کتاب ماه ادبیات وفلسفه
رُمان حیاط خلوت اثر فرهاد حسنزاده، دغدغه انسانی را به نمایش میگذارد که دل از سرزمینش نمیکند و راز بسیار دردناکی در سینه دارد: پدر و مادرش را که شهید شدهاند به شکل نمادینی در حیاط مدرسهای دفن کرده است و میخواهد تا آخر عمر کنارشان بماند. یک عشق کمرنگ هم در حاشیه به صورت آتش زیر خاکستر، از گذشتهای دور به جا مانده است. در این اثر ، انسانها به گذشته خویش دعوت میشوند تا هویت گمشده خود را بازیابند و آنچه را که به نظر میرسد نابوده شده، دوباره زنده و احیا کنند. این بازگشت به گذشته، به صورت مرور خاطرات و رفتن به وعدهگاههای قدیمی انجام میگیرد. آدمهای داستان با نوستالژی خود و همدیگر زندهاند و بدون آن هیچ معنایی ندارند و یا نمیخواهند داشته باشند. احساس میکنند زندگی معناداری داشتهاند و با رویکردی «تبارگرا» که بسیار «نمادین» و آکنده از میهنپرستی و ایثار است، رنج میکشند، میخندند و در ژرفای معانی زندگی به گونهای ایثارگرانه و حتی تا حدی عارفانه، گم میشوند، اما سرانجام در این گمگشتگی به یک «خویشتنیابی» بسیار انسانی و ارزشمند میرسند. گم شدن کنایهآمیز «آشور»، در حقیقت «نماد»ی از گم شدن همه پرسوناژهای رُمان و همه ارزشهای زندگی یک نسل دلسوخته است. آنها به خود میآیند، برمیگردند و راهی رفته را دگربار با نگاهی نو و رویکردی انسانیتر میپیمایند تا هم خود را بشناسند و هم به دوستشان (آشور) که برای دفاع از میهن رنجهای فراوانی کشیده، کمک کنند. در زمانی که نه تانکی راه میافتد و نه گلولهای شلیک میشود، سایه سنگین جنگ و تأثیر فاجعهامیز تجاوز دشمن را میتوان لحظه به لحظه در زندگی و روح این آدمها احساس نمود. هر کدام یکی از تقویمهای جنگ به شمار میروند و همانند سرزمینی که در آن زندگی میکنند، نوستالژی مشترکی دارند. شش فصل اول رمان هر کدام با ورود یکی از شخصیتهای داستان آغاز میشود، گویی نویسنده، خوانندگان را به دیدن یک نمایش واقعی دعوت میکند. «داستانی» که در این رمان به کار گرفته شده، بدون تردید یکی از قویترین داستانهای مطرح دهه اخیر به شمار میرود. برخلاف رمانهای بیداستان و «زبانپرداز» فراوانی که سالها است مقبول خواص قرار گرفته و عرصه رماننویسی ایران را به بازار «انشاءنویسی» تبدیل کرده است، پتانسیل داستان این رمان برای غوطهور شدن پرسوناژها در خویش و نیز شناخت و دور انداختن همه «آرایهها» و «گریمهای ظاهری و چندگانه» آدمهای جامعه بعد از جنگ بسیار زیاد و از موضوع جذاب و گیرایی برخوردار است که از مرز «معنادهی»، «حسآمیزی» و «تسری» میگذرد، بُعدی تاریخی و تا حدودی فلسفی مییابد. رویکرد عاشقانه و انساندوستانه این رمان، طبل خاموشی را که در درون آدمها و با خود آنها دور انداخته شده، دوباره به صدا درمیآورد، طوری که به تنهایی حماسه پرشور جانفشانیهای جنگ را نه شعارگونه، بلکه به شیوهای انسانی دوباره به صدا درمیآورد. نگاه نوستالژیک فرهاد حسنزاده به آدمها و وقایع یک دوره حساس