گروه انتشاراتی ققنوس | تجدد آمرانه؛ آغازی نابجا و فرجامی دردافزا
 

تجدد آمرانه؛ آغازی نابجا و فرجامی دردافزا

ویژه نمایشگاه کتاب اعتماد 

«تجدد آمرانه» الگویی شتابزده، ناقص و ناکارآمد در میان سرمشق های توسعه، ترقی و پیشرفت در جوامع در حال گذار است که محور و بنای تحقق آن دولت (state) یعنی صاحب منحصر به فرد منابع قدرت و ثروت به شمار می رود. در این الگو توسعه، صورت بندی مطلوب و ممکنی جز آنچه در غرب رخ داده است، ندارد، به عبارت دیگر از سرمشق واحد و خطی تبعیت می کند و تجدد یا مدرن شدن را همان غربی شدن می داند.
علاوه بر آن زور و اعمال قدرت خودکامانه نقش نخست را برای پیشبرد برنامه های آن دارد.
در میان تکاپوهای نظری و تلاش های عملی که طی یکصد سال گذشته برای تجدد جامعه ایرانی و تحقق پیشرفت مطرح بوده است، دوره مهمی از تاریخ پس از مشروطه را این الگو دربرمی گیرد. کودتای سوم اسفند سال 1299 رضاخان زمینه طرح تدریجی این اندیشه و راهبرد «رضاشاهی» رضاخان به ویژه از سال های 1312 تا 1320 زمان غلبه و اجرای الگوی «تجددآمرانه» است.
زمینه های مساعد اجتماعی و سیاسی برای رهایی از هرج و مرج و ضعف قدرت مستقر آشفتگی های نظری چیره بر سپهر اندیشه روشنفکران و کنشگران سیاسی و آسیب پذیری های خاص جامعه و فرهنگ ایرانی موجب شد که دوران پایانی قاجار با میل به ظهور یک «منجی مقتدر» همراه شود.
در این فضا رضاخان با تمهیدهای به موقع پایه های قدرت خویش را استوار ساخت و تلاش های گسترده یی برای کسب قدرت مطلق سامان داد. تقویت قشون نظامی، تاسیس مراکز مقتدری از امیرلشکرها و صاحب منصب های کهنه و نو در ایالات، جلب حمایت و یا سکوت جراید و مجلس حاصل کارآگاهانه رضاخان در سمت وزیر دائمی جنگ پنج کابینه یی بود که در طول حدود دو سال فاصله میان سقوط سیدضیاءالدین طباطبایی و نخست وزیری او بر سر کار آمدند. در تمامی این پنج کابینه قدرت اول از آن رضاخان سردار سپه بود و اختلاف های او با روسای دولت موجب سقوط آنان می شد. سازماندهی گروهی نخبگان تکنوبوروکراتیک در حال ظهور از میان تحصیلکردگان جوان و برخوردار از آموزش های جدید و غربی، نمایاندن خود به توده های مردم به عنوان میهن پرستی توانا و درستکار و کسب پشتیبانی اکثریت نمایندگان مجلس سازوکارهای موفقیت رضاخان در نیل به رئیس الوزرایی و سپس سلطنت بود.
مرحله اول ظهور قدرت سیاسی رضاخان شامل تمرکز دو دوره دوساله قدرت در هیئت سردار سپهی و رئیس الوزرایی اوست. در حقیقت کانون اصلی قدرت، شخص او است که همراه با مسوولیت های رسمی اش جابه جا می شود و این اولین و مهم ترین نتیجه کودتای سوم اسفند 1299 بود. در این مرحله موقعیت شاه نیز بسیار تضعیف می شود، اما به جای آنکه مانند دوره های گذشته نهاد مجلس مورد هدف کانون های تازه قدرت باشد، دگرگونی ساختار نمایندگان در دوره پنجم مدنظر قرار می گیرد. نکته مهم در این دوره تداوم بحران سیاسی بود که به طور اساسی کودتا برای پایان دادن به آن شکل گرفته بود، به عبارت دیگر کودتایی که به منظور ایجاد ثبات سیاسی صورت گرفته بود نتوانست آن را تحقق بخشد. از این رو روند آن را تشدید کرد و به قالبی غیر از چارچوب نخستین خود درآمد. سقوط «کابینه سیاه»- نامی که به کابینه سیدضیاء داده شده بود- و نزدیکی اولیه رضاخان به احمدشاه، شاهدی بر این مدعاست.
نقش اولیه رضاخان در ساخت قدرت (وزارت جنگ) مداخله گرانه و فراسوی اختیارات متعارف یک دولتمرد است و همین مساله یی است که اعتراض گروهی از نمایندگان مجلس چهارم را هم در پی دارد.
 
