ایران سال - شماره 6
احزاب کمونیست، تا قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، در کشورهای مختلف جهان به ویژه در کشورهای بلوک شرق، به عنوان احزاب حاکم و در رأس قدرت، همواره ترسیمکننده خطمشی حکومتها و دولتها بودند. حزب کمونیست شوروی که تا آن زمان 74 سال از به قدرت رسیدنش در روسیه میگذشت، به عنوان قویترین و منسجمترین حزب، رهبری دیگر احزاب را به عنوان هماهنگکننده و خطدهنده به آنها بر عهده داشت. بعد از پایان جنگ دوم جهانی در سال 1945 جهان عملاً و علناً به اردوگاه کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی تقسیم شد که در این میان، بعضی احزاب چپگرا در کشورهای دیگر جهان، هر چند در قدرت نبودند ولی همواره پیادهکننده توصیههای حزب مادر و پذیرنده راهکارها و رهنمودهای حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بودند. بعد از جنگ به تعداد کشورهای سوسیالیستی در اروپا بیش از پیش افزوده شد و جهان شاهد جبههگیری دنیای کمونیسم و امپریالیسم بینالملل بود و این یعنی آغاز جنگ سرد. تا قبل از شروع این جنگ، بودند احزاب کمونیستی که به تبعیت از حزب کمونیست شوروی به تحرکاتی در کشورهایشان دست زدند وبا اعلام موجودیت توانستند بخشی از تاریخ کشورشان را تصاحب کنند و حتی بر روند حوادث و رخدادهای این کشورها تأثیر بسزایی بگذارند. حزب توده ایران یکی از این احزاب بود که در سال 1320 در بحبوحه جنگ بینالملل دوم پا به عرصه وجود گذاشت. این حزب توانست از فضای آزاد و دموکراتیکی که به واسطه سرنگونی رضاخان به وجود آمده بود بیشترین بهره را گیرد و با فراخوانهای وسیع و کاربردی به فعالیت علنی و عضوگیری بپردازد. حزب توده بدان جهت نام توده بر خود نهاد که خواست بنیانگذارانش تشکیل جبهه وسیعی از افراد کمونیست و غیرکمونیست بود. ایران کشوری مسلمان است و بالطبع شرایط ذهنی جامعه آن زمان نمیتوانست پذیرای افکار و عقاید ماتریالیستی باشد لذا حزب توده هیچگاه نتوانست نام حزب کمونیست بر خود نهد. ولی رهرو بیچون و چرای حزب کمونیست شوروی بود. اینان توانستند در سختترین شرایط تاریخ سیاسی ایران دست به تأسیس یک تشکیلات نظامی وسیع بزنند که این تشکیلات بعدها پایهگذار تأسیس سازمان افسران حزب توده شد. هسته اولیه سازمان افسران در سال 1322 توسط سروان توپخانه خسرو روزبه، سرهنگ عزتالله سیامک و عبدالصمد کامبخش پیریزی شد. عزتالله سیامک در سال 1275 در تهران به دنیا آمد. او در سال 1320 همراه کامبخش به تأسیس سازمان نظامی حزب توده پرداخت. سیامک در 27 مهر سال 1333 تیرباران شد. عبدالصمد کامبخش یکی از فرزندان شاهزاده کامران میرزا بود. او در سال 1282 در قزوین متولد شد. در سال 1307 برای آموزش خلبانی و مهندسی هواپیما به شوروی اعزام شد و در سال 1311 به ایران برگشت. کامبخش با درجه ستوان دومی وارد ارتش شد. او همچنین یکی از اعضای گروه 53 نفر بود. مقدمه فوقالذکر شروعی بود برای بررسی، شرح و توضیح کتاب خاطراتی از سازمان افسران حزب توده ایران. این کتاب که در سال 1382 توسط انتشارات ققنوس در تهران به چاپ رسید، همزمان با نام «گذار از طوفان»، از سوی «انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران در برلین» منتشر شد. حمید احمدی در چارچوب «طرح تاریخ شفاهی چپ ایران» گفتگویی را با مرتضی زربخت در برلین انجام داده است. اهمیت این گفتگو از آنجا آشکارتر میشود که بدانیم مرتضی زربخت در سوم مرداد سال 82 کمی پیش از انتشار کتابش در تهران در میگذرد و بدین ترتیب یکی دیگر از بازماندگان نسل پیشین سازمان افسران حزب توده خاطرات ناگفتهاش را بازمیگوید و خوانندگان علاقهمند به مباحث تاریخی سیاسی را با انبوهی از گفتهها و ناگفتههای متنوع روبرو میکند که هر کدام از آنها میتواند برای نسل جدید بازگوکننده فراز و فرودهای یک فعال سیاسی و حزب متبوع او باشد. کتاب با آغاز زندگی مرتضی