«بیست سال پیش تلاش برای انقلاب و تغییر جامعه اقدامی سیاسی به شمار میرفت، در حالی که امروزه سیاست یعنی دو تن که محفل دوستانه دارند میتوانند جهان را از نو خلق کنند» این نقل قول حنیف قریشی نویسنده پاکستانیتبار هرگز نمیتوانست جایی بهتر از نوشتار انتقادی اسلاوی ژیژک برای خود دست و پا کند. جایی که روانکاوی و سیاست، مسیحیت و مارکسیسم طوری به هم گره خوردهاند که لهجهای یک سان بیابند در دهانی اسلونیایی. واقعا گاهی تعریف دقیق یک مفهوم کار دشواریست.
مثلا همین که میخواهیم بدانیم روشنفکر مورد اشاره در رمان 240 صفحهای “ خاله بازی”بلقیس سلیمانی که پژواک قابل توجهی نیز در متن یافته از چه قماشیست با ان مواجه میشویم. چیزی که شاید باید به آن پرداخت همنشینی این معجون عجیب و غریب در سایه توجه به گره کوریست که به دست نویسنده در دل رمان جا خوش کرده است گرهای که همچون ترکیبی از ناسیونالیسم با دمکراسی مزدوج شده و با چاشنی اسطوره و عرفان تزیین شده است.
یک زن تحصلیکرده شروع به روایت میکند از چیزهایی که نوشته و اندیشههایی که در مورد اساطیر و جنسیت دارد گفته، و در همین اثنا پای یک هم دانشگاهی قدیمی را به قصه باز میکند.حمیرا یعنی همان دوست قدیمی دوران تحصیل وظیفه دارد تا راوی را به پاسخگویی وادارد و همچون وجدان معذب او را با این سوال اساسی مواجه کندکه: چرا اجازه داده همسرش زن دیگری اختیار کند و چطور او با این وضعیت کنار آمده است؟
این سوال را شاید بتوان هسته مرکزی یا طرح اصلی کار به شمار آورد که تمام قسمتهای دیگر به نوعی در خدمت منطق بخشی به آناند. باید قبول کرد که طرح قابل گسترشی است و چون و چرا کردن در مورد دلایل موافقت زن نیاز به رخنه در اعماق دور تاریخ و جغرافیایی او خواهد داشت البته نباید از یاد برد که نقش او به عنوان یک روشنفکر نیز به این ماجرا به صورت مضاعف ضمیمه شده و ابعاد بیشتری بخشیده است. فرم کار به گونهای است که زن و شوهر هر یک از زاویه دید خود شروع به توصیف و تشریح وضعیت و روایت خود میکنند و گویی خواننده به گونهای در مرکز این گفتوگو واقع شده و ناچار به نوعی قضاوت در مورد آن است.
هر چند که میتوان نقش حمیرا را نیز به عنوان یک منتقد درونی یا طرفدار، چیزی لغزنده شاید بین دو حالت وکیل مدافع و دادستان در دل همان بخشهای مربوط به زن (ناهید) در نظر گرفت. “ناهید” زن تحصیلکردهای که همسرش “مسعود” او را ستاره صدا میزند نازا و عقیم است «برای همه ناهید هستم و برای مسعود ستاره.20» (کنایهای به روند نام گذاری و هویتیابی در نظام پدر سالارانه که میتواند مالکیت خصوصی و مداخله را همزمان پیش میکشد.).
ناهیدنمونه قابل بحثی از یک وضعیت اینجایی خاص است. او نماینده گروهی از تحصیلکردهگانیست که با توجه به بافت اجتماعی و تغییر و امکانات به وجود آمده بعد از انقلاب موفق به ورود به دانشگاه شده و در سایه تلاش و پذیرش وضعیتهای در چهار چوب توانستند خط فرضی را از جهان به شدت غرق در اسطوره و اوهام روستایی تا دنیای به روز نظریات سیاسی فلسفی پایتخت و از آنجا تا مصادر تصمیمگیری ترسیم کنند.«فاطمه خانم فنجان چای سرد شده را داخل سینی میگذارد و میگوید: شماها استخوانهای پیرمرد (منظورش مصدق است) را توی گور میلرزونین.خوب شد دکتر (منظورش دکتر شریعتی است) مرد َو این روزها را ندید.206».
نمونهای که در این سالها در برخی از آثار همواره به اشکال مختلف رفت و آمد کرده و به قول مسعود “جامعه باز و دشمنانش “کارل پوپر و تمام نقد ونظرهای پیرامون آن را از براند و ترجیح میدهند وقتی با یک گروه شبه سیاسی به کوه میروند از کتیرا بگویند و به قوطی حلبیها سنگ بپرانند. ستاره میگوید: «من به دمکراسی عاطفی اعتقاد دارم. مدتهاست که دنبال یک ترکیب برای وصف حالت و باورهای سیما میگردم.
دیشب به ترکیب حسادت توتالیتر فکر میکردم.اگر ستاره یک دمکرات تمام عیار در مبارزات عاطفی است، سیما یک توتالیتر تمام عیار است.37» و اما مسعود مردی است که وقتی میخواهیم از ذهنیتش بدانیم با مفاهیم بزرگ و دهان پرکنی مثل عدالت و آزادی برخورد میکنیم و وقتی با داستانهای مربوط به او به گذشتهاش باز میگردیم به مرگ پدر و دعوا برسر تقسیم خانه پدریاش میرسیم.و بعد گیر افتادن در یک افسانه شخصی و عشق به ناهید و آگاهی یافتن از مشکل او توسط دوست دکترش.
«او مرد عدالت بود. تئوریهای شکست خوردهاش در عرصه اجتماع را در میدانگاه زندگی شخصیاش پیاده میکرد و حالا این میدان گاه در هم ریخته بود و او شاید من که همه این سالها نه از پی غریزه و زندگی که از پی مفاهیم دویده بودیم، حالا در این بن بست مرگ و زندگی نمیدانستیم چگونه با هم برخورد کنیم. 191» دست خواننده برای یافتن و بر قراری تقابلهای بنیادین در نقشها و الگوها باز است و میتواند برخورد نظریات و نامهای مختلف را در بطن روایت و کشمکشها ببیند و درست در همین منطقه،یعنی درست در تجزیه ناپذیرترین عناصر، در مرزهای تفاوتهای جنسیست که کنش سیاسی متن در به چالش کشیدن برخی مفاهیم مسط بروز و ظهور مییابد.
چیزی شاید از جنس همان ارتباط بنیادین که در نقل قول نجیب محفوظ بدان اشاره شده بود.چیزی از جنس تقابلهایی مثل زن روشنفکر عقیم در مقابل زن عامی مولد. نظام تولید و جامعه مصرفی.
جزییات در بخشهای مختلف بسته به جنس راوی به خوبی مورد توجه قرار گرفته و گاهی بدون نام راوی که بر راس صفحات حک شده نیز میتوان از برخورد او با جهان، جنسیت او را تشخیص داد.
وسواسهای ناهید نسبت به آلوده شدن آپارتمانش آن هم توسط حمیرا دوست قدیمیاش به خوبی نشانگر پرداخت دقیق به این جرییات و دغدغههاست و از جمله همین موارد قابل تحسین میتوان به پایان بندی رمان نیز اشاره کرد پایان بندی که نه تنها قطعیت یک کنش محتوم را به همراه نداشت بلکه بیشتر از هر چیز کنش محتمل را به امکانات و اطلاعاتی ارجاع میداد که به دقت در سطح رمان پراکنده و توزیع شده بودند.
شهروند امروز