 
«رضا شاهی» رضاخان
چون دوران نخست تکوین اقتدار رضاخان در بستری از فرهنگ ولو رو به زوال مشروطه و شرایط نامتمرکز قدرت سیاسی و حضور قدرتمندانه مخالفانی مثل مدرس و مصدق شکل می گیرد، از این رو سال های 1304- 1299 را می توان دوره کسب اقتدار محتاطانه رضاخان نامید، به همین دلیل علاوه بر حفظ ظواهر مذهبی و فرهنگی، دایره برخورد رضاخان با مخالفان نیز محدودتر است. اما این روش در دوره دوم از حیات سیاسی رضاخان که با سلطنت او در سال 1304 آغاز می شود و تا سال های نخست دهه 1310 ادامه می یابد، دگرگونی های درخور توجهی پیدا می کند. دوره 1312-1304 که با «رضاشاهی» رضاخان متمایز می شود، دوره یی است در مطلق شدن قدرت سیاسی و غلبه شبه مدرنیسم در ایران، چنانکه این قدرت در دوره بعد 1320-1313 علاوه بر مطلقه بودن، خودکامه نیز می شود. دوره دوم حیات سیاسی رضاخان (دوره اول قدرت رضاشاه) به اتکای روشنفکران، نظامیان و عناصر نظام دیوانسالاری جدید با ظهور و تبلیغ اندیشه های جدید در چارچوب حفظ ظواهر مشروطیت سامان می گیرد. مشی رضاخان در رسیدن به سلطنت، خبر شروع یک دوره جدید دیکتاتوری را می داد که به ظاهر با رژیم استبدادی کهن تفاوت داشت. در ساختار قدرت رژیم رضاخانی به جای شاهزادگان و روسای ایل های بزرگ، عناصر جدید اجتماعی مانند فرماندهان عالی رتبه ارتش، تحصیلکردگان، زمینداران و متجددان قرار گرفتند. به عبارت دیگر با روی کار آمدن رضاشاه تغییر ساختاری چندانی در سازمان سیاسی استبداد پدید نیامد، آنچه صورت گرفت جابه جایی در سطح عناصر تشکیل دهنده قدرت بود، یعنی دامنه تغییرات شبه مدرنیستی شامل توزیع قدرت سیاسی و نقش شاه در ساختار قدرت شدند، بلکه تنها و عناصر کهن قدرت جای خود را به «نخبگان جدید سیاسی» دادند. علاوه بر این تفاوت عمده این دوره را با مرحله پیشین در کم رنگ شدن و حذف تدریجی قدرت های تعدیل کننده به خصوص در مجلس شورای ملی نیز باید دید. در دوره اول سلطنت رضاخان، آهنگ این دیکتاتور مطلقه شتاب بیشتری گرفت، اما از طرفی متکی بر یک قشر حکومتگر و رجال سیاسی و نظامی است و از سوی دیگر تا حدودی خود را مقید به شرایط و امکانات اجتماعی می داند، به همین دلیل بیشترین کوشش های رضاشاه بر استحاله فرهنگ و نهادهای سیاسی حاکم است. «اردشیر جی» که با حضور بیش از چهل سال در ایران، نقش عمده یی در تربیت نخبگان جدید سیاسی، به ویژه در دوره تکوین قدرت سلطنت رضاشاه داشته است در متن وصیتنامه معروف خود (نوامبر 1931) این ویژگی و مشی رضاشاه را مویدانه چنین ترسیم می کند «از لحاظ تعریف سیاسی رضاشاه اتوکرات است و اینکه در ایران ظواهر سیستم پارلمانی به چشم می خورد ناقض این حقیقت نیست، زیرا ترکیب مجلس با نظر و تصویب نهایی شاه است و به انتخاب مردم و رضاشاه نیازی ندارد که مجلس را به توپ بندد.»
 
 
تجدد آمرانه یا استبداد مطلقه شبه مدرنیست (1320-1312)
مرحله دوم قدرت رضاشاه با گسترش دامنه خودکامگی و استبداد مطلقه او متمایز می شود. جوهر آنچه به عنوان تجدد آمرانه در جامعه انعکاس یافته است در این فصل از تحول نظام سیاسی ایران، حکومت پلیسی رضاشاه در کنار دولت غیرنظامی و قدرتمند او گسترش یافت و هرکس که به دلایل واهی یا واقعی تهدیدی بالقوه محسوب می شد، نابود شد. دامنه این سیاست که در ابتدا عناصر باقی مانده از مخالفان مجلس مثل مدرس و مصدق را در بر می گرفت، در این مرحله حتی نزدیکان مورد وثوق خود او مثل تیمورتاش و داور را هدف قرار داد. این گروه از اطرافیان رضاشاه که برای خود «کسی» محسوب می شدند در استبداد مطلقه و نظم پادگانی رضاشاه، دیگر جایی نداشتند و از این رو شاه همزمان با مطلق و خودکامه تر شدن قدرتش، روز به روز بیشتر اسیر دست معدودی اطرافیان مطیع (که اینک به طور عمده سر به راه و منفعت طلب بودند) و نیز قربانی تبلیغات خود می شد.
او انتظار داشت چیزی را بشنود که خود باور داشت و در نتیجه جز باور کردن آنچه خود می شنید، راهی نداشت. دیالکتیک ساده قدرت مطلق و خودکامه این گونه است.
حذف چهره های سرشناس و وفادار به شاه در این مرحله، در حقیقت نشانه آن بود که رژیم، منحصر در قدرت خودکامه یک فرد شده است وگرنه اکثر این افراد، اقتدار متمرکز شاه را حتی ضرورت ترقی کشور می دانستند. علی اکبر خان داور آخرین قربانی این مجموعه بود که در عرصه تجددگرایی، روزنامه نگاری، سیاست و مدیریت نامی آشناست. او در تکوین قدرت رضاخان به خصوص در مجلس چهارم، با انتشار روزنامه «مرد آزاد» (1301) و تاسیس حزب رادیکال، نقشی برجسته داشت. مروج سرسخت عقیده «مستبد مطلوب» بود. او معتقد بود که «ایرانی به میل آدم نخواهد شد، سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد». از این رو به نظر او «باید کسی را پیدا کرد که به ضرب شلاق ایران را تربیت بکند.» 1
با وجود این اندیشه، در نظام برآمده از خواست و ساخت خود او و همفکرانش سرنوشتی جز مرگ برای او وجود نداشت. مخبرالسلطنه هدایت که در دوره نخست، چندین دوره ریاست دولت رضاشاه را به عهده داشت اما در دوران چیرگی شبه مدرنیسم تند این دوره از آن کناره گرفته بود، این دو دوره از سلطنت رضاشاه را چنین مقایسه می کند؛ ... در دوره اول سلطنت، رعایت افکار و عنایت به شمار می شد. اشاره به حسن اخلاق می رفت، به حضرت عبدالعظیم تشریف می بردند... مجلس مقامی داشت و ملت احترامی، تاسیسات مفید بسیار شد... اما در دوره دوم سلطنت پهلوی به تقلید از اقداماتی که در ترکیه صورت گرفته بود، ما را هم آلوده زندگی پرتکلف کردند. می بایست زهرچشمی از مردم گرفته شده باشد. آن فرمایش که هر مملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یک نفره است به تمام معنی، جلوه گر شد. عامه مغلوب، مجلس مرعوب، ناطقین ندای تثلیث در سراسر مملکت درانداختند. غخدا، شاه، میهنف، دیانت که اساس اخلاق است از قلم افتاده، اوامر منسوخ، نواهی رواج یافت، مشتریان فواحش میدان یافتند، موج آزادی در استخر رامسر اوج گرفت.2
البته واقعیت این است که در برآمدن، رسوخ و نفوذ اندیشه و فرهنگی که این «دیکتاتوری آهنین» را توجیه می کرد، علاوه بر شخص رضاخان و نهادهای دولتی، شمار زیادی از روشنفکران، نویسندگان و شاعران، حتی بخش عمده یی از مخالفان نیز آگاهانه و ناآگاهانه نقش داشتند.
چنین اندیشه هایی جز بر باور تصویر آرمانی از یک دیکتاتوری مطلقه و خودکامه و حتی تطبیق آن بر تاریخ پیشین گریزی ندارد، کاری که به وسیله برخی نویسندگان و مورخان در طول دوران سلطنت رضاشاه سامان گرفت و «حکومت های مقتدر و متمرکز» را چنان تا دوردست تاریخ ایران سرایت داد که نتیجه محتوم آن، ظهور رضاشاه به عنوان ناجی مجد و عظمت ایران است. آیا می توان در چنین الگویی از تجدد، توسعه را سراغ گرفت؟ توسعه یی که مولفه اصلی آن آزادی و مشارکت همگانی است؟ مسلماً نه.
 
 
پی نوشت؛ 
1- کاوه بیات، «اندیشه سیاسی داور و تاسیس دولت مدرن در ایران»، فصلنامه گفت وگو، ش2، دی ماه 1372، صص 123-116.
 
 
2- مهدی قلی خان هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، «گوشه یی از تاریخ شش پادشاه و گوشه یی از دوره زندگی من»، چ2، تهران»، زوار، 1344، صص 434-433.
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه