاکان نمی‌گوید عشق سرپوشی بر روابط جنسی است او می‌گوید رابطه جنسی اصلا وجود ندارد. چیزی به نام تفاهم و هماهنگی در رابطه جنسی نداریم و عشق همواره برای جبران فقدانی که ناشی از عدم‌امکان آن رابطه است به‌صورت متمم به معادله وارد می‌شود. آن چیزی که من در چشم‌های تو می‌بینم و در چشم‌های دیگران نمی‌بینم، نمی‌دانم چیست، نمی‌توانم توضیحش بدهم، عشق همان حرف به‌زبان‌نیامدنی است. همان مکث، وقفه، گسست، ‌عدم‌تعین و گشودگی روبه‌آینده است. اتفاق توضیح‌ناپذیر است. در عشق فرد به فراسوی خویش، به فراسوی خودشیفتگی پا می‌گذارد. «در رابطه جنسی، آدمی ‌از طریق وساطت دیگری با خود رابطه دارد. دیگری شما را در راه کشف حقیقت لذت یاری می‌کند. برعکس در عشق، وساطت دیگری فی‌نفسه کافی است. ماهیت مواجهه عاشقانه همین است. آدمی‌ می‌کوشد دیگری را از آن خود کند و او را وادار کند همانگونه که هست برای او باشد. عشق آن چیزی است که قوه تخیل به‌‌کار می‌گیرد تا تهی‌بودگی ایجادشده به‌وسیله رابطه جنسی را پر کند. رابطه جنسی هرچقدر هم باشکوه باشد، به نوعی پوچی و تهی‌بودگی می‌انجامد.»

وفاداری به زخم عشق
در زمان اعلام مرگ همه حقیقت‌های کلی در دوران «پساایدئولوژیک» فرهنگ سرمایه‌داری پیروز و متاخر عصر «پایان»، پایان تاریخ، پایان انقلاب، پایان مبارزه، پایان آغاز و انواع و اقسام پایان‌های دیگر، در دوره پناه‌بردن بیشتروبیشتر به حوزه خصوصی و حریم امن خانواده، خلاقیت‌های فرهنگی ناب، بودیسم، عرفان شرقی، یوگا و انبوهی از دیگر کالاهای بنجل صنعت مد و فرهنگ، همراه با چرخه بی‌پایان تخطی‌ و گناه در گوش‌دادن به فرمان سوپر اگو و خلق انواع شکل‌های سادومازوخیستی رابطه جنسی و تاویل زیبایی‌شناسانه و سوبژکتیو ماجرا‌جویی‌های جنسی به‌عنوان تنها کنش رادیکال ممکن در عصر «پساسیاسی»، آلن بدیو از زنده‌شدن دوباره عشق و پیوند آن با دیگر حقیقت‌های کلی همچون انقلاب و ایده کمونیسم حرف می‌زند. کتاب کم‌حجم و خوشخوان «در ستایش عشق» که می‌توانست ترجمه فارسی روان‌تری داشته باشد در اصل مصاحبه‌ای است که نیکلاس ترونگ در حاشیه فستیوال آوینیون با بدیو انجام داده است. بدیو را «فیلسوف حقیقت» و بزرگ‌ترین فیلسوف زنده فرانسه می‌دانند، یک متفکر رادیکال، یک فعال سیاسی که همراهی خود را با جنبش‌های مردمی‌ همیشه با صدایی بلند اعلام کرده، یک نمایشنامه‌نویس و این‌بار یک بدیوی عاشق. او عشق را در معرض تهدیدی جدی می‌بیند و کتاب را با این شعر آرتور رمبو آغاز می‌کند: «باید عشق را از نو در برابر دیکتاتوری امنیت و عافیت ابداع کرد.» حقیقت، حقیقتی که از طریق دانش یا معرفت نمی‌توان درک کرد و فقط در زمان رخداد، آشکار و به‌سرعت ناپدید می‌شود. او گسست از یک وضعیت قبلی مثل آنچه در انقلاب اتفاق می‌افتد را «رخداد» می‌نامد. وقوع رخداد و آشکارشدن حقیقت در چهار عرصه رخ می‌دهد: عشق، سیاست، هنر و علم. در هنر خلق یک اثر خلاقانه یا شروع یک ژانر هنری جدید و در علم اختراع یا اکتشافی شبیه کشف گالیله رخداد محسوب می‌شوند. بدیو آفت دنیای امروز را تبدیل سیاست به مدیریت، علم به تکنولوژی، آفرینش‌های هنری به فرهنگ و عشق به رابطه جنسی می‌داند. رخداد، نقطه تسلیم‌ناپذیر وضعیت است زیرا هم جزیی از وضعیت است و هم چیزی اضافه بر آن. رخداد مازادی است که به آن می‌نگریم اما آن را نمی‌بینیم، به محض پیدایی، ناپدید می‌شود. آنچه از «رخداد» در یک «وضعیت» باقی می‌ماند، ردپاها و وفاداری‌های ذهنی به آن است.
علاوه بر روانکاوی، نگاه دیگری که به عشق لطمه می‌زند اعتقاد به وحدت و یکی‌شدن عاشق و معشوق است که از سنت عرفانی عشق نشأت گرفته است. از نظر بدیو عشق صحنه‌ای است که در آن نمایش «دو» اتفاق می‌افتد؛ نمایشی که در آن دو تن با همه تفاوت و شکاف، جهانی مشترک می‌سازند. بدیو مبتلاشدن به عشق را از مقوله انقلاب و مقاومت و چشم‌دوختن به رویایی می‌داند که خاطره سعادت ازچنگ‌گریخته گذشتگان را وعده می‌دهد. «عشق، رقص بدن‌ها و زبان‌هاست. عشق، سرخ و همرنگ خون است. عشق، عرصه خطر و اهل افراط و تفریط است و نسبتی با میانه‌روی ندارد.» «امروزه یگانه راه برخورداری از یک رابطه پرشور و ارضا‌کننده، خیره‌شدن دو طرف در چشم‌های یکدیگر و فراموش‌کردن جهان اطرافشان نیست، بلکه آنها باید در حالی که دست در دست هم دارند همراه هم به بیرون، به نقطه‌ای ثالث بنگرند؛ همان آرمانی که برایش می‌جنگند.»
عشق: امر حادث
«اگر در فلان میهمانی تو را نمی‌دیدم، اگر آن روز اتفاقی به تماشای تئاتر نرفته بودیم، اگر آن روز صبح زود همزمان با طلوع خورشید به چشم‌های تو خیره نمی‌شدم اکنون اینچنین از پای درنیامده بودم.» به همین راحتی. اتفاقی کاملا شانسی و عجیب‌وغریب، رخدادی ناگهانی و حادث که همچون صاعقه سوژه را به دو بخش تقسیم می‌کند و به حیات سوژه زخم می‌زند. درست مخالف این نظر: «آن چیزی که در نگاه اول عشق می‌نامیم غالبا سوء‌تفاهم و اشتباهی بیش نیست. انسان متمدن در درجه اول باید بتواند روابطش را «مدیریت» کند.» عشق عرصه قمار و راه‌رفتن بر لبه پرتگاهی عمیق و ابراز عشق شبیه پرتاب تاس است و به شکست یا پیروزی ختم می‌شود. بعد از مواجهه عاشقانه و در صورت پیروزی، تکرار به‌مثابه امری خلاق اتفاق می‌افتد. هربار که به تو ابراز عشق می‌کنم یا شعری یا نامه‌ای برایت می‌فرستم با تجربه‌ای نو مواجه می‌شوم. تکرار نه امری کسل‌کننده و نشانه غیبت که نشانه فوران زندگی است. درست همانطور که خدا هرروز صبح به خورشید می‌گوید یک‌بار دیگر طلوع کن.

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه