گروه انتشاراتی ققنوس | داستان زندگی یک مرد تحسین‌برانگیز در مورد «پدروپارامو»
 

داستان زندگی یک مرد تحسین‌برانگیز در مورد «پدروپارامو»

روزنامه شرق

در مورد «پدروپارامو» و «دشت مشوش»، نوشته خوان رولفو رولفو، رمان‌نویس و داستان کوتاه‌نویس مکزیکی، یکی از مشهورترین نویسندگان آمریکای لاتین قرن بیستم و به نوعی یکی از پیشگامان سبک رئالیسم جادویی به شمار می‌رود. خوان در خانواده‌ای ملاک به دنیا آمد. نیاکان وی از سال 1790 از جنوب اسپانیا به امریکای جنوبی آمدند و آنجا ساکن شدند. دوران کودکی خوان با ناآرامی‌های سیاسی منطقه‌ای، ویرانی و جنگ همراه بود؛ به طوری که فضا و تصویر گذشته‌ای چنین را می‌توان به خوبی در داستان‌های وی مشاهده نمود. خوان رولفو انقلاب سال‌های (1920-1910) مکزیک را که منجر به شورش و ویرانی‌های دهه 60 میلادی گردید، تجربه کرد. والدینش از ورشکستگی رنج می‌بردند، پدر و عموهایش نیز به همین دلیل کشته شدند و مادرش در اثر حمله قلبی درگذشت. خوان روانه پرورشگاه شد و پس از گذراندن دوران جوانی برای ادامه تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه بین‌المللی مکزیک رفت. سال 1947 با کلارا اپریشیو ازدواج کرد و صاحب یک دختر و یک پسر گردید. شهرت او به خاطر دو رمان کم‌حجم دشت مشوش (1953) ... و پدروپارامو (1955) ... که آمیزه‌آی از واقعیت و تخیل است و به تاثیر از رمان صد سال تنهایی... گابریل گارسیا مارکز نوشته شده و نیز مجموعه داستان کوتاهی به نام Elano en Ilamas ... که شامل پانزده داستان و داستان تحسین‌برانگیز Tell them not to kill me ... می‌باشد. اگرچه رمان‌های رولفو به رمان‌های انقلاب مکزیک شهرت یافتند، اما او چیزی در این مورد به رمان‌هایش اطلاق نکرد. گفته می‌شود که وی پیش از مرگش، مشغول نوشتن رمانی به نام La Cordillera ... بوده، اما در حقیقت کسی حتی دست‌نوشته‌هایی از این رمان را ندید. رولفو پس از چاپ دو رمان مذکور کتاب دیگری را به چاپ نرساند و باقی عمر را سکوت اختیار کرد. وی جوائز زیادی دریافت کرد که از جمله آن می‌توان به جایزه بین‌المللی ادبی سال 1970 اشاره نمود. رولفو از شیوه مرسوم روایی مکزیک که از قوانین طبیعت‌گرای فرانسوی و سبک باروک پیروی می‌کردند، تبعیت نمی‌کرد. او سبک ابتکاری خود را داشت. از جملات کوتاه استفاده می‌کرد و بیشتر بر ادراکات فردی تاکید می‌نمود تا حالات گوناگون و از قضاوت مستقیم و روشن شخصیت‌هایش نیز دوری می‌جست. وی تحت تاثیر نویسندگانی چون ویلیام فاکنر، امیلی برونته و مارکز بود. اکتاویو پاز، شاعر معاصر مکزیکی درباره خوان رولفو چنین می‌گوید: رولفو تنها رمان‌نویس مکزیکی است که به جای توصیف‌های ساده و رخدادهای فیزیکی پیرامون ما، تخیلات و صورت‌های ذهنی‌شان را به تصویر می‌کشد. رولفو چشمی دارد برای دیدن ژرفای روح انسانی، گوشی دارد که صدای سکوت حزن‌آور موسیقی انسانیت را می‌شنود و موهبتی که وی را قادر می‌سازد تا با هر آنچه در درون و برون انسان به وقوع می‌پیوندد ارتباط برقرار نماید. ... رمان دشت مشوش .. و پانزده داستان دیگر آن خلاصه‌ای است از حکایت‌هایی که از وقایع عادی نشات می‌گیرند؛ به گونه‌ای که یادآور اتفاقاتی هستند که در هنر مدرن و داستان کوتاه‌نویسی مینی‌مال رخ داده‌اند. در واقع بسیاری از آنها داستان‌های کوتاه کوتاهی هستند که به طور فریبنده‌ای از عناصر و تکنیک‌های زبانی و داستان‌سرایی روایی که در رمان‌های بلند به کار می‌رود، استفاده کرده‌اند که هر یک بر نوعی بر خواننده تاثیر می‌گذارند. به گونه‌ای که نویسنده با استفاده از چند عبارت کوتاه و موجز، آشکارا حس بی‌پناهی، یاس و محیط خشنی که شخصیت‌های داستان در آن سر می‌کنند را استادانه به خواننده انتقال می‌دهد. رمان پدروپارامو 1 نمونه‌ای از رمان‌های برجسته قرن بیستم به شمار می‌رود. روستایی خشک و خلوت در حوالی شهر مکزیک، جایی که تخیلات و خاطرات گذشته چون ارواح سرگردان ساکابوی عکاس را به تسخیر می‌کشد. ژوزفین ساکابو عکاسی برای رمان پدروپارامو را نقطه عطفی در حرفه عکاسی‌اش می‌پندارد و با ادای احترام به رولفو می‌گوید رسیدن به عالم او دست‌نیافتنی است. رولفو رمان خود، پدروپارامو، را در روستایی می‌نویسد که گوشه گوشه آن سرشار از خاطرات گذشته برای او است. داستان رویاگونه‌ای که با جست و جوی قهرمان داستان برای یافتن پدر از دست رفته‌اش آغاز و با باز پس گرفتن ارثیه پدری که عشق وسواس‌گونه‌اش به سوزاناسن‌خوان؛ زنی که هرگز متعلق به وی نبوده و نخواهد بود در هم می‌آمیزد. خوان پرشیادو به مادرش که از دنیا رفته قول می‌دهد که برای یافتن پدرش، پدروپارامو، به زادگاه او کمالا برود. خوان گفته‌های مادرش را به یاد می‌آورد و انتظار دشتی زیبا و سرسبز را می‌کشد اما در عوض با شهری جن‌زده روبرو می‌شود و در می‌یابد پدرش خیلی پیش از این مرده است. پدروپارامو داستان خودکامه‌ای است به همین نام که برای رسیدن به خواسته‌های خود هر کاری را مجاز می‌داند و هر کس را که در سر راهش قرار گیرد از میدان به در می‌کند. او حتی پدر و شوهر زنی را که به او دل بسته است می‌کشد و زن را تصاحب می‌کند. اما این زن، یعنی سوزانا با دنیای پیرامون خود کاری ندارد. سوزانا زنی عجیب، شکننده و رویایی است که پیوسته در مرز دیوانگی، کابوس و اوهام است. در بخشی از رمان می‌خوانیم: سر در گم و متعلق میان گذشته و حال، خط بطلانی بر مرز میان مرگ و زندگی؛ ارواح در زمین حرکت و اجساد در قبرها گفت و گو می‌کردند؛ اما این‌ها تنها گوشه‌ای از این شهر کوچک را به تصویر می‌کشند... خوان رولفو در شاهکار پدروپارامو ... از زبان دوآجوویگس می‌پرسد: آیا هرگز فریاد مرگ را شنیده‌اید؟ اگر پاسختان منفی است، خود را آماده کنید. تخیلات خود را بیدار سازید و نوشته زیر را بخوانید: گرچه زمزمه افرادی را که در بازار بودند می‌شنیدم، اما دیدم که آنجا هیچ کس نبود. وزوزی بی وقفه، بدون ریتم و بی دلیل چونان صدای سوت بادی که در میان درختان جنگل در شب به گوش می‌رسند؛ آنگاه که هیچ درختی یا هیچ شاخه‌ای دیده نمی‌شود، چه برسد به این که بتوان نجوایی را شنید. جرات قدم برداشتن نداشتم. تصور می‌کردم این نجواها چون دایره‌ای نزدیک احاطه‌ام کرده‌اند تا این که تنها توانستم عباراتی را که از فضای تهی برمی‌آمد، دریابم. به درگاه خداوند برای ما دعا کنید. این تنها چیزی بود که آنها به من گفتند. ... پی نوشت: 1- پدروپارامو ، ترجمه احمد گلشیری، نشر آفرینگان، 1379 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه