گروه انتشاراتی ققنوس | تلاش برای بازگشت به بهشت از دست رفته کودکی و وطن:گزارش نشست بررسی آثار کازئو ایشی گورو؛خبرگزاری فارس
 

تلاش برای بازگشت به بهشت از دست رفته کودکی و وطن:گزارش نشست بررسی آثار کازئو ایشی گورو؛خبرگزاری فارس

خبرگزاری فارس

خبرگزاری فارس: نشست بررسی آثار کازئو ایشی گورو روز چهارشنبه 31 تیر ماه به همت مرکز آموزش‌های فرهنگی هنری دانشگاه تهران و با حضور بلقیس سلیمانی، لادن نیکنام و سعید سبزیان در باشگاه دانشجویان دانشگاه تهران برگزار شد. 
 
* بلقیس سلیمانی: ایشی گورو به زمان و مکان دلبستگی ندارد 
 
به گزارش خبرگزاری فارس، بلقیس سلیمانی نخستین سخنران جلسه گفت، ظاهرا در این سال‌ها ژاپن در همه چیز پیشتاز بوده است. دو تا نویسنده نامدار دارد که خارج از مرزها به انگلیسی می‌نویسند اولی ایشی گورو و دومی ماراکامی است. 
ایشی گورو به واسطه ماموریت پدرش در 5 سالگی وارد انگلستان می‌شود و در 16 سالگی تصمیم می‌گیرد به همراه خانواده در آنجا بماند. همه ما انتظار داریم با یک نویسنده مهاجر روبه‌رو شویم و مضامین ادبیات مهاجرت را در آثارش ببینیم و چون نویسنده شرقی است باز دلمان می‌خواهد مؤلفه‌های شرقی را هم در آثارش یافت کنیم که در این باره در ادامه صحبت خواهیم کرد. 
ایشی گورو جوایز مختلفی برده من جمله جایزه بوکر. منتقدان معتقدند بازمانده روز بهترین اثر ایشی گورو است که نجف دریابندری آن را در سال 75 ترجمه کرده است و فیلمی نیز براساس آن ساخته شده است. بعضی‌ها معتقدند که ایشی گورو تحت تاثیر داستایوفسکی ، پروست، کرناستین است اما خودش می‌گوید که از نویسنده‌های روس چون چخوف، داستایوفسکی و تولستوی تاثیر گرفته است. می گویند کتاب تسلی ناپذیر ایشی گورو تحت تاثیر کافکا بوده است و این در اثرش مشهود است. 
به نظر می رسد ایشی گورو خیلی به داستان سرایی سنتی علاقه ندارد و سعی دارد سبک های جدید را بیازماید و از این جهت نویسنده نوگرایی است و می شود گفت که تا اندازه ای هم صاحب سبک است. خودش معتقد است که انگلیسی که در کتابهایش ترسیم می کند یک انگلیس تخیلی است و واقعی نیست و در آثار او مولفه های شرقی به وضوح در آنها دیده نمی شود. جالب است که ماراکامی هموطن ایشی گورو می گوید: ان جایی که ایشی گورو درباره انگلیس می‌نویسد ژاپن حضور دارد و جائی که از ژاپن می‌نویسد ژاپن را نمی شناسد و ژاپن اصیل را نمی‌سازد. چیزی که در کارهای ایشی گورو اهمیت دارد این است که به زمان و مکان دلبستگی ندارد که در ادامه توضیح خواهم داد. 
خودش می گوید من از یک کتاب به کتاب دیگر می چرخم و می خواهم یک تم واحد را عمق ببخشم . این طور نیست که هر کتاب یک موضوع واحد و یا یک تم خاص داشته باشد. اما چیزی که خیلی برای من چشمگیر بود این بود که هر رمان به مثابه یک پروزه برای ایشی گورو انگار پدیدار می شود و او هم مثل یک مهندس این پروژه را اجرا می کند و بنابر این چیزی که من اسمش را می گذارم لحظه های داستان سرایی، هیجان، زندگی ، خون و جون داشتن، خیلی در آثار ایشی گورو نیست، به نظرم می رسد که مثل یک مهندس سعی می کند که همه اجزا را پیاده کند . ساختار های آنکادر شده و مرتب و منظمی دارد، توگویی بیش از هرچیزی بدنبال آن است که ساختار بسیار محکم را پی افکند و اجرا کند تا اینکه در قید این باشد که شخصیت‌هایش جاندار باشند، یا لحظات ناب داستانی را عرضه کنند، یا بدنبال آن باشد که خواننده لذت ناب ببرد. 
در رمان بازمانده روز، یک سرپیشخدمت به نام استیونز هست که یادداشت‌های این آدم در طول سفر 6 روزه‌اش به سمت غرب بریتانیا را می بینیم. شخصیت استیونز در این رمان بسیار مهم است. شخصیتی بسیار خاص ، منظم و مرتب که بر سر اجرای وظیفه عمومی اش و دلبستگی های شخصی اش مانده و ترجیح میدهد که به وظایف اجتماعی اش عمل کند تا به دلبستگی های شخصی اش برسد. و این آدم بین ماندن در نقش یک پیشخدمت وفادار و رسیدن به پدرش اولی را برمی گزیند. یعنی به وظیفه حرفه ای اش می پردازد. شخصیت این آدم شخصیت همه پیشخدمت هایی است که بر اساس ویژگی های دوران ویکتوریایی ساخته شده اند: رازدار و شریف و ساکت و آرام و وفادار و هر خصلتی که بتوان در آن دوره پیدا کرد در وجود این آدم هست. بعضی ها معتقدند استیونز دارد خودش را نفی می کند و با این کارعلایقش را سرکوب می کند، بعضی ها معتقدند استیونز، دن کیشوت جهان معاصر است و به این دلیل این را می گویند که او مرثیه دار و داغدار ارزشهای از دست رفته است. بعضی ها هم می گویند که میتوان بازمانده روز را در همان ژانر باتلر دید. در رمان عشق هرگز نمی میرد نیز با یک ژانر باتلر روبرو هستیم. 
چیزی که خود ایشی گورو درباره رمان بازمانده روز میگوید این است که: استیونز همه ما هستیم، همه ما بدور از مرکز تصمیم گیری و قدرت قرار داریم اما خود را راضی می کنیم به انجام وظیفه ای که به ما محول کرده اند و خود را راضا میکنیم. ممکن است در توزیع قدرت سهیم نباشیم اما از اینکه این پایین به وظایفمان عمل کنیم راضی هستیم. 
تم اصلی کتاب تسلی ناپذیر نیز همین است، یعنی دعوای بین وظایف شخصی و وظایف عمومی و حرفه ای و اجتماعی. رمان تسلی ناپذیر حجم بسیار زیادی دارد، کتاب خیلی خاصی است، یعنی اگر تا یه جایی دوام نیاورید نمی توانید تمامش کنید و باید دوام بیاورید تا لذت این دوام آوردن در آخر کتاب نصیبت شود. تسلی ناپذیر تجربه جدیدی از قصر کافکاست. فضاها، شخصیت ها و جامعه ای که ترسیم می شود بسیار جدید است. داستان، داستان حضور یک پیانیست در یک شهر اروپایی است که نام و نشانی نیز از آن ذکر نمی شود و این آدم به روایت خودش که مشکوک هم هست. خیلی ها می گویند تسلی ناپذبر یک خودکشی است و این کاری بود که خیلی استقبال نکردند اما خود من خیلی از خواندنش لذت بردم به دلیل کشف همین ساختار و ماندن در این ساختار بود و این بازی‌های تکنیکی با فضا کردن، شرح کردن، خیلی تبحر می خواهد که ایشی گورو از پس آن برآمده است. سوالی که اینجا برای من شکل می گیرد این است که آیا دنیایی که در تسلی ناپذیر توصیف می کند وهم‌گونه است یا ذهن خواب آلود شخصیت داستان ، رایدر است که همه چیز را خواب زده می بیند خیلی ها گفتند رایدر است و خیلی ها گفته اند او دارد جهان ذهنی ای را برای ما ترسیم می کند . 
به نظر من رمان هرگز رهایم نکن رمان قشنگی نبود و چندین درجه از دو رمان دیگر پایین تر بود. داستان به نوعی علمی تخیلی است. داستان بچه هایی است که شبیه سازی شده اند برای اهدای اعضایشان و قرار است زندگی کنند و در یک سن خاص اعضایشان را هدیه کنند. تم اصلی این کار این است که بشر هر وضعتی را در سرنوشتش می پذیرد . این بچه ها هم هیچ عصیان و فراری ندارند، در سن 20 تا 30 سالگی اعضایشان را می بخشند و می میرند. بعضی ها می گویند ما می توانیم یک تعبیر استعاری از کتاب داشته باشیم. این هیلشم، مدرسه ای که در آن زندگی می کنند زمین ماست و ما همه شاگردان آن هستیم. که در نهایت بعد از 60-70-80 سال زندگی سرنوشت خود را می پذیریم و می میریم بدون اینکه عصیانی بکنیم این سرنوشت محتوم و محکوم را می پذیریم. 
 
* لادن نیک‌نام: قهرمان‌های ایشی گورو فرهیخته‌اند 
 
لادن نیکنام دومین سخنران این جلسه گفت، تر جمه های خوبی از کتاب های ایشی گورو شده است بخصوص ترجمه آقای نجف دریابندری که لحن راوی اول شخص را بسیار اثر گذار انتخاب کرده اند. در 4 اثری که من خوانده ام ویژگی های مشترکی وجود دارد که هم مربوط به ساختار میشود و هم مربوط به محتوا، که البته تفکیک نشده تا بحث لزوما معنایی و فرمی به خود نگیرد. 
اول اینکه هر چهار رمان به اول شخص نوشته شده اند. یک من راوی سعی می کند همه چیز را تعریف کند. 
دوم، همه راوی ها قهرمان اصلی هستند و ویژگی های قهرمانی دارند، هرچند در طبقات پایین جامعه باشند اما شخصیتهای خاصی هستند. ایشی گورو آنها را آنقدر با آداب و دارای ظرایف می سازد که ابعاد قهرمانی به آنها می دهد. با بارها خواندن به نظر می آید استیونز دیگر یک پیشخدمت نیست بلکه یک قهرمان ازلی ابدی است کسی است که انگار توانسته یک تاریخی را از عهد ویکتوریایی که انگلستان داشته عبور می کرده در اختیار ما قرار بده کسی که تجربه ملاقات های بین سیاسیون درجه اول را در تاریخ اروپا این شانس را داشته که حضور داشته باشد و مهم تر از آن اینکه در عین تواضع موضع گیری هایش را حتی در حد چند جمله می گوید که نشان از هوشمندی اش دارد. سوم، کلیه قهرمان ها فرهیخته اند. یک نوع فرهیختگی در کل قهرمان ها دیده می شود. هیچ نوع شلختگی و بی نظمی در آنها نمی بینیم هیچ نوع حرکت ناهنجاری در افراد نمی بینیم. چهارم اینکه همه قهرمان ها محافظه کار و عقل مدار هستند. احساسات خود را در لحظات زود گذری به ما نشان می دهند و بر همین اساس شبکه علت و معلولی که رمان نیاز دارد تا داستان خود را باور پذیر کند براحتی در کارهای ایشی گورو به وجود می آید. شخصیت ها هرگز از محور عقل دور نمی شوند و همه چیز در فضا ی عقل مدار پیش می رود. پنجم، همه رمان ها به مسائل اجتماعی و تاریخی اشاره دارد. مسائل طبقاتی دغدغه ایشی گورو است یعنی لحظه ای نیست که به اختلاف طبقاتی نگاه نکند. در غالب روایت آنها را بازسازی می کند. 
ششم اینکه یک نوع تک افتادگی و تشخص رفتاری در آنها دیده می شود. اکثرقهرمان ها منزوی اند و به گوشه ای پناه برده اند انگار که نمی توانند با آدم های دور و برشان ارتباط برقرار کنند. هفتم. همه رمان ها به گذر زمان اشاره می کنند. همه اش یاد آوری می کنند که یادمون باشد که کی این اتفاق افتاد، تمام مدت به زمان اشاره دارد به استثنای تسلی ناپذیر که زمان و مکان را باید گم کنیم. 
هشتم اینکه خط فاصل حال و زمان گذشته به شکل پررنگ مشخص می شود. خیلی رمان ها به سبک مدرن و پست مدرن سعی می کنند این خط فاصل ها را ازبین ببرند اما ایشی گورو اصلا چنین کاری را می کند در وقتی یتیم بودیم به خصوص ابتدای هر فصل اعلام می کند که این سال است و وقتی داخلش می شود می گوید من برگشتم به فلان زمان و وقتی برمی گردد به زمان حال اعلام می کند که من برگشتم به زمان حال و دلیل رفتن را هم می گوید. انگار که می خواهد دهن کجی کند به بازیهای فرمی که خیلی نویسسنده ها دوست دارند انجام دهند. نهم اینکه دلایل بازگشت و رفت و آمد برای هر نوع اتفاقی دائما اعلام می شود. شبکه علت و معلول داستان را در داستان معمولا نمی گویند اما ایشی گورو لحظه ای از اقامه دلیل غافل نیست. دهم، پایان بندی این رمان ها از دو سطح تکنیکی تشکیل شده است: یک حادثه اصلی دارد بعد یک حادثه فرعی اما عمیق تر در انتظار ماست که ریشه در روان شناسی شخصیت دارد. شما را به آن لذت اتفاق نهایی داستان به لحاظ بیرونی می کشاند اما همچنان به این دقت دارد که مسئله اون تحول روانی و درونی آن شخصیت است و روی آن تمرکز می کند و رمان را تمام می کند. یازدهم، خرده روایت ها با مرکزیت قهرمان ها ساخته می شوند و هیچ حادثه فرعی خارج از بدنه اصلی روایت نداریم. تمام خرده روایت ها مرتبط با شخصیت اصلی هستند. دوازدهم، تکرار ادبیات و موسیقی در کارها دیده می شود. همه کاراکتر های ایشی گورو اگر در حد فرهیختگی کامل نیستند همگی موسیقی کلاسیک را می شناسند و کتاب های مهم را خوانده اند و این نشان می دهد که ایشی گورو فقط رمان نویس نیست موسیقی، ادبیات، مسائل اجتماعی و تاریخی و مسائل کاراگاهی و خیلی چیزها می داند. ویژگی سیزدهم سرگشتگی راوی ها در ارتباط با والدین است. بحران ارتباطی بین والدین و فرزندان وجود دارد. یک شکاف نسلی در همه رمان ها وجود دارد انگار که دغدغه اصلی این آدم ارتباط با والدین است. چهاردهم ناکامی در عشق است و این خیلی در تناسب قرارمی گیرد با عقل مداری شخصیتهای داستان. هیچ کدام از شخصیت های داستان نمی توانند به راحتی به محبوبشان بگویند دوستش دارند و در حرکت به سمت زن مورد علاقه ناگهان می ایستند و انتظار دارند که زن خودش از این ایستادن همه چیز را بفهمد. اینجاست که اون روح و حافظه ژنتیکی شرقی خودش را نشان می دهد. در روان شناسی مردها در شرق با این بحران مواجهیم که توان اینکه بروند جلو و بگویند دوستت دارم رو نداره. پانزدهم توجه به دوران گذار است. همه رمان ها در یک گذار تاریخی اتفاق می افتد. انگار که گذار تاریخی را بستر مناسبی می بیند برای تحولاتی که قرار است در داستانش ایجاد کند و برای برسازی اختلافات طبقاتی. شانزدهم، نوعی ستایش از فرهنگ غرب در آثارش دیده می شود. من احساس می کنم که ایشی گورو از اون سنت های ویکتوریایی در بازمانده روز فقط نگاه نقادانه ندارد بلکه لحظه هایی از آداب و نزاکت و سنت های انگلیسی دارد لذت می برد و برایش یک پیشینه پر افتخار هم قلمداد می شود. هفدهم و آخرین ویژگی، به تاخیر انداختن اتفاقات به هنگام روایت است. هر اتفاق مهمی که ما داریم به شدت انتظارش را می کشیم که ببینیم چه می شود. تمام مدت از طریق خرده روایت ها به تعویق می افتد تا در شما هیجان ایجاد کند اما درست لحظه ای که آن اتفاق می افتد می بینیم که نه انگار اصلا اتفاق مهمی هم نبوده و از آن خیلی ساده و راحت و نرم می گذرد. 
بازمانده روز که درخشنده ترین کار ایشی گورو است در لایه های پنهان آن دوران گذار را کامل می بینیم مسئله حزب نازی و جنگ جهانی دوم به شکل مخفی کاملا دیده می شود. آدمهای ایشی گورو جبر تاریخی را به سرعت می پذیرند و به سرعت برای رسیدن به سازش هستند. ساختار های اجتماعی در بازمانده روز بشدت مورد توجه اش هست. انگلستان را کاملا در بازمانده روز با ارائه دقیق از فضاهای بیرونی در کنار فضاهای داخلی به تصویر می کشد انگلستان مرطوب با سرسبزی زیاد از حدی که برای استیونز ملال آور شده است، جغرافیای اندوه را برای ما می سازد. 
رمان تسلی ناپذیر جسارت و جاه طلبی نویسنده را در پرداخت یک کاراکتر موفق، منحصر به فرد می بینیم در 750 صحفه به مطالبی می پردازد که اصلا می پرسی چرا؟! و هرچه جلوتر پیش می روی یاد می گیری که از جزئیات لذت ببری. مثل وراجی های یک سرپرست هتل که در جواب سوال چطوری؟ چهار صفحه حرف می زند بی آنکه نگران خواننده باشد. لایه های پنهان مناسبات اجتماعی را می بینیم که چطور آدها سعی می کنند به یک آرتیست نزدیک شوند و اون آرتیست می خواهد خودش را به طبقه اشراف نزدیک کند. در این نوع کار یک نوع شخصیت پردازی از نوع داستایوفسکی دیده می شود. جامعه اروپایی د رحال متلاشی شدن است در سایه اغتشاش روابط انسانی. اغتشاشاتی که به واسطه مدرنیته به وجود آمده و در جای به جای تسلی ناپذیر دیده می شود بدون اینکه اشاره کند به مدرنیته میگوید روی سر این شهر مدرنیته سایه افکنده. 
در رمان هرگز رهایم نکن فضای ناب و خاصی وجود دارد که از ابتدا متعلق به یک ژانر علمی تخیلی است . لحظه هایی هم کارهای سورئال را به یاد می آورد. مشکل این کار در راوی اول شخص غیر همجنس است. جایی که ایشی گورو خواسته از زبان یک زن حرف بزند. به نظر من متن زنانه ای در آن وجود ندارد و حقیقتا راوی مرد بوده که اسم زنانه برای خود انتخاب کرده است. هیچ نوع ظرافت زنانه ای در آن دیده نمی شود. فقط ایده شبیه سازی و اهداء عضو را به تصویر کشیده است که واقعا هم موضوع مهمی است. 
وقتی یتیم بودیم به نظر من ضعیفترین کار ایشی گورو است هرچند ترجمه خانم دقیقی بسیار عالی است. اما کنش گرایی بالا، ریتم تند حوادث و بستر سازی برای اتفاقات نداشت. فقط مسئله بحران رابطه با فرزند جالب است که خوب هم درنیامده. در پایان می خواهم بگویم که وقتی کارهای ایشی گورو را می خوانید شما به خوبی متوجه می شوید که یک رمان نویس تا کی و چه اندازه و تا چه عمقی باید از حیطه دانش بر خوردار باشد. 
 
* سعید سبزیان: بهشت‌های ازدست رفته ایشی گورو کودکی و وطن هستند 
 
سعید سبزیان سومین سخنران این جلسه گفت، دیدگاه من به عنوان خواننده با دیدگاه خانم سلیمانی و نیکنام که نویسنده هم هستند تفاوت دارد. برای گشایش بحثم اشاره می کنم که ایشی گورو با نمایشنامه های رادیویی و داستان کوتاه شروع کرد اما بعد اثبات کرد که در ژانری که میتواند موفق شود رمان است. تا جائیکه من اطلاع دارم ایشی گورو 6 رمان موفق دارد که اتفاقا یکی از مهم ترین آثارش هنوز ترجمه نشده است. 
من مضمون مشترک تمام آثار ایشی گورو را در یک جمله خلاصه می کنم و آن این است که، رمان های ایشی گورو درباره یک "گذشته ی از دست رفته " صحبت می کند. گذشته در ذهن شخصیت های ایشی گورو مثل یک بهشت از دست رفته است و آنها الان در جهنمی هستند که دیگر توان بازگشت به آن بهشت را ندارند و تنها به وسیله تخیل و خیال می توانند به آن بازگشت کنند. 
این بهشت های ازدست رفته همانا کودکی و وطن هستند. وطن چیزی مثل یک سرپناه است در آنجا احساس امنیت می کند. دوره ی کودکی فرقی با وطن ندارد. کودکی و وطن در این رمان یک معنا دارند و ایشی گورو در رمان "وقتی یتیم بودیم " این را نشان می دهد. در این رمان در شهر شانگهای منطقه ای را می بینیم که مختص به ساکنان خارجی و غربی است. و کریستوفر بنکس کودکی اش را در آن شهر گذرانده است. اتفاقاً این دوره مصادف است با زمانی که کریس هنوز یتیم نشده است. او در این فضا از یک حریم امن برخوردار است که عوامل این آرامش یکی والدینش هستند و دیگری منطقه ی بین امللی نشین است که از بروز هرگونه حمله ی نظامی از سوی ژاپن یا هر عامل برهم زننده ی دیگر در امان است. شما در تمام این رمان حسرت کریستوفر به این دو عامل امنیت را حس می کنید. در همین مساله ی حضور بیگانگاه یا استعمارگران در شانگهای به این تز می رسید که د زمان استعمار، کشرهای بیگانه از جمله بریتانیا نقش حامی و مراقبت کننده را داشته اند. همین مساله درباره ی عراق فعلی هم از سوی برخی از مردم وجود دارد و از خروج آمریکا و بروز خشونت ها بیم دارند. مساله ی استعمار بحث درازی را می طلبد و من در اینجا آن را پایان می دهم و به موضوع مهم دیگری می پردازم. 
علاقه من نگاه بوطیقایی به ادبیات است. می خواهم با رجوع به ژانرشناسی و ساز و کارهای شکل گیری ادبیات، نوع و ماهیت آثار ایشی گورو را برایتان باز کنم و به مکتبی هم اشاره می کنم که شاید بتوانیم ایشی گورو را به آن نسبت دهیم. از این منظر ادبیات شناسی، آثار ایشی گورو به دو دسته کلی تقسیم می شود: اولین دسته شامل سه رمان هنرمند جهان معلق، بازمانده روز، نگاه گنگی از فراز تپه ها می شود. این سه رمان از آنجا که نگاهی تاریخی دارند خیلی به رئالیسم نزدیک می شوند. در دسته دیگر آثار ایشی گورو وجه تخیلی بسیار غالب است و نمی توانیم بگوییم رئالیستی هستند- با آن معنایی که از رئالیس رایج است. چون مرزهای واقعیت و خیال چنان در آثار ایشی گورو مخلوط می شود که ما نمی دانیم شخصیت های داستانی اش راست می گویند یا دروغ. تاریخ در رمان های ایشی گورو اصلاً اهمیت ندارد بلکه لحظه های مهمی از تاریخ است که دارای اهمیت است. لحظه هایی که بر روح انسان اثر می گذارند. بحران ناشی از یک واقعه تاریخی است که برای ایشی گورو اهمیت دارد. قصد دارم درجلسه امروز درباره دو تا از رمان های ایشی گورو صحبت کنم: وقتی یتیم بودیم و هرگز رهایم نکن. 
از لحاظ ژانر شناسی برای اینکه بدانیم ایشی گورو در چه ژانری می نویسد باید اول مکتب را بشناسیم. به نظر می رسد آثار ایشی گورو در مکتب رئالیسم باشند و برای بحث در این باره باید ابتدا ببینیم مکتب رئالیسم چه تعریف استانداردی دارد. 
در فرهنگ اصطلاحات توصیفی ام. اچ ایبرمز- انتشارات رهنما- گفته می شود: رئالیسم شخصیت های پیچیده ای را مطرح می کند که متعلق به یک طبقه اجتماعی هستند و دارای انگیزه های متعدد و پیچیده هستند. با سایر شخصیت ها ارتباط دارند و با شخصیت های روزمره روابط اجتماعی دارند و در معرض تجربه های روزمره قرار می گیرند. وقتی به رمان "وقتی یتیم بودیم " نگاه می کنیم می بینیم که شخصیت ها واقعاً پیچیده هستند، به طبقه های اجتماعی متعلقند و تجربه های عادی دارند. با رجوع به این تعریف باید بپذیریم که رمان نامبرده رئالیستی است اما در همین رمان وقتی کریستوفر بعد از 25 سال به دنبال پدر و مادرش می رود با فضایی مواجه می شویم که تاثیرات کافکایی و اکسپرسیونیستی را در آن می بینیم. برخوردهایی که با آدم ها می کند تا به مکنی که تصور می کند پدر و مادرش در آنجا زندانی هستند برود و آنها را به شکل جیمز باندی رها سازد کاملا نشان می دهد که دارد خیال پردازی می کند. پس اینها تعریف رئالیسم را در آثارش دشوار می کند. 
به اعتقاد من باورپذیری آثار در انتساب آنها به رئالیسم مهم تر است. از این جهت شما هم "وقتی یتیم بودیم " را باور می کنید هم "هرگز رهایم مکن " را. اما آمیختگی صحنه های واقعی و تخیلی در آثار ایشی گورو نوعی ئالیسم پیشرفته را ایجاد می کند که به اعتقاد من با ارجاع به نظریات دریدا و انقلاب زبانشاسی قابل توجیه است. به نظر دریدا "چیزی فراتر از متن وجود ندارد " و با ارجاع به انقلاب زبانشناسی و قدرت تکوین متن باید اشاره کنم که دنیاهای نوشته شده در متون ساخته و پرداخته ی خود متن ها هستند. یعنی نباید رئال بودن آنها را با قیاس به دنیای بیرون ارزیابی کنیم. از رئالیسم پیشرفته ی این نویسنده که بگذریم به ژانری که وی در آن می نویسد می رسیم. 
بگذارید ابتدا به رمان "وقتی یتیم بودیم " اشاره کنم که در آن کاراگاهی را می بینیم که طبق سنت کاراگاهی اش به دنبال نجات پدر و مادرش می رود. از این حیث احتمالاً باید بگوییکم این رمان، رمان کاراگاهی است اما در ادامه اتفاقاتی می افتد که جهت را عوض می کند. می بینیم کریستوفر دیگر آن انذازه که به هویت خودش فکر می کند به دنبال پدر و مادرش نیست و روشهای کاراگاهی رها می شود. در ادبیات به آن می گویند پارودی. 
پارودی از دو بخش تشکیل شده پارا و دیا. پیشوند پارا هم به معنی همسوی با چیزی است هم متضاد با آن. و دیا به معنای نوشته است. و به طور کلی پارودی یعنی نوشته ای که در عین حال که از نوشته ای تقلید می کند دارد آن را نقد می کند. من پارودی را به تقلید نقیضه ای ترجمه می کنم. 
در ژانر کاراگاهی یک مبنای فلسفی وجود دارد و آن این است که در جهان دو نوع آدم وجود دارد: یک جور نیک هستند و دیگری شر. البته شرها کمترند و کاراگاه سعی دارد جهان را از شر پاک کند. کاراگاه حتما باید با استدلال منطقی پیش برود تا به نتیجه ای که می خواهد برسد. در رمان "وقتی یتیم بودیم " راوی های اول شخص دروغ گوهستند، رویا و تخیلات کودکی شان را می گویند، پس استدلال منطقی در این داستان از بین می رود. اصل ژانر کاراگاهی زدودن شرارت است و ایشی گورو با اشاره به واقعیت های تاریخی می گوید اینها مسخره است. وی با گنجاندن سه تصویر، این اصل را به تمسخر می گیرد. هر سه این تصاویر مانع از آن می شوند که کریستوفر بتواند اسرار مفقود شدن پدر و مادرش را پیدا کند: ژاپن به چین حمله می کند و نمی گذارد این کشور در آرامش باشد. 2- عدم وحدت ملی در چین به دلیل مبارزه با حکومت مرکزی که دوباره فضا متشنج تر می شود. 3- واقعه دیگری که ایشی گورو استفاده می کند قضیه تجارت تریاک است. تجارت تریاک در آن سال هایی که ایشی گورو برای داستانش برگزیده، در چین خیلی وضعیت اسفناکی داشت. استعمار بریتانیا در حجم وسیعی تریاک را از هند به چین می آورد و می خواست این ملت را چنان غرق در اعتیاد کند که هیچ وقت حتی به سرنوشت کشورشان هم فکر نکنند. جالب این است که نشان می دهد پلیس چین با دست داشتن در کنترل مرزها واردات تریاک به چین را به شکلی مافیایی اداره می کرده و برخی سران پلیس برای خود تجارت پنهانی تریاک به راه انداخته بودند. همه ی این عوامل باعث می شود که کریستوفر نتواند به هدفش برسد، چرا که در کشوری بحران زده مشغول به کارآگاهی است. تز کلی که از این پارودی می توان استخراج کرد این است که شرارت پاک شدنی نیست و ژانر کاراگاهی یک ژانر ساده لوحانه و احمقانه است. داستان "هرگز رهایم مکن " نوعی تقلید نقیضه ای یا پارودی است. در "هرگز رهایم مکن " از ژانر علمی تخیلی استفاده می شود. و این ژانر از اصول و نظریه های علمی یافته شده استفاده می کند و یک دنیای آرمان شهری و یا ویران شهری را تصویر می کند. ایشی گورو در این رمان نشان می دهد این تفکری که بتوان موجودات را شبیه سازی کرد تفکر خطرناکی است و بسیار مضر به حال بشریت است. در این داستان فرض شده که انسان هایی را در محیط آزمایشگاهی بپرورند تا در مواقع لزوم از اعضای بدن آنها برای انسان ها استفاده شود. در این داستان می بینیم که افراد شبیه ساز شده دارای ناب ترین احساسات هستند، تفکر دارند و حتی به تقدیر هم فکر می کنند. 
رمان "هرگز رهایم مکن " تمثیلی است از استبداد علم و تقدیر حتی، که برنامه ای توسط کاتبان بشریت برای انسان ها نوشته می شود و انسان ها باید آنها را مانند برنامه های کامپیوتر اجرا کنند بدون آنکه بتئانند در آن تغییری صورت دهند. مساله ی تقدیر در سه شخصیت این رمان نشان داده شده است. مثلا قهرمان رمان، کتی، با اینکه جبر را می پذیرد اما فقدان عشق و تنهایی را می فهمد. اما واقعیت دردناکی که در این رمان هست این است که چرا این افراد به فکر فرار از هیلشم یا نهاد سرکوب نمی گریزند؟ همین سوال در کنار دردها و دغدغه های وجودی افراد هیلشم است که رمان ایشی گورو را به تقلید نقیضه ای رمان های علمی-تخیلی تبدیل میکند. در کنار این ژانر عامه پسند مسائل فلسفی مطرح می شود. و جاه طلبی های علم و دانشمندان و کل بشریت را به ما نشان می دهد. 
آخرین مساله ای که به آن اشاره می کنم این است که رمان "وقتی یتیم بودیم " به حوادث دلخراش ناشی از جنگ هم اشارات فراوانی دارد. جنگ همواره نویسنده های بشردوست را واداشته که به آن عکس المل نشان دهند. پل پل استر هم رمانی به نام "مرد در تاریکی " نوشته و هفته ی پیش با ترجمه ی الاهه دهنوی منتشر شد. این رمان به جنگ فرضی میان خود آمریکایی ها می پردازد. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه