........................
روزنامه اعتماد
شنبه 12 شهریور 1401
........................
مرگ عباس معروفي، توييتر فارسي را پر كرد از توييتها و نوشتههايي درباره او. لازم به توضيح نيست كه هشتگ «عباس معروفي» داغ است و آنچه ميخوانيد منتخبي از اين نوشتههاست. «حيف از آن كلماتي كه در شما ماند و به دست ما نرسيد آقاي معروفي نازنين»، «پدر خيال ميكرد آدم وقتي در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نميدانست تنهايي را فقط در شلوغي ميشود حس كرد»، «رستگاري و عاقبتبخيري يعني عاقبت عباس معروفي. هم در زمان زندگياش باعزت و مورد احترام مردم بود و هم بعد از مرگش همه به نيكي ازش ياد ميكنن»، «حرف عباس معروفي شد تو خونه، من گفتم من ازش فقط يه كتاب خوندم سمفوني مردگان ولي همونو چند بار خوندم، وقتي روزاي سرد پاييز شروع ميشه و يه نيمچه سرما خوردگيم شروع ميشه، هميشه هوس ميكنم بخونمش»، «چقدر حيفم مياد از مرگ عباس معروفي حرف ميزنم. چقدر حيف شدي مرد بزرگ»، «هيچ كتابي اندازه سال بلوا قلب منو مچاله نكرد و غمش ته دلم نموند. ناراحتم كه نويسندش ديگه نيست»، «عباس معروفي» چندوقت پيش تووي پيج اينستاگرامش نوشته بود: ميخواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را بههوش نگه دارم، داستان بنويسم و بلا از فرزندان مردم بگردانم. ولي خُب هستي ثابت كرده هميشه خسيستر از اينهاست»، «كاش ديگر نويسندهاي در غربت نميرد»، «سيمين دانشور به من گفت: «غصه يعني سرطان! غصه نخوري يه وقت معروفي! و من غصه خوردم.» و در نهايت هم سرطان عباس معروفي را از پاي درآورد»، «عباس معروفي جان، هر بار جايي از داستانهايم لنگ ميماندم، سر ميزدم به «سمفوني مردگان»ت، يا «سال بلوا»يت، تا ببينم جناب معروفي در فلان بحران داستان چه كار كرده كه آنقدر درخشيده است! به معناي واقعي روحت شاد... يادت تا هميشه گراميست»، «عباس معروفي ثابت كرد كه ميشود شريف بود»، «در نظر من كه يكي از با ارزشترين ساختههاي بشر زبانها هستند و كلمات آدمي هميشه بايد معتبر و با پشتوانه گفته شوند اين جمله از عباس معروفي خيلي مهمه؛ «كلمهها را ببوسيد»، «تنهايي و غربت در جانش چنگ انداخت، غربتي كه در ميان شهر آشنا گريبانش را گرفته بود. چقدر انسان تنهاست؛ مثل پر كاه در هواي توفاني»، «من نميدونم اين دنيا چقدر بيرحمه يك آدمهايي مثل عباسمعروفي رو از ما ميگيره»، «بدرود خالق نوشتههاي دوستداشتني»، «فكر كنم هيچكس تا حالا اندازه عباس معروفي اينقدر قشنگ نتونسته دوست داشتن رو توصيف كنه:
«تو ميداني حتي اگر در كنارم نشسته باشي؛ باز هم دلتنگ توام! حالا ببين نبودنت با من چه كار ميكند»، «وقتي خبر مرگ #عباس_معروفي را خواندم چارچوب بدنم لرزيد. دقيقا مثل سال ۸۲ كه بچه دبيرستاني بودم و وقتي داشتم كتاب را ميخواندم از سرماي اردبيل تنم ميلرزيد. خودم را جاي آيدين ميگذاشتم و به جنگ جهان قديم ميرفتم. ديروز كه اين پست معروفي را ديدم باز تنم لرزيد. غصه پشت غصه»، «عباس معروفي عاشق ايران بود، او وطنپرستي واقعي بود كه حتي لحظهاي از ياد ميهن دردمندش غافل نشد. كالبدش در هرجايي به خاك سپرده شود، روحش همواره در دل ايران جاودانه خواهد ماند» و «هيچ ساعتي دقيق نيست و هيچ چيز مال خودِ آدم نيست؛ مگر همان چيزهايي كه خيال ميكند دل بستگيهايي به آن دارد. بعد يكي يكي آنها را از آدم ميگيرند».