روزی که آقای کیان احمدی مدیر چاپ صنوبر، پسرعموی زندهیاد مرتضی احمدی، به من گفت کتابی از پسرعمویش دارد که میخواهد منتشر کند، با روی باز پذیرفتم چراکه همیشه علاقه داشتم این هنرمند محبوب و دوستداشتنی کشورمان را از نزدیک ببینم. لذا مقدمات کار فراهم و اولین دیدار ما با او منجر به عقد قرارداد کتابش شد. پیرمرد بدون هیچگونه ادعایی هرازگاهی به دفتر انتشارات میآمد. او خود را هیچگاه نویسنده نمیدانست، اما نثر دلنشین او چیزی غیر از این ادعا و در واقع شکستهنفسی بیش از حدش را نشان میداد. اولین کتابی که به انتشارات ققنوس داد خاطرات خودش بود تحت عنوان من و زندگی. او از روزگاری که بهسرعت داشت عوض میشد گلایه داشت. میگفت هرچه خاطره از این شهر داریم باید بنویسیم و ثبت کنیم چون تهران دیگر طهران نیست!
زندهیاد احمدی تواضع و فروتنی بیش از اندازهای داشت. به انتشارات میآمد بدون هیچ تشریفاتی و همیشه خندان بود و اکثر اوقات ما را از طنز خاص خود بینصیب نمیگذاشت، از آنچه دیده و میدانست. گاهی وقتها به او میگفتم: «آقای احمدی، در این بخش از کتابتان ویراستار جملهای را تغییر داده آیا موافقید؟» و او، با احترام به نظر ویراستار، میپذیرفت آنچه را ویراستار کتابش گفته بود، و حتی میگفت با این ویرایش کتاب خواندنیتر شده، هرچند خواندنی و شنیدنی خود او بود که از میان ما رفت! در فاصلة سالهای 89 تا 91 مجوز انتشار کتاب دیگرش کهنههای همیشه نو لغو شد. همچنین سعی کردم مجوز کتاب در محاق توقیفش ــ فرهنگ بر و بچههای ترون ــ را بگیرم، اما نشد. همینطور برای اخذ مجوز کتاب مردی که هیچ بود تلاش کردم. زندهیاد احمدی از این موضوع بسیار ناراحت و گلایهمند بود و در مراسمهای مختلفی که از ایشان دعوت میشد مشکل عدم صدور مجوز برای انتشار کتابهایش را به اطلاع مسئولان وقت میرساند و در مصاحبههایش نیز همیشه گلایه میکرد، ولی متأسفانه تا پایان دولت دهم مجوز کتابهایش صادر نشد.
همیشه میگفت اشکالی ندارد. کتابها را شما آماده کنید، بالاخره بعد از من چاپ میشود، و ما آماده کردیم! در آخرین روزهای عمر ویراست جدیدی از کهنههای همیشه نو را بازخوانی کرد که حاصلش چهل ترانهای است که به نسخة قبلی اضافه شده. همچنین کتاب فرهنگ بر و بچههای ترون را با ویراست جدید آماده کرده بودیم که یک ماه پیش در بستر بیماری آخرین بازخوانی آن را انجام داد و بهعلاوه کتاب مردی که هیچ بود را با همیاری نوهاش بهرنگ بقایی بازخوانی کرد. زندهیاد احمدی بهرنگ را بسیار عزیز میداشت و تأکید بسیار داشت که بعد از خودش همة امور مربوط به انتشار کتابهایش در اختیار او باشد. هر سه کتاب در مراحل نهایی چاپ هستند. من همیشه نگران گذر سریع زمان بودم. هرچند خود را دلداری میدادم که عمر دست خداست، اما وقتی دیدم او بهسختی راه میرود و از روزگار گلایه دارد، سعی بیشتری کردم تا مجوزها زودتر صادر شود و خوشبختانه ظرف یکی دو ماه اخیر در دولت جدید هر 3 کتاب آخر مجوز انتشار گرفتند که بهزودی منتشر خواهند شد. اما تقدیر طور دیگری رقم خورد، و زندهیاد مرتضی احمدی نماند تا شاهد انتشار آخرین کتابش باشد. کتاب مردی که هیچ بود روایت شیرین مرتضی احمدی از زندگی مردی است که در تهران بزرگ شده و به این شهر عشق میورزید. انگاری مرتضی احمدی دلش برای تهران و تهرانیها میتپید و نگران این شهر بود. خدایش او را رحمت کند که هرچه مینوشت و میگفت دلنشین بود.