تاریخی، دغدغههای ذهنی او را در رابطه با مسائل و رویدادهای اجتماعی به خوبی نشان میدهد و حتی میتوان تصور کرد که خودش هم یکی از شخصیتهای حاضر در رمان است. عشق به وطن و سرزمین مادری، هر دو باهم انگیزه زنده بودن و معنای وجودی قهرمان مسلمان این رمان است. او در شرایطیی که به نظر میرسد از پای افتاده و حتی نادیده گرفته شده است، همچنان از خانوادهاش به گونهای نمادین دفاع میکند و میخواهد همان گونه که در زندگی همراهشان بوده، در مرگ هم کنارشان بماند. رمان در قالب چنین پرسوناژی اصرار دارد انسانها «همجو» و «همگرا» باقی بمانند و هرگز تقسیم نشوند. حسنزاده، نگرشی قیاسی (diductive) به حوادث و موضوع رمان دارد. یعنی همه چیز در کلیت خودش از پیش معلوم است. اما او میخواهد همراه خواننده به لایههای درونی موضوع راه یابد، تا رازهای ناگفته آشکار شوند، رازهایی که هر کدام به شخصیتهای داستان، معنا و موقعیتی هم حماسی و هم تراژیک میدهند؛ همراهی این دو خصیصه، واقعنمایی آدمها را بیشتر کرده است. شخصیتهای رمان در فاجعهآمیزترین و یأسآورترین شرایط، هنوز زنده و معنادار هستند. حسنزاده به کمک «تشبیه» و «قرینهسازی» دائم در حال مضمونسازی برای حالات، موقعیتها و حوادث است. با نگاهی رئالیستی به واقعیت مینگرد و به خاطر حسآمیز بودن زبان و حتی سعی در تشدید معنای رخدادها و موقعیتها، نگاهی از درون به واقعیتها دارد. در ذهن او، واقعیتها، نگاهی از درون به واقعیتها دارد. در ذهن او، واقعیتها از دنیای خارج کنده میشوند و پس از آمیختن با عواطف و اندیشههایش، در «شبیهسازی»های معنادار دوباره به بیان درمیآیند. این نگاه در سراسر رمان هست و در کل به آن جذابیت بخشیده است: چشم در چشم دنبال کلمه، سکهای باری شروع مکالمه. سکه را «شریفه» به قلک انداخت: «ناراحت شدی؟»1 گاهی نویسنده در قرینهسازی و مضمونسازی از موضوعات و موقعیتها دچار افراط میشود. فراموش میکند که در روابط علت و معلولی داستان، باید پدیدهها یا موقعیتهای بیمعنایی هم وجود داشته باشند تا آفرینش و خلق واقعیتها در رابطهای دیالکتیکی پردازش یابد و اصولاُ باورپذیری «رئالیزم» هم در همین نکته است. او به علت شیفتگی زیاد به شخصیتها و موقعیتها، در حوادث غرق میشود و افراط او در بیان و موقعیتهای غیرضروری، قرینهسازی و به کار بردن عبارات تشبیهی، رمانی را که با توجه به موضوع آن نمیبایستی نهایتاًُ از دویست و پنجاه صفحه بیشتر میشد، به سیصد و پنجاه و یک صفحه افزایش میدهد. ناگفته نماند گاهی هم (در چند جا) به ایجاز درکلام اهمیت میدهد، مثلاً دو حادثه را به گونهای بسیار حسآمیز و درخشان در یک پاراگرف بیان میکند (صفحه 318 پاراگراف آخر). به رغم ویراستاری و شستوشوی کامل عبارات از حروف اضافه، ربط و غیره، افراط او در به کارگیری «قرینه» و «تشبیه» باعث شده که از ویراستاری «معنایی»، «ساختار دستوری» و کاربری صحیحِ بخش قابل توجهی از لغات، غافل بماند. به سختی میتوان معنایی برای جملات و عبارات زیر یافت (کلمات یا عبارات گنگ و غلط خط را مشخص کردهام): دستش را حمایل لیوان کرد و آب آورد (صفحه 62). مهماندار نگاه درخشانش را از سر گرفت و برگشت (صفحه 67). آب آبادان بسیار زیباست (صفحه 629. بعد پیازچه ملوسی را گاز زد (صفحه 124). چانه همایون در صورت بیحالتش قفل شده بود، نیمه باز و کمی مایل (صفحه 132). علفهای هرزه (صفحات 143 و 147). برق نوری سرپنجههای ریشش را روشن کرده بود (صفحه 186). ته سیگار همایون در زیر سیگاری خفه شد (صفحه 189). نگاه همایون منگنه شد به نگاه خیسش (صفحه 225). همایون کاشفانه گفت (صفحه 240). اسب شیهه کشید و شهوتوار نگاهش کرد (صفحه 241). از آن عشقهای هوسانه (صفحه 260). انگار قالب یخی کشیده بر گرده آتش (صفحه 290). همین جملات را با جملات زیبایی که در حد اعتدال و با توجه به همه جانبههای صوری، معنایی و ترکیبی واژهها صورتبندی شدهاند، مقایسه کنید: به مژههای کوتاه همایون قطره اشکی چسبیده بود (صفحه 42). خسته و پرنفس داخل شد و ولو شد روی قالی (صفحه 122). به دستهایش نگاه کرد که حلقه نداشت و تندی از یاسهای ریخته بر نردهها برگی کند و بویید (صفحه 140). کجا میخواهی بری که چیزی کف پای دلت فرو نره . وجب به وجب آبادان و خرمشهر خاطره است (صفحه 179). در صدایش انوه و شیرینی لحظه اعتراف بود (صفحه 229). بغض مثل سرنیزه نشسته بود (میان حلقه گلویش) (صفحه 310). تکه ابری نازک، تن ماه را پوشاند (صفحه 315). توصیفهای بسیار زیادی در رمان دیده میشود که به فضاسازی آن کمک فراوان کرده است. این نوع فضاسازی صرفاً به خاطر نشان دادن مکان وقوع حوادث نیس، بلکه شیوه بیان طوری انتخاب شده که ما فضای توصیف شده را مشابه فضای روحی و روانی پرسوناژها مییابیم: ماه را دید. درشت و زرد از شانه دیوار بالا میآمد و گویی پشت میلههای بلند حصار دیوارها اسیر شده بود . چقدر با ماه انس داشت، با آسمان و ستارههای خرد و ریزش. شبهای جنگ هر چراغی را میشد خاموش کرد. الا چراغهای آسمان. شب و رزمنده و جبهه و آسمان برابر بود با شب و ناخدا و کشتی و آسمان. حس کرد مدتی است که با این نشانهها بیگانه شده.2 موضوع رمان از «تعلیق» و «حسآمیزی» بالایی برخوردار است. گرهگشایی پایاین آن به حدی قوی است که از بخشی از «حاشیهپردازی»های قسمتهای آغازی و میانی رمان کمی رفع ابهام میکند. نویسنده، اول تجاوز عراقیةا را به دختران با ترفند داستانی ابهامآمیز و هنرمندانهای بازگو میکند، طوری که خواننده نتواند در آغاز آن را به یکی از شخصیتةای محوری رمان ربط دهد و بدین گونه با این موضوع جانبی بسیار نیرومند، در مسر خطی روایت رمان، انشعاب ایجاد میکند تا بر تعیق و گیرایی رمان بیفزاید. سپس در پایان، وقتی همین موضوع مانه در پرده ابهام را به «شریفه» نسبت میدهد و از موضوع «گرهگشایی» میکند، ظرفیت معنایی، میزان تعلیق، حسآمیزی و تسری موضوع چند برابر میشود و خواننده از آگاهی به چنین فاجعه هولناکی به شدت متأثر میشود. طنز معمول در آثار «حسنزاده» تا حد زیادی از رویکرد مستقیم و کلیشهای به واقعیت جلوگیری کرده است و به عنوان یک عامل و چاشنی جانبی، که بیمعنا و بیارتباط با جلوههای زندگی روزمره انسانها نیست، به «واقعیتگرایی» و «باورپذیری» حوادث رمان کمک کرده است: در عوض، شعلهای که از دوکشهای بلند پالایشگاه زبانه میکشد. سرخ و زند و سیال بود. بچههای دوران بچگی میگفتند سیگار رستم است که هیچ وقت خاموش نمیشود.3 نویسنده،نگاه «پدیدهگرا» و «جزئینگر» خود را علاوه بر ذهنیتی شوخ و طنزآمیز. با حال و هوایی شاعرانه و «زیبانگرانه» نیز میآمیزد تا هرچه را که از آن سخن میراند، برای خواننده، زیبا و دلپذیر بسازد، اما هنگامی که فاجعههای ناگوار را به قلم میکشد، تلخی گزنده آنها در روح ما به جای میماند: آنها وقتی بالای سر جسد رسیدند، مغزش را دیدن که از سوراخ جمجمه، از جای تیر خلاص بیرون پریده بود. فقط توانسته بودند مغزش را توی کیسهای پلاستیکی بریزند و عقب بیاورند.4 شخصیتپردازیها، درخشان است و این رمان را باید «رمان شخصیت» نامید. ما پرسوناژها را با همه عادتها، شوخیها، اندیشهها،کج خلقیها و مهربانیهایشان حس میکنیم. برای پردازش هر کدام از خصوصیاتشان، دهها دیالوگ در رمان وجود دارد. آنها ما را به کنار خویش میخوانند و ما انگار خانه و محل جغرافیایی خود را ترک و به شهرهای آسیبدیده از جنگ سر میزنیم. پرسوناژها همه «ساده» و تک ساحتی هستند، پیچیدگی خاصی در آنها نیست. به جرأت میتوان گفت که اگر یکی از شخصیتهای رمان را حذف کنیم. به همان نسبت، گیرایی و حسآمیزی داستان و حتی پیرنگ آن آسیب میبیند، حتی شخصیتهای غایب در رمان نیز به گونهای زیبا و هنرمندانه خلق و پردازش شدهاند: فریدون… گفت:«مادرم یه هو پیر شد، گیساش عین قند سفید و دو سه سالیه که لقوه گرفته.» همایون با شیفتگی پرسید: «هنوز قصهها شه داره؟» « تا دلت به خواد. البته حالا دیگه قاطی تعریف میکنه، حسن کچله به زلیخا میرسونه و رستمه به جنگ چهل دزد بغداد میفرسته. در واقع سایهاش مایه دلگرمیه و گرنه آفتاب لب بومه.» «خوشا به حالت، قدرشه بدون، ئو وقتا همیشه آرزو داشتم خدا جای ننههامونه با هم عوض کنه.»5 روایت خطی رمان، با توجه به موضوع نوستالژیک این اثر، به گیرایی آن افزوده است و برای چنین رمانی کاملاً مناسب و موجه به نظر میرسد: در همان حال که راوی حرکتی خطی رو به جلو دارد، شخصیتهای داستان به عقب برمیگردند و حوادث گذشته زندگی خود را مرور میکنند. این دو حرکت ذهنی که در دو جهت مخالف هم صورت میگیرد، رمان را به اثری گیرا و کنشمند تبدیل نموده است. راوی گرچه «دانای کل» است و باید بیطرف بماند، اما از نگاه خودش به رفتار و گفتار کاراکترها مینگرد، هنگام روایت داستان به شدت نسبت به آنها هم سویی عاطفی دارد و کاملاً جانبدارانه عمل میکند. او به اشتباه وارد داستان میشود و واکنش عاطفی نشان میدهد. گویی یکی از پرسوناژهای رمان است و چون هیچ وقت یک راوی بیطرف باقی نمیماند، همین عامل سبب شده که گاه بیانش، نثر روایی نباشد و همانند دیالوگ شخصیتهای رمان آکنده از «افزودههای ذهنی و عاطفی» باشد: چه اعتماد به نفسی داشت، چه رویی! انگار نه انگار که ایستاده میان پنج مرد و بیآنکه بخواهد، شده نقطه ثقل نگاههای گیرم پاک ولی نامحرم.6 … و رفت. این شب به خیر نبود، هیچ کس قبل از خواب نمیگوید: موفق باشید.7 دل زد به دریا. هرچه باداباد. میرفتند تهران. همان خانه نقلی بس بود. دیگر مادام با شک نگاهش نمیکرد و دنبال رد دوست دختر موس موس نمیکرد. طوبی را هم رد میکرد به یک آدم تنهای دیگر. عذر جاسم و رفیقش را هم میخواست، بروند جای دیگری مجردی زندگی کنند. میشدند خودشان دو تا، با یک زندگی گرم و عسلی.8 دیالوگهای «شریفه» گاهی مردانه است (صفحه 86). با توجه به اینکه سالها با برادرش «آشور» زندگی کرده و به عنوان پرستار در محیط بیمارستان با مردان زخمی زیاد در ارتباط بوده است، این حالت، منطقی به نظر میرسد. «حسنزاده» به هر چه و هر کسی که میرسد، تمام نکاتی را که در آن لحظه و قبلاً به آنها مربوط میشود، بیان میکند و این به انسجام ساختار رمان تا حدی آسیب میزند، زیرا اثر را به «خاطرهنویسیِ» نزدیک میکند (صص 18-39-126 تا 122 و 151 تا 162). حضور و دخالت نویسنده گاهی زبان رمان را تا حد تصنع پیش میبرد؛ وقتی یکی از شخصیتها از «آشور» میپرسد که چه غذایی میخورد، راوی برداشت ذهنی خودش را به شیوهای کنایهآمیز بر زبان میآورد: «کنده سیاه نخلی میسوخت و بوی کباب میداد.»9 پیرنگ رمان گاهی کمی ضعیف و واقعگرایی آن کمرنگ میشود: راننده تاکسی همه جا هست و به نحو سؤال برانگیزی از جای «آشور» با خبر است (صفحه 274). جاهایی هم نویسنده اصرار دارد از هر چیزی و هر کسی سخن براند که تا حدی از انسجام ساختار موضوعی اثر میکاهد . صرف نظر از این ضعفهای جزئی، رمان از پیرنگی حساس شده برخوردار است، طوری که حوادث داستان و حضور شخصیتها، در یک زنجیره ارتباطی قابل قبول به هم چفت و بست شدهاند. در کل باید اذعان داشت که رمان حیاط خلوت اثری عمیق، گرا و زیباست و تفاوتهایش با رمانهای دیگر بیش از شباهتهای آن است. از این رو، باید آن را به عنوان اثری قابل توجه که رویکردی خاص به مسائل و شرایط اجتماعی دارد، ارزیابی کرد. ضرباهنگ، زبان، کنشمندی حوادث و موقعیتهای حسآمیز و ویژگیهای بصری این اثر قابل توجه است. ماپرسوناژها و محیطشان را اغلب به وضوح میبینیم، آنها را به خود بسیار نزدیک احساس میکنیم و همدلانه با رنج گرانبارشان و شادیهای کوچک اما معنادارشان شریک میشویم، تا حدی که به خود میگوییم ای کاش سهم زیادی از زندگی و خوشبختی داشتند. همه اینها بیانگر آن است که رمان حیاط خلوت، زندگی و دغدغههای درونی این انسانها را به گونهای کاملاً باورپذیر برای ما به نمایش میگذارد. پانوشتها: حیاط خلوت، فرهاد حسنزاده، انتشارات ققنوس، صفحه 135. همان، 292 صفحه. همان، 319 صفحه. همان، 330 صفحه. همان، 131 صفحه. همان، 97 صفحه. همان، 225 صفحه. همان، صفحههای 311 و 312. همان، صفحه 176.