اعتماد ملی
انسانشناسی اخلاقی کانت
1. انسان در اندیشه کانت موجودی است آگاه، مختار و مقتدر؛ و چون آگاهی و اختیار و قدرت از صفات الوهیت است، در نظر او، انسان از آرای موجودی است الهی. نسبت دادن این صفات به انسان از آرای ابتکاری کانت نیست، بلکه این دریافت، دریافت غربی از انسان است که نخستین نشانههای تاریخی آن در در کتابهای ایلیاد و ادیسه هومر آمده، سپس در آرای افلاطون، ارسطو و رواقیان متجلی شده، آنگاه از مضامین مسیحیت عبور کرده، در «کوگیتو / کوجیتو»ی دکارت تقویت شده و در نهایت به کانت رسیده است.»
در سنت غربی مرز متمایزی بین انسان و الوهیت وجود ندارد؛ و اگر چیزی به نام «تعالی» وجود داشته باشد، انسان است که متعالی از طبیعت و مفهوم الوهیت به عنوان مفهومی متعالی در اصل صفت انسانی است. مفهوم انسان در سنت غربی نه تنها شریک مفهوم الوهیت، بلکه عین آن است؛ و مرز انسان و خدا اعتباری است، نه حقیقی، به تعبیر دیگر،در سنت غربی، خدا انسان آسمانی و انسان خدای زمینی است. صفات الهی علم، قدرت، آزادی یا اختیار و ماندگاری یا ابدیت در وجود انسان تحقق مییابد.
2 . ذات انسان از نظر کانت نه چنان که افلاطونیان پنداشتهاند، جوهر مجرد روحانی است و نه چنان که معتقدان به اصالت ماده پنداشتهاند، کارکرد ترکیبات مادی است و.. کانت نفس را با تکیه بر کارکردهای روانی، اخلاقی و شناختی آن تعریف میکند و به تعبیر امروزی، تعریف او از نفس تعریف فونکسیونالیستی است.
یکی از صفات ممتاز نفس از نظر کانت خودانگیختگی است کانت در تدوین فلسفه اخلاق خود از این صفت استفاده بسیار کرده است. خودانگیختگی از نظر کانت مبدأ اختیار است که زیربنای اخلاق را تشکیل میدهد. خودانگیختگی در کنار استقلال و اختیار سهم مفهوم کلیدی حکمت عملی کانت است.
خودانگیختگی عامل ترکیب دو جهت در اختیار است:یکی آزادی از عوامل فعل اخلاقی و دیگری اختیار در قانونگذاری ذاتی برای فعل اخلاقی.
پس خودانگیختگی در واقع قدرت فعالیت و خلاقیت نفس است. یکی از جنبههای مهم این خلاقیت، کار «شاکلهسازی» است. به این ترتیب خودانگیختگی امکان شاکلهسازی را برای نفس فراهم میکند و شاکلهسازی درواقع معنی بخشیدن به واقعیتهای طبیعی است. نویسنده در این باب میگوید که بخواهیم این مطلب را به زبان غیرفلسفی و خارج از زبان کانت بیان کنیم، باید بگوییم نفس خالق «صورت» اشیاست و هنگامی که از قلمرو طبیعت وارد حوزه فرهنگ میشویم،در زمینههای اقتصاد،حقوق ،اخلاق ،سیاست ، هنر و… همین شاکلهسازی و خودانگیختگی نفس است که خالق و واضع تمام مفاهیم در زمینههای فرهنگی است.»(ص 22)
3. فلسفه کانت نوعی انسانشناسی عمومی است. هدف او این است که به انسان تعلیم دهد که چگونه میتواند مقامی را که دست تقدیر در جهان نصیب او کرده است، به دست آورد. آرای سیاسی کانت وقف تحقیق در سعادت انسان در این جهان شده است و در حالی که او دست از هر نوع آرمانشهر و ایدئولوژی میشوید، در جست و جوی دست یافتن به این حقیقت است که در جهان برای انسان چه چیزی ممکن است و چه چیزی غیرممکن است و چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است.
از نظر کانت، انسان متعلق به دو جهان محسوس و معقول است. شأن پدیداری انسان متعلق به جهان محسوس و طبیعی و همگام با نظام طبیعت است. شأن ذاتی او فراتر از عالم محسوس و طبیعی و همگام با نظام طبیعت است. شأن ذاتی او فراتر از عالم محسوس قرار دارد و متعلق به جهان عقلانی یا روحانی است. در این مرتبه، انسان مختار است و اختیار در طبیعت خاص انسان. در کنار آگاهی به انسان ویژگی فردی و شخصی میدهد. انسان یک فرد (یعنی دارای مجموعه احوال مخصوص به خود) است. هرفرد بشری مقدرات، ارزشها و لوازم وجودی خاص خود را دارد.
کانت این مقام دوگانه انسان را به دو علم جداگانه تدوین کرده است: انسانشناسی تجربی و انسانشناسی عقلی.
4. موجود مستقل، موجودی است که بدون وابستگی ،به موجودیت خود در میان موجودات ادامه دهد و هستی و استمرار وجودی آن مستلزم وابستگی و تکیه به موجودات دیگری نباشد.
«استقلال» مفهومی است فرهنگی، نه طبیعی، چنان که میتوان از استقلال اقتصادی، آموزشی،ورزشی،سیاسی و… سخن گفت. مرکز ثقل استقلال «اندیشه» یا «تفکر» است. موجود مستقل موجودی است که «اندیشه» وابستگی نداشته باشد: در مقام موجودی صاحب فکر و اندیشه (موجودی فرهنگی) باورهای او، اعتقادات او، تصمیمهای او، خواستهای او، نیازهای او و… تماماً برخاسته از ذات خود او و وابسته و متکی به ذات اوست. در نظر کانت، انسان چنین موجودی است؛ اگر انسان دین دارد، اگر مدنیت دارد، اگر نظامهای اقتصادی و سیاسی بنا میکند،اگر صاحب صنعت و هنر است، اگر پایبند به ارزشهای اخلاقی است و اگر صاحب هر پدیده حیاتی است، همه را به خواست و تصمیم و اراده خود به وجود آورده است. عقل انسان در نظر کانت حتی طرح اندیشه الوهیت است، یعنی انسان حتی خدا را، بنابر مقتضیات عقلی خود، برای خویش طراحی کرده است.
5. اما از جمله مباحث مهم در فلسفه کانت حقوق و تکالیف است. این دو مفهوم در فلسفه او متضایفند، به این معنی که انسانهای دیگر حقوقی بر گردن ما دارند، یعنی ما در روابط اجتماعی خود با دیگران باید حقوق آنها را مراعات کنیم، اما مراعات حقوق دیگران «تکلیف» ماست و همین طور ما حقوقی داریم که دیگران مکلفند آنها را مراعات کنند. پس حق و تکلیف در مقابل هم تحقق مییابند و چون انسان موجودی اجتماعی است و حقوق و تکالیف در شبکهای اجتماعی در مقابل هم قرار میگیرند، هیچ کدام از این دو بدون دیگری تحقق نمییابند.
کانت امکان دگرگونی انسان را در بستر تاریخ به سه صورت در نظر میگیرد:انسان در تاریخ یا پس میرود،یا پیش میرود،یا در جا میزند و البته این حصر ،حصر عقلی است و شق چهارمی به نظر نمیرسد. کانت وضعیت پیشرفت را «سعادتجویانه»، وضعیت پسرفت را «ترور اخلاقی» و وضعیت د رجازدن را «احمقانه» توصیف کرده است. صانعی با رجوع به آرای کانت نتیجه میگیرد: «وضعیت تاریخی انسان به سه صورت قابل تصور است: یا در یک مسیر قهقرایی رو به ضعف میرورد یا پیشرفت میکند یا درجا میزند. وضعیت اول ترور اخلاقی است؛ وضعیت دوم سعادتجویانه است؛ وضعیت سوم احمقانه یا تمسخر آمیز است . معیار پیشرفت یا پسرفت یا در جا زدن معیار اخلاقی است.»
باری کانت به رشد و ترقی انسان در آینده، آن هم با تأکید بر اینکه این ترقی اساساً و اصولاً ترقی اخلاقی است، اعتقاد راسخ دارد؛ خواه نحوه این اعتقاد با معیارهای خود او ناشی از معرفت تاریخی باشد، خواه متکی بر شناخت عقلانی.