گروه انتشاراتی ققنوس | به احترام سروش حبیبى: ارزش گذاری محسن آزرم بر گورزاد و دیگر قصه ها
 

به احترام سروش حبیبى: ارزش گذاری محسن آزرم بر گورزاد و دیگر قصه ها

روزنامه شرق

محسن آزرم ****اعتراف مى کنم که هیچ وقت در شمار علاقه مندان بسیار و عشاق سینه چاک «هرمان هسه» نبوده ام که «دِمیان» و «گرگ بیابان» اش باب طبع من نبوده اند. آن عرفان و شوریدگى نیمه شرقى را که بعضى (حتى دوستان خودم) در نوشته هاى داستانى او مى جویند و مى یابند و از این کشف خود لذت بسیار مى برند و درباره اش حرف مى زنند و مى نویسند، به کار من نمى آید. در بین همه کتاب هایش، زمانى «نرگس و زرین دهن» را دوست داشتم، اما سال ها است سراغ این  یکى هم نرفته ام و نمى دانم آن علاقه  سال هاى دور، اکنون رنگ باخته است یا نه. اعتراف مى کنم که دیدن نام هرمان هسه روى جلد «گورزاد»، باعث نشد که آن را دست بگیرم و با ولع بسیار بخوانم. اگر چنین بود، نوشته هاى دیگرى هم از او منتشر شده است که سراغى از آنها نگرفته ام. آن چه حال  و روزم را، حقیقتاً، خوش کرد و دست کم براى من، مهم تر از هرمان هسه بود، نام «سروش حبیبى» بود روى جلد کتاب. نام حبیبى ضامن هر کتابى است که نام او رویش نقش بسته باشد. همین کفایت مى کند و فرقى نمى کند که داستان هاى آن مجموعه را دوست داشته باشیم، یا از خواندن شان روى ترش کنیم. داستان هاى گورزاد، داستان هاى باب طبع من نیستند. این را از همان لحظه  اول فهمیدم، ولى تجربه خواندن ترجمه اى دیگر از سروش حبیبى، آن قدر لذت بخش است که نمى توان از آن دست کشید و بى خیال کتاب شد، حتى اگر افسانه هاى امروزى شده اى باشد که هرمان هسه براى خواننده هاى روزگار خودش مى نویسد. و اگر این حرف را قبول ندارید، داستان «آوگوستوس» را بخوانید که نمونه  خوبى است براى اثبات این حرف. یک داستان پریان، که حتى پریان هم در آن حضور دارند. یک داستانِ پریان، درباره پسرکى که یتیم متولد مى شود و مادرش که فکر و ذکرى جز پسرک ندارد، در شب غسل تعمید، به خواسته پیرى خرد، که حالا پدر تعمیدى فرزند او است، همه آن آرزویى را که براى پسرش دارد، در گوش او مى گوید. و چنین مى شود که مهر پسر (آوگوستوس) به دل همه مردم، از پیر و جوان گرفته تا زن و مرد، مى افتد. همه او را دوست دارند، اما آوگوستوس کسى را دوست ندارد. سال ها مى گذرد و روزگار بر این روال است، تا اینکه آن پیرِ خرد از راه مى رسد و آرزوى تازه آوگوستوس را برآورده مى کند. حالا آوگوستوس همه را دوست دارد و کسى نیست که او را دوست داشته باشد. حتى طرفداران و دلباختگان قبلى هم علاقه اى به او نشان نمى دهند. خب، البته که ایده بدى نیست، و داستان هم خیلى دردناک از آب درآمده، منتها حالت نصیحت گونه اش، این که دارد به خواننده اش پند مى دهد، واقعاً جذاب نیست، دست کم براى من جذاب نیست. این را مى فهمم که داستان در نهایت دارد راجع به «دوست داشتن» و «دوست داشته شدن» حرف مى زند. قبول، اما چه نیازى به پریانى است که بال هاى زرینِ روشن داشته  باشند و در تاریکى اتاق آواز بخوانند؟ یعنى نمى شود طور دیگرى از این مفاهیم اتفاقاً امروزى حرف زد؟ صورت افسانه اى داستان و حالت نصیحت گونه اش، بدترین چیزى است که مى شود حدس زد. خب، خواننده عزیز، حالا از خودتان سئوال مى کنید که پس آن تکلیف آن چهار ستاره اى که آن بالا آمده چیست؟ توضیح مى دهم. این چهار ستاره، تمام  و کمال، به سروش حبیبى تعلق دارند که فارسى اش شکر است و نثر شیوا و دوست داشتنى اش، حقیقتاً، رشک برانگیز است. اگر هرمان هسه را دوست دارید، خواندن مجموعه گورزاد، علاقه تان را به این نویسنده دوچندان مى کند و صاحب خاطره هایى دیگر از داستان هایش مى شوید. با این همه، حتى اگر هسه را دوست ندارید هم خواندنِ گورزاد را در دستورِ کارهاى روزانه تان بگذارید. حیف است که داستان خوان هاى حرفه اى، خود را از نثرى چنین شیوا و پالوده محروم کنند. سروش حبیبى، چشم  و چراغِ ترجمه روزگار ما است. خدا نیاورد آن روزى را که این چشم  و چراغ از ما دریغ شود.

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه