گروه انتشاراتی ققنوس | بریتانیایی‌ترین نویسنده ترینیداد
 

بریتانیایی‌ترین نویسنده ترینیداد

روزنامه شرق

متون نایپل را نمی‌توان جزء ادبیات غربت (مهاجرت) دسته‌بندی کرد. با این که او هندی‌الاصلی است که در ترینیداد و توباگو بزرگ شده و بعداً به انگلستان مهاجرت کرده، اما ادبیات او (دست کم در داستان‌های اولیه‌اش) کاملاً برخاسته از ریشه‌های هندی‌اش است. با این که او از سال 1950 به انگلستان مهاجرت کرد، اما داستان‌هایی که در دو دهه آتی فعالیتش نوشت، کم و بیش در ترینیداد می‌گذرند و این سرزمین هم به خاطر جمعیت کثیری از هندی‌های مهاجری که در خودش جای داده، توانست فضای داستان‌های او را با فرهنگ و سنت‌های هندی و خرافات و شایعات آن پیوند بزند. اما کار او فقط محدود به همین فضا نمی‌شود، در عین حال که طنز تلخ آمریکای لاتین و جنبه‌هایی از رئالیسم جادویی‌ این سرزمین در نوشته‌های او حضوری قطعی دارد، با مهارت خارق‌العاده‌ای هم که او در استفاده از زبان انگلیسی برای نوشتن داستان‌هایش به خرج داده، توانسته در کشورهای انگلیسی‌زبان هم به شهرت و محبوبیتی بی‌نظیر دست پیدا کند. یوسا درباره او می‌گوید: «او بریتانیایی‌ترین نویسنده بریتانیا است، نه فقط به سبب برازندگی و خوش‌ذوقی در زبان انگلیسی، بلکه بالاتر از همه چون هیچ یک از همکارانش در آن محسنات سنتی ادبی انگلیس یعنی طنز، شوخ‌طبعی طعنه‌آمیز و شک و بدبینی ملایم به پای او نمی‌رسند.» 
او که تا به حال جوایز زیادی از جمله بوکرز، هاوثورن، سامرست موآم، نوبل و ... را به دست آورده است، در سن 18 سالگی به انگلستان مهاجرت کرده و تابعیت این کشور را به دست آورده است، اما خود را کاملاً انگلیسی می‌داند و به صورت تضادمندی, هویت هندی-آمریکای لاتینی‌اش را انکار می‌کند! 
مشت مالچی عارف از کتاب‌هایی است که او سال‌ها بعد از مهاجرتش یعنی در سال 1957 نوشته و جایزه «جان لولین ریس مموریال» را برایش به ارمغان آورده است. این کتاب داستان مرد کم‌هوشی است که خانه‌اش پر از کتاب است. در روستایی دورافتاده زندگی می‌کند، هیچ چیز نمی‌داند و در عین حال مردم می‌پرستندش. آدمی که فقط به خاطر یک سری موقعیت‌های اتفاقی به شهرت می رسد و در عین حال که خودش دلش می‌خواهد آدم عمیقی باشد، اما مردم به همین چیزی که هست، رضایت داده‌اند. خوانندگانی که «خیابان میگل» نایپل را خوانده باشند (کتابی که دو سال پس از این داستان نوشته شد) شاید این مشت مالچی عارف-که یکی از ساکنان خیابان بود-را به یاد بیاورند. او در این کتاب داستان زندگی او را به صورت فلاش‌بکی طولانی و سرشار از ظرایف و دیالوگ‌های کوتاه و طنزآمیز روایت می‌کند. 
فضای این داستان (و بیشتر داستان‌های او) مثل دیگر هندی‌هایی که در غربت زندگی می‌کنند، در کار به نمایش کشیدن تضادهای میان فرهنگ هندی و غربی نیست. غم غربتی هم در نوشته‌های او دیده نمی‌شود. برای او-که هویت ملی‌اش را انکار کرده-فرهنگ هندی و آمریکای لاتین بیشتر دستمایه‌ای برای خلق فضاهای مضحک، آدم‌های ناقص و در عین حال دوست‌داشتنی، روابط عجیب و غریب، کارهای توجیه‌ناپذیر و در یک کلام فضای سوررئالی است که واقعیت دارد و در گوشه‌ای از این دنیا بر پا است. 
قهرمان‌های داستان‌های او در عین حال که در جامعه خود روشنفکر در نظر گرفته می‌شوند، اما در همان حال خودشان می‌دانند که هیچ فرقی با باقی مردم ندارند. شخصیت‌های او خیلی راحت دچار بحران می‌شوند، می‌میرند، متولد می‌شوند و از یاد می‌روند. نثر او سرشار از جمله‌های عامیانه و تکیه کلام‌های دهاتی‌ها است: «مردم می‌گفتند: این پسره گانش خیلی فکر می‌کنه. خیلی نگرانه، اما همه‌اش فکر می‌کنه و فکر می‌کنه.» 
«گانش دوست داشت فکرش عمیق باشد و از این که می‌دید افکارش ساده و مربوط به امور جزیی است، پریشان می‌شد. همه چیز کمی عجیب و غریب به نظر می‌رسید و او می‌ترسید مبادا به سرش بزند.» 
ترجمه متون نایپل به خاطر بازی‌های زبانی و اصطلاحاتی که در نثر خود وارد می‌کند، به حدی سنگین و پیچیده است که بسیاری از مترجمان ما هیچ وقت طرف نوشته‌های او نرفته‌اند و در واقع تنها کسی که در این مدت دست به ترجمه کارهای او زده، مهدی غبرایی بوده که دست کم چهار کتاب را (تا آن جا که من می‌دانم) از مجموعه کارهای او ترجمه کرده، خانه‌ای برای آقای بیسواس، خیابان میگل، مشت مالچی عارف و ... 
نایپل با وجود طنز خیلی ظریف، جذاب‌ و منحصر به فردش و نیز شباهت‌هایی که میان فضای آثارش و فضای جامعه ما وجود دارد، هنوز در ایران به خوبی شناخته شده نیست. چاپ این داستان او هم تا حدودی قدیمی است و به سال 1381 برمی‌گردد، اما همین ناشناخته ماندنش در این سال‌ها، انگیزه‌ای شد برای معرفی کتاب او. او در داستان‌های اولیه‌اش (که همه داستان‌های نامبرده جزء آن محسوب می‌شوند) کمابیش ساختاری کلاسیک را برای آثارش در پیش گرفته، آدم‌ها در کتاب‌های او تکرار می‌شوند و فضاها و اماکن دوباره باز نگریسته می‌شوند، اما او در کارهای متاخرش گویا به کلی این ساختار را به هم ریخته و در فضایی میان خاطره و سفر و داستان و هستی‌شناسی معلق شده است-البته بدون اینکه ریشه‌های هندی‌اش را فراموش (یا انکار!) کند. این جنبه تضادمند، به نوعی مشخصه کلی کارهای او است، از زندگی‌اش وارد داستان‌هایش شده و از داستان‌هایش به زندگی‌اش پیاده شده. وقتی نایپل چیزی را روایت می‌کند، به سختی می‌توان احساس واقعی او را نسبت به آن روایت متوجه شد. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه