«من مردی آرام سرشت و خویشتندار و گشادهباز و معاشرجوی و زندهدل و مهرپذیر ولی گریزان از دشمنی و در همه انفعالهای خویش بسیار معتدل هستم. حتی عشق من به شهرت ادبی، که عشق فرمانروای زندگی من بوده است، با همه ناکامیهایم هرگز خویم را تلخ نکرد. » این توصیفی است مکرر نقل شده از دیوید هیوم، فیلسوف، مورخ، جستارنویس و اقتصاددان برجسته سده هجدهمی اسکاتلندی در زندگینامه خودنوشتش که در سال ١٧٧٨ میلادی به ویرایش دوستش آدام اسمیت منتشر شد. شک نیست که آن چه هیوم نوشته اغراق شده نیست. مرتضی مردیها، مترجم کتاب مهم اخلاقی هیوم یعنی «کاوش در مبانی اخلاق» درباره او مینویسد: «مهمترین خصیصه هیوم این است که او یک انسان به تمام معنا با فضیلت بود. انساندوست، نیک محضر، سخاوتمند، شجاع، خوشبین و شادکام.» بیخود نیست که مترجم فارسی مهمترین کتاب فلسفیاش، کاوشی در خصوص فهم بشری او را «محبوب دل ها» میخواند. آدام اسمیت (١٧٩٠-١٧٢٣) فیلسوف اخلاقگرای اسکاتلندی و دوست هیوم درباره او میگوید: «مشکل میتوان تصور کرد که کسی از هیوم با فضیلتتر باشد، بلکه تاریخ زندگی او نیز به روشنی بر این گواهی میدهد». در زمانی که در کتابخانه ادینبورگ کتابدار بود و از چاپ کتابهایش درآمدی داشت، حقوق کتابداری خود را به حساب شاعری نابینا واریز میکرد. ماجرای دوستیاش با ژان ژاک روسو (١٧٧٨-١٧١٢) فیلسوف سوییسی - فرانسوی پرشور نیز جالب است. در سال ١٧٦٦ زمانی که روسو از سوی مخالفانش در سوییس و فرانسه تحت پیگرد بود، هیوم به او پیشنهاد پناهندگی در انگلستان را داد. روسو که در این سالها درگیر پارانویا (همه دشمنپنداری) بود، بعد از اقامت در انگلستان و بهرهمندی از مواهبی که هیوم در اختیار او گذاشته بود، در نامه خصمانه بلندی (هفت هزار و پانصد کلمه) هیوم را متهم به خیانت و تمسخر خود کرد. این اتهامات اصلا به هیوم وارد نبود و از نامهای جعلی ناشی میشد که هوراس والپول از طرف شاه پروس جعل کرده بود و در آن روسو سخت سرزنش و مسخره شده بود. روسو اصلا اهل طنز نبود و معتقد بود «هیوم در قیافه یک دوست، یک توطئه بینالمللی علیه او را مدیریت میکرده است!» هیوم که از این رفتار روسو شگفت زده شده بود بیهوده کوشید او را آرام کند. اما این کار نتیجهای در بر نداشت و دوستی آنها به پایان رسید. هیوم برای مقابله با حملات احتمالی روسو نامههای آنها به یکدیگر را منتشر کرد و نشان داد که روسو غیرقابل اعتماد و همه دشمنپندار است. این کار او باعث شد روسو بگوید هیوم جزو بدترین دشمنان اوست. هیوم بعد از آنکه دانست روسو پول خوبی بابت حق نشر کتابهایش میگرفته و آن چنان هم که به او وانمود میکرده، فقیر نبوده است بیشتر از او رنجید، اما در نهایت روسو را با بزرگواری چنین توصیف کرد: «او در تمام زندگیاش فقط حس کرده است و به همین دلیل حساسیت او فراتر از حساسیت همه آدمهای دیگری است که در عمرم دیدهام.»
زندگی و آثار
این واکنش نشانه آشکاری بر والامنشی فیلسوف اسکاتلندی است، مردی که در سال ١٧١١ در ادنبورگ (ادینبره) متولد شد، اما همچون دیگر همشهریان خود و حتی بسیاری از ایرلندیها به سبب تعلق به فرهنگ آنگلوساکسون، انگلیسی دانسته میشود. خانوادهاش میخواستند قاضی شود اما چنان که آمد شور ادبیات بر او غلبه کرد. پدرش چندان توانگر نبود که پسر در پی آرزوهایش روانه شود. ناگزیر به بریستول رفت و سوداگری پیشه کرد. در آزمایش سوداگری کامیاب نبود و پس از چند ماه کار گل به فرانسه رفت تا به علایق ادبیاش بپردازد. در طول سالهای ١٧٣٤ تا ١٧٣٧ یعنی تا پیش از سیسالگی نخستین کتاب مهمش در فلسفه یعنی رسالهای در باب طبیعت بشری (A Treatise of Human Nature) را منتشر کرد، در سه جلد و بدون نام مولف. چندان استقبالی از کتاب نشد، خودش نوشت که کتاب «از طبع مرده به دنیا آمد» بدون آنکه حتی «زمزمهای از میان متعصبان» برانگیزد.
در سال ١٧٣٧ از فرانسه به اسکاتلند بازگشت تا با مادر و برادرش زندگی کند. در سال ١٧٤١ و ١٧٤٢ جستارهای اخلاقی و سیاسی را منتشر کرد که اینبار در میان مخاطبان توجه برانگیخت. همین انگیزهای شد برای آنکه رساله ناکام را بازنویسی کند، شاید در صورت تازهاش نزد مردم اقبال بیشتری بیابد. در سال ١٧٤٥ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روحی را در دانشگاه ادنبورگ درخواست کرد ولی شهرتش به شکاکیت سبب ناکامیاش شد. یک سال به تدریس خصوصی پرداخت و سپس به سمت منشی ژنرال سنتکلر به خارج رفت و تا سال ١٧٤٩ به کشورش بازنگشت. در این میان بازبینیاش در بخش نخست رساله در سال ١٧٤٨ با عنوان جستارهای فلسفی درباره فهم بشری منتشر شد. چاپ دوم کتاب در سال ١٧٥١ با عنوان کاوشی در خصوص فهم بشری (An Enquiry concerning Human Understanding) منتشر شد. همان سال کاوش در مبانی اخلاق (An Enquiry Concerning the Principles of Morals) منتشر شد که تا حدودی بازنویسی بخش سوم رساله بود و خود هیوم آن را بهترین کتاب میخواند. در سال ١٧٥٢ نیز گفتارهای سیاسی (Political Discourses) را منتشر کرد که به شهرتش منجر شد. همان سال کتابدار «دانشکده وکلای مدافع» در ادنبورگ شد و چون برادرش ازدواج کرده بود، برای زندگی نزد خواهرش رفت. هیوم یک مورخ حرفهای بود. او در ایام کتابداری با بهرهگیری از کتابخانه به نگارش تاریخ انگلستان روی آورد و در ١٧٥٦ تاریخ بریتانیای کبیر از زمان به قدرت رسیدن جیمز اول تا مرگ چارلز اول را منتشر کرد و در ادامه جلد دومی در ١٧٥٦ منتشر شد که تاریخ بریتانیای کبیر را تا انقلاب سال ١٦٨٨ دربرمیگرفت. تاریخ انگلستان هنگام فرمانروایی خاندان تئودور در سال ١٧٥٩ منتشر شد و در سال ١٧٦١ تاریخ انگلستان از حمله ژولیوس سزار تا به قدرت رسیدن هنری هفتم را نگاشت. در این سالها چندان به فلسفه نمیپرداخت، هر چند چهار رساله (Four Dissertations) از او منتشر شد که در این میان یکی رساله معروف تاریخ طبیعی دین (The Natural History of Religion) بود که در سال ١٧٥٧ منتشر شد. هیوم در سال ١٧٦٣ با ارل آو هرتفورد، سفیر بریتانیا در فرانسه در سمت دبیر سفارت به پاریس رفت و در این ایام با فیولوزوفهای فرانسوی اصحاب دایرهالمعارف نشست و برخاست کرد. در بازگشت از این سفر بود که روسو را با خود به انگلستان آورد و ماجرایی پیش آمد که قبلا به تفصیل دربارهاش سخن رفت. هیوم دو سال معاون وزیر بود ولی در سال ١٧٦٩ به ادنبورگ برگشت و همان جا در ١٧٧٦ مرد. ویل دورانت در تاریخ تمدنش از روحیه شکاک هیوم در لحظات احتضار او نوشته است. گفتوگوهایی درباره دین طبیعی که پیش از ١٧٥٢ نوشته شد، پس از مرگش در سال ١٧٧٩ منتشر شد. جستارهایش درباره خودکشی و نامیرایی نفس بدون نام و نشان او در ١٧٧٧ و با نام خودش در ١٧٨٣ منتشر شد.
مخالفان و موافقان
شارلمانت، هیوم را بیشتر «یک کلانتر لاکپشتخور» میخواند تا «یک فیلسوف مهذب». گفتهاند زبان انگلیسی را با لهجه غلیظ انگلیسی حرف میزد و زبان فرانسهاش چنگی به دل نمیزد. او را معمولا با جان لاک و برکلی در یک مجموعه قرار میدهند، چنان که فردریک کاپلستون مورخ فلسفه در جلد پنجم کتاب حجیم و مشهورش تاریخ فلسفه، تحت عنوان فیلسوفان تجربهگرای انگلیسی. «در عین حال او با شافتسبری و هاچسون هم در یک دسته قرار میگیرد، از این حیث که هر سه ریشه اخلاق را در احساسات و در طبع آدمی میجویند و البته نسبت به آن خوشبین هم هستند» مرتضی مردیها معتقد است «هیوم با بنتام و میل هم در یک مجموعه تواند قرار گرفت، چون گرچه بنا به تعریف دقیق کلمه فایدهگرا نیست، اما به عنصر فایده در اخلاق اهمیت بسیار میدهد و بنتام که مشهور است به موسس مکتب فایدهگرایی، گفته است که هیوم معیارهای مرسوم فلسفی را در نظرش بیاعتبار کرد». چارلز اسپنسر داروین هم به تاثیر جدی هیوم بر خود تاکید کرده است. این همه در حالی است که در میان فلسفهدوستان فلسفه هیوم (و نه شخصیت او) چندان پرخواننده نیست. مردیها برای این امر دلایلی برمیشمرد: «نخست اینکه هیوم یک فیلسوف ضدفلسفه است؛ یعنی فلسفه برای او در همان معنای قدیم علم و دانش است و چون هیچ طریقی جز تجربه را واجد حظی از حقیقت نمیداند، فلسفه به معنای کلی و علم عقلی و متافیزیک و استدلالات انتزاعی برای او معنایی ندارد.» از نگاه این مولف و مترجم آثار فلسفی هیوم را میتوان نیای فیلسوفان اثباتگرایی خواند که «دکان فلسفه را از رواج و رونق انداختند». «دوم اینکه هیوم نیای فلسفه تحلیلی (تحلیل منطقی نه تحلیل زبانی) است و چنین فلسفهای راه تخیلات خلاق شبههنری و شبهعرفانی را در فلسفه میبندد و زایش فلسفی و کشف و تاسیس را، چنان که مثلا در فلسفههای هگل و نیچه میتوان دید، محدود میکند»، در نتیجه هیوم همچون اوکامی است که تیغ تیزش را به دست گرفته و میکوشد فلسفه و اندیشه را از هر گونه حشو و زایدی بپیراید. «سوم اینکه زبان فلسفه هیوم بسیار دقیق و روشن است و زمینهای به تفاسیر بسیار متنوع و متفاوت نمیدهد و چندان ایجاد اشتغال فلسفی نمیکند». به عبارت دیگر وقتی زبان فیلسوفی روشن باشد، بساط شرح و تفسیرهای مختلف از او تعطیل میشود و دلیلی هم پیدا نمیشود که پژوهشگران زیادی وقت خود را صرف او کنند. دلیل نهایی هم شهرت هیوم به شکاکیت و زیر سوال بردن باورهای عمومی است.
این همه اما از اهمیت هیوم به مثابه مدافع عقلانیت و روشنگری و خوشبین به آدم و عالم نمیکاهد. هیوم را میتوان با کانت و دکارت از این حیث که سرمنشأ بزرگترین تحولات در دنیای فکر فلسفی و شناختشناسی مدرن شدند در یک مجموعه قرار داد. آنچه کاوه لاجوردی درباره کتاب او، کاوشی در خصوص فهم بشری، نوشته اغراق نیست: کاوشی «در کنار تاملات دکارت و نقد اول کانت، مشهورترین و تاثیرگذارترین اثر در فلسفه دوران مدرن بوده است». مردیها نیز در اهمیت هیوم نوشته: «دکارت بزرگترین فیلسوف عقلگرا، هیوم بزرگترین فیلسوف تجربهگرا و کانت بزرگترین فیلسوف عقلگرا- تجربهگرا» است.
سال هیوم در ایران
در چند سال اخیر خوشبختانه با وجود یک غفلت طولانی، توجه مترجمان و اهالی فلسفه در ایران به هیوم جلب شده است، تا سالها تنها چند اثر از او به فارسی موجود بود: رساله تاریخ طبیعی دین با ترجمه حمید عنایت، گفتوگوها درباب دین طبیعی با ترجمه حمید اسکندری و جستاری درباب اصول اخلاق با ترجمه مجید داودی. در سال ١٣٩٢ ترجمهای قابل اتکا از اثر اخیر با عنوان کاوش در مبانی اخلاق از مرتضی مردیها، استاد فلسفه منتشر شد و امسال نیز در فاصله کوتاهی ترجمه دو اثر مهم و اثرگذار او به فارسی منتشر شده است: کاوشی در خصوص فهم بشری با ترجمه کاوه لاجوردی، استاد فلسفه و کتاب اول رسالهای درباره طبیعت آدمی با عنوان درباب فهم توسط جلال پیکانی. هنوز درباره صحت و سقم این ترجمهها ارزیابیهای دقیقی از سوی پژوهشگران و استادان فلسفه صورت نگرفته است، اما دست کم میتوان به تخصص استادان و فعالیت حرفهای ناشرانی که این آثار را منتشر کردهاند (به ترتیب مینوی خرد، مرکز و ققنوس) اعتماد کرد و این اتفاق مهم در عرصه فلسفه در ایران را به فال نیک گرفت. تنها نکته، توضیح عجیب و غیرضروری جلال پیکانی، مترجم رسالهای درباره طبیعت آدمی است که در یک صفحه با فونتی متفاوت آغاز کتاب آمده و در آن کل فلسفه هیوم را با تعابیری تند و غیرعلمی مردود خوانده و فاقد ارزش! برای نگارنده روشن نیست که اگر مترجم چنین نگاه تند و تیزی نسبت به کتاب کلاسیک و مهمی در تاریخ فلسفه داشته، زحمت ترجمه دشوار آن را بر خود هموار کرده و چرا به فلسفههایی نپرداخته که در آن پیشگفتار یک صفحهای از اهمیت و صحت و بزرگی آنها تجلیل کرده است! البته تردیدی نیست که هیوم خود با آن بزرگمنشی که داشت، این نقد یکسویه را نادیده انگارد و همین که نخستین اثر برجسته فلسفیاش با تاخیری سیصد ساله در ایران ترجمه و منتشر میشود را به فال نیک بگیرد! در روزهای آتی نگاهی خواهیم داشت به فلسفه هیوم و بازتابهایی که در آثار متفکران ایرانی در یک صد ساله اخیر داشته است.