زربخت شروع میشود. او در سال 1300 شمسی در تهران متولد میشود و پس از طی دوران متوسطه در دبیرستان نظام تهران در رسته هوایی دانشکده افسری ثبت نام میکند و دو سال بعد با درجه ستوان دومی به عنوان افسر دیدهبان فارغالتحصیل شده و به هنگ هوایی اصفهان مأمور میشود. در فروردین 1325 با درجه ستوان یکمی به خاطر اعلام نیاز حکومت فرقه دموکرات آذرباجان به هواپیما، داوطلب انجام این مأموریت میشود و همراه ستوان یکم علی جودی با دو هواپیمای جنگی به سمت آذربایجان پرواز میکند و به حکومت فرقه دموکرات ملحق میشود. آنها با الحاق به این فرقه عملاً نیروی هوایی آن را پیریزی کردند. زربخت در این کتاب از سالهای اشغال ایران توسط متفقین میگوید: «قبل از این که سوم شهریور بیاید، رضا شاه دستور داد یک ماه زودتر از موعد مقرر دانشکده افسری را تعطیل کنند، دانشجویان سال دوم یک ماه زودتر درجه افسری گرفتند و به جبههها اعزام شدند. مدت کوتاهی بعد جریان سوم شهریور پیش آمد و دانشکده افسری هم تعطیل شد. هواپیماهای متفقین و احتمالاً هواپیماهای شوروی مقداری اعلامیه پخش کردند. در اعلامیه ستاد ارتش نوشته شده بود که ارتش کشورهای انگلیس و شوروی از سه محور به ایران حمله کردهاند.» مرتضی زربخت پس از بازگویی خاطرات خود از جنگ جهانی و تسلیم ارتش رضاشاه، به این نکته اشاره میکند که همواره از این که چگونه ارتش ایران نتوانست در برابر اشغالگران مقاومت کند و به این زودی از هم فروپاشید در تلاطم بوده است. عرق ملی و میهنی او در آن هنگام باعث شده بود که به فکر مقابله با اشغالگران بیفتد. او از طرح ترور محمدعلی فروغی میگوید و این که او علت و سبب اصلی اشغال ایران بود بعدها در اسفند 1320 با استعفای فروغی این طرح انجام میشود و او و همفکرش به فکر راه دیگری میافتند. زربخت با اشاره به اینکه با خواندن کتاب «جامعهشناسی» تألیف احمد قاسمی اولین جرقههای کمونیستی در او زده میشود، میگوید: «با خواندن این کتاب یک جهش ناگهانی در اندیشهام ایجاد شد و رفتم توی فکر. بعد با نظری به بحث نشستیم. حسن نظری کسی بود که این کتاب را به زربخت داده بود. او برای من تشریح کرد، جریان اینجوری است: حکومت شوروی یک حکومت مردمی است. در سال 1917 لنین با همراهی حزب کمونیست شوروی که یک حزب منسجم و باانضباطی بود و مجهز به ایدئولوی مارکسیسم، انقلاب کردند و با این انقلاب توانستند یک ملت دویست میلیونی، دویست میلیون مردم عقب مانده را به جامعه امروز برسانند که بتوانند جلوی ارتش شکستناپذیر هیتلر مقاومت بکنند و این ارتش را به عقب بزنند.» بدین ترتیب مرتضی زربخت وارد حزب توده و سازمان نظامی آن میشود و کارت عضویت در حزب را دریافت میکند. از دید او افراد تودهای چه نظامی یا غیرنظامی انسانهای شریفی بودند که برای برون رفت از شرایط آن زمان خطر میکردند. آنها با یک ایدهآل عالی انسانی آمده بودند و تنها راه نجات مردم را در پیاده کردن این ایدئولوژی میدانستند. در این بخش از کتاب، مرتضی زربخت به تشکیل جلساتی اشاره میکند که توسط عبدالصمد کامبخش اداره میشد. کامبخش هر هفته با شرکت در این جلسات، اخبار سیاسی جهان را برای آنها تشریح میکرد. زربخت بعد از جذب به حزب توده نیروی خود را صرف جلب افسران نیروی هوایی به این حزب میکند و سعی میکند روی آنها کار کند، مخصوصاً افسرانی که به او نزدیک بودند و به او اعتماد داشتند. مرتضی زربخت ماجرای قیام افسران خراسان در سال 1324 را بدین صورت شرح میدهد: «در 24 مرداد 1324 نوزده نفر افسر و شش نفر سرباز تودهای به رهبری سرگرد اسکندانی رئیس باربری لشگر خراسان با اسلحه و مهمات، شبانه قیام کردند و به طرف گرگان حرکت نمودند. این قیام در گنبد قابوس به خون کشیده شد. پنج نفر از جمله اسکندانی کشته شدند و بقیه متواری.» زربخت در رابطه با همکاری با حکومت فرقه دموکرات آذربایجان میگوید: «از این که بالاخره در گوشهای از ایران افراد چپ توانستهاند قدرت را در دست بگیرند بسیار خوشحال بودیم و امیدوار به این که سایر نقاط ایران هم به زودی آزاد خواهد شد.» لذا او با توجه به نیاز حکومت آذربایجان به هواپیما، همراه ستوان یکم جودی قبول میکند که به سوی آذربایجان پرواز کند. او از اهمیت نیروی هوایی و این که تا چه اندازه پیشهوری بر این تکیه میکند، یاد کرده و از قول پیشهوری میگوید: «هر هواپیمایی که به ارتش آذربایجان ملحق میشود، مثل این است که یک لشگر به ما پیوسته است.» دیدار با قاضی محمد در ساعت هشت شب 21 آذر 1325 واحدهای نظامی برای حرکت آماده میشوند. زربخت چنین میگوید: «تا بوکان حدود هفده هجده کیلومتر راه بود و هوا هم خیلی سرد بود. بعد از سه ساعت راهپیمایی به همراه گردان به بوکان وارد شدیم. کردها دور و بر واحد را گرفتند و با سربازان پچ پچ میکردند که بیاید شما را مخفی کنیم و بعد فرارتان بدهیم. افراد واحد سربازهای وظیفه بودند. ما آدمهای کم تجربهای بودیم و نه زبان کردی میدانستیم و نه جایی را بلد بودیم و در ضمن کسی را هم نمیشناختیم. به طرف مهاباد حرکت کردیم. صبح زود رسیدیم به مهاباد. راننده ما را در کنار رودخانه مهاباد پیاده کرد. در مهاباد سراغ منزل قاضی محمد را گرفتیم. هفت نفر افسر بودیم که روز 22 آذر 1325 وارد مهاباد شدیم. به هر حال در آنجا توانستیم دفتر قاضی محمد را پیدا کنیم و با او ملاقات کردیم. او به ما احترام زیادی گذاشت. به او گفتیم که میخواهیم به شوروی برویم، چرا که استالین را رهبر زحمتکشان جهان میدانستیم. پس از صحبت با قاضی محمد قرار بر این شد که لباسهای نظامی را از تن به درآوریم و لباس کردی بپوشیم. قاضی محمد به هر کدام از افسران 200 تومان پول میدهد، همراه با یک دست خط که برای عشایر کرد مینویسد که از افسران حمایت کنند.» از این مرحله به بعد، ارتش مرکزی در تعقیب افسران فراری آذربایجان است، تا اینکه افسران در روز 26 فروردین 1326 خود را تسلیم یک پاسگاه مرزی در عراق میکنند، به این امید که از آنها تقاضای پناهندگی سیاسی کنند. در این هنگام نوری سعید نخست وزیر عراق بود. مرتضی زربخت پس از تحمل سه سال در زندانهای ابوقریب و سامره که خود خاطرات خواندنی از این زندانهاست، در فروردین سال 1329 تحویل مرزداران ایران میشود و بعد از حرکت به سوی تهران همراه افسران به زندان دژبان میروند. جالب است در زندان دژبان، رزم آرا که رئیس ستاد ارتش بود به دیدن آنها میآید و آنها را متهم به خیانت میکند. تفرشیان که از همه احساساتیتر بود در پاسخ به رزمآرا میگوید: «تیمسار ما خیانت نکردیم، قصد خدمت به مردم را داشتهایم، خیانت را آن افسرانی کردند که چمدانهایشان را پر از پول کردند و به چاک زدند.» بعدها دادگاه تجدیدنظر حکم خود را صادر کرد. تفرشیان حکم اعدام گرفت. احسانی، ارتشیار، تیوای و زربخت به حبس ابد و رئیس دانا به ده سال حبس محکوم میشود. آنها درخواست فرجام میکنند. فرجام را شاه باید تصویب میکرد. پرونده را پیش شاه میبرند. شاه در آن شرایط نمیتوانست با حکم اعدام موافقت کند، چون مسأله جنبش ملی شدن نفت جریان داشت. همچنین روزنامه به سوی آینده منتشر میشد و فعالیت نیمه علنی حزب توده و مجموعه این شرایط موجب شد که به حکم صادره، یک درجه تخفیف داده شود. محکومت تفرشیان از حکم اعدام به حبس ابد و چهار نفر بعدی از حبس ابد به دوازده سال زندان و محکومیت رئیس دانا از ده سال به شش سال حبس تقلیل یافت. مرتضی زربخت در کتاب خاطراتی از سازمان افسران حزب توده با روایتی ساده و خواندنی، بخشی از تاریخ این سازمان را بیان میکند. حمید احمدی، با توجه به تسلطی که بر تاریخ جنبش چپ ایران دارد، در این راستا او را همراهی میکند و کتابی خواندنی را پدید میآورند که مطالعه آن میتواند نکات ناگفته از جریان سازمان نظامی حزب توده را بیان کند. گفتنی است مصاحبهها در سال 1374 (نوامبر 1995) در برلین صورت گرفته است.