گروه انتشاراتی ققنوس | «وای ویلیام!»؛ رمانی درباره لایه‌های احساسی روابط زوج‌ها
 

«وای ویلیام!»؛ رمانی درباره لایه‌های احساسی روابط زوج‌ها

نمایش خبر

...............

...............

 خبرگزاری ایرنا

 

«دلم می‌خواهد چیزهایی راجع به شوهر اولم ویلیام بگویم.

اخیراً ویلیام حوادث بسیار غم انگیزی پشت سر گذاشته ـ بسیاری از ما پشت سر گذاشته ایم - اما دلم می‌خواهد به این حوادث اشاره کنم یک جورهایی مجبورم به شان اشاره کنم؛ ویلیام الآن هفتاد و یک ساله است.

شوهر دومم، دیوید سال گذشته درگذشت و در اندوه از دست دادنش برای ویلیام هم اندوهگین شده ام اندوه این گونه است - خدای من، امری فردی است؛ فکر می‌کنم برای همین هم ترسناک است. مثل این است که وقتی کسی نمی‌بیندت از بیرون ساختمان شیشه ای بسیار بلندی سر بخوری پایین.

اما این جا می‌خواهم راجع به ویلیام حرف بزنم.»

این آغاز رمان «وای ویلیام!» است به قلم الیزابت استاروت (Elizabeth Strout). این نویسنده آمریکایی که نویسنده شماره یک نیویورک تایمز است در سال ۲۰۰۹ موفق شد جایزه ادبی پولیتزر را برای مجموعه داستان کوتاهش با نام «آلیو کیتریج» (Olive Kitteridge) از آن خود کند، اثری که در میان پرفروش‌ها قرار دارد. داستان‌های دیگر او نیز برنده جایزه‌های ادبی شده‌اند. یکی از داستان‌هایش با نام «ایمی و الیزابت» در سال ۲۰۰۰ برنده اورنج پرایز و نامزد جایزه ادبی انجمن قلم/فاکنر شد. کتاب دیگری از این نویسنده با عنوان «نام من لوسی بارتون» است نامزد جایزه بوکر شد؛ همچنین کتاب «پسران برگس» یکی از بهترین کتاب‌های سال واشینگتن پست و ان پی آر شد وکتاب «با من بمان» به عنوان کتاب پرفروش ملی معرفی شد.

«وای ویلیام!»؛ رمانی درباره لایه‌های احساسی روابط زوج‌ها

استاروت در رمان کوتاه «وای ویلیام!» که از نامزدان نهایی جایزه ادبی بوکر در سال ۲۰۲۲ بود، لایه‌های احساسی را روایت می‌کند که طی سالیان متمادی در روابط زوج‌ها شکل می گیرد و با افزایش سن بیشتر احساس می‌شود. این اثر گونه‌ای خاطره نویسی داستانی به زبانی ساده است که از زبان لوسی بارتون روایت می‌شود. رابطه دوستانه عمیق لوسی و ویلیام بعد از جدایی، وابستگی‌شان به یکدیگر، مرور خاطراتشان، اشتباهاتشان و آسیب‌هایی که از کودکی تا بزرگسالی دیده اند حلقه‌های پیوند این روایت هوشمندانه و داستان خواندنی است.

در صفحات ۹۸ و ۹۹ کتاب می‌خوانیم:

«خب، لوسی» ویلیام تکیه داد. «نمی دونم چی کار می‌تونم برات بکنم. همون طور که میدونی همسرم فقط هفت هفته پیش ترکم کرده».

گفتم: «و شوهر من هم مرده» با خودم فکر کردم مگر مسابقه است؟

ویلیام گفت: «می‌دونم اما برای وحشتت باید چیکار کنم، هیچ وقت نمی‌دونم برای وحشتت باید چیکار کنم».

گفتم: «خُب، می‌تونی در رو برام نگه داری تا من هم بیام تو، نه این که بعد از این که خودت رفتی ولش کنی تو صورتم». اضافه کردم: یا می‌تونستی به شلوار بلند بپوشی شلوار ارتشیت خیلی کوتاهه و عصبی‌م می‌کنه. یا عیسی، ویلیام شبیه این آدم کدی‌ها شده ای».

ویلیام هیچ کاری نکرد تعجب توی چهره اش نشست. «جدی؟ مطمئنی؟» خودش را روی صندلی جابه جا کرد و از جایش بلند شد به شلوارش نگاه کرد و گفت: «واقعاً؟»

گفتم: «آره». سبیلش تکانی خورد.

دوباره روبه رویم نشست و سرش را به عقب برد و از آن خنده های از ته دل کرد که چند سال بود نشنیده بودم.

وحشتم از بین رفت.

ویلیام گفت: «میفهمی داری چی میگی؟ لوسی پارتون داره به یکی می گه شلوارش خیلی کوتاهه.»

«خب دارم بهت میگم. مضحکه.»

و ویلیام بیشتر خندید. «به‌م میگی کدی؟ کی دیگه میگه کدی؟»

گفتم: «من میگم.» و ویلیام دوباره خندید.

گفت: «تازگی ها این شلوار رو خریده‌م» اضافه کرد: «نمی دونستم خیلی کوتاهه».

«کوتاهه خیلی کوتاهه.»

وقتی داشتم امتحانش می‌کردم کفش‌هام پام نبودن.

گفتم: «بی خیالش شو. بده‌ش به یکی.»

از خنده ویلیام خوشحال شدم. بعدش همه چیز درست شد.»

کتاب «وای ویلیام!» را نشر ققنوس با ترجمه پژند سلیمانی در ۲۰۳ صفحه منتشر کرