«چهاردرد» - نخستین رمان منتشرشده منیرالدین بیروتی – ما را با نویسندهای روبهرو کرد که تنها نیامده است تا درددلها و خاطراتی شخصی را برایمان بگوید و برود و آنچه میخواهد روایت کند برایش همان قدر مهم است که چگونه روایتکردن آن. به همین دلیل است که در چهاردرد، ادبیات و آنچه ادبیات بیان میکند از یکدیگر جداییناپذیرند و رمان دوم بیروتی – سلام مترسک – نیز البته چنین بود. چهاردرد، بهرغم گرفتن جایزه گلشیری، چنانکه باید دیده و خوانده نشد. راوی این رمان، به بهانه یک قتل، گذشته را میکاود و از خلال این کاوش، هرآنچه در این گذشته مخفی مانده، رو میآید. دغدغه بیروتی در هر دو رمانش، کاوش در فرهنگ و خلقیات مردم و ریشهیابی این فرهنگ و خلقیات در گذشته است و این البته هیچ ربطی به خاطرهگویی و نگاه نوستالژیک به گذشته ندارد. بیروتی درپی آشکار کردن تنشهایی است که مخفی مانده. در چهاردرد، فرهنگ با تمام تناقضات و جنبههای غریب و مخفیماندهاش، خود را در تن تکهتکهشده روایتهای متعدد به نمایش میگذارد و در «سلام مترسک» خود را در تن خسته و متلاشی و بیمار صارم (قهرمان رمان) فشرده میکند. و جالب اینکه راوی چهاردرد و قهرمان سلام مترسک، هر دو دغدغه سلامتی دارند. یکی دغدغهاش رسیدن به روایتی سالم است و دیگری از دیرباز نگران سلامت تن خود بوده است و جالب اینکه هم تن صارم در سلام مترسک و هم تن روایت در چهاردرد، سخت آسیبپذیر و در آستانه اضمحلالاند و بعد زیباییشناختی هر دو رمان از دل این تناقض است که نمایان میشود. ضمن اینکه هر دو امر روبه اضمحلال در هر دو رمان، ابزار اتصال و ارتباط با چیزی دیگر هستند و این ابزار در شرف ازدسترفتن است و اینجاست که از حقیقت جز تکهپارههایی مخدوش و غیرقابل دسترس بهجا نمیماند. در چهاردرد، سلامت روایت میتواند راوی را به حقیقتی که در پی آن است رهنمون شود و در سلام مترسک در واقع ازدسترفتن تن برای صارم حکم ازدسترفتن ابزاری ارتباطی را دارد هر چند او دیگر ابزارهای ارتباطیاش را نیز از کف داده است و ناتوان از هرگونه ارتباطی با دیگران، بخشی از این ارتباط را بهصورتی خیالی و معیوب در درون خودش بازتولید میکند که ارتباطی است بیشتر سوقدهنده به سمت جنون و متلاشی شدن بیشتر تا آرامش؛ ارتباطهایی که بیشتر شبه ارتباطاند و بیهوده نیست که بخش عمدهای از رمان سلام مترسک را صدای ممتد زنگ تلفن - بهعنوان جایگزین ارتباطهای رودررو - اشغال کرده است. (در چهاردرد هم میبینیم که ارتباط در مواردی، حداقلی و بدوی است.) اما در باب بحث سلامت روایت و تن در دو رمان بیروتی این را هم باید گفت که دغدغه روایت سالم در سلام مترسک هم به نحوی هست و در این رمان هم مشکوکبودن روایت مسعود – دوست صارم – این سلامتی را تهدید میکند. سلام مترسک با مقدمه مسعود بر نوشتههای صارم از آنچه در ماههای آخر عمرش بر او رفته، آغاز میشود و این مسعود راوی دوم رمان است. کسی که به موازات روایت صارم روایت خود را در حاشیه پیش میبرد و گاه حاشیههایش گفتههای صارم را نقض میکنند و چون گاهی آنچه مسعود انکار میکند، مربوط به اتهاماتی است که صارم به خود او زده، حرفهای مسعود را نیز نمیتوان بهعنوان حقایقی در برابر روایت صارم – که مسعود بخشی از آن را خیالپردازی دانسته – دربست قبول کرد و اینگونه است که یک بازی روایی شکل میگیرد که البته بازی صرف نیست و در انتهای آن حقایقی هرچند تکهوپاره قابل تشخیص است و این نقطه قوت رمانهای بیروتی است در قیاس با آن دسته از رمانهایی که از فرط پرداختن به بازیهای روایی، فضایی امن و صرفا بازیگوشانه از «ممکن»ها را پیش مینهند و محافظهکارانه مدعی میشوند که واقعیت و حقیقتی جز مجموعهای از این متنها و ممکنها وجود ندارد. در رمانهای بیروتی اما بازی متنها و روایتها در رابطهای دیالکتیکی با حقایق بیرون قرار دارد و به همین دلیل این رمانها میتوانند حریم امن خوانندهشان را تا حدی برآشوبند. البته میتوان این ایراد را به «سلام مترسک» گرفت که در این رمان تنها یکی از وجوه شخصیت صارم برجسته شده و دیگر وجوه او به دلیل غلبه بیش از حد این وجه یا بسیار کمرنگ شده و به حاشیه رفتهاند یا مغفول ماندهاند. اما نقطه قوت کار بیروتی در آن است که در هر دو رمانش، مساله فردی شخصیتها به امری عمومی گره خورده است و نویسنده از خلال پرداختن به مساله فردی قهرمانانش، به کل یک فرهنگ نقب میزند و تاریخ معاصر بهنحوی در پس زمینه هر دو رمان حضور دارد. قهرمان «سلام مترسک» در محیط بسته آپارتمان خود محصور نیست و قهرمانان چهاردرد نیز در عرصه عمومی حضور دارند و با هم تلاقی میکنند. در سلام مترسک، محیط کار صارم بخش عمدهای از رمان را تشکیل میدهد و آن هم نه بهعنوان چاشنی رمان که بهعنوان جزیی مهم در طرح و توطئه آن و دیگر نقطه قوت بیروتی استفاده بجا از شخصیتهای فرعی و قراردادنشان در برابر شخصیت اصلی است. نمونه این شخصیتها در سلام مترسک، مسعود است که البته او را بهدلیل دخالتش در روایت آنقدرها هم نمیتوان فرعی به حساب آورد اما در قیاس با صارم در حاشیه است. مسعود بر خلاف صارم زندگی مرتب و نسبتا روبهراهی دارد و شخصیتی اجتماعی و منطقیتر و همین باعث برقراری نوعی تعادل در شخصیتپردازی رمان است. گرچه به نظر میرسد که مسعود بخشی از بحران خود را لاپوشانی میکند اما همین لاپوشانیکردن او را از خطر تبدیلشدن به یک شخصیت مثبت همهچیز تمام حفظ میکند. دیگر اینکه هم راوی چهاردرد و هم قهرمان سلام مترسک، به کلمات و روایت، وابستهاند. گرچه این روایت، خود ریسمان محکمی برای آویختن نیست چنانکه قهرمان سلام مترسک دستآخر به این میرسد که نوشتن ناممکن است و مصیبت به حدی است که نوشتن هم در برابرش ابزاری کارآمد نیست، چون فرصتی برای نوشتن بهجا نمیگذارد، هر چند در پایان چه در چهاردرد و چه در سلام مترسک، این نوشتار است که بهجامانده و این مصداق همان بازی دیالکتیکی متن و حقیقت است، بیاینکه یکی از این دو در دیگری حل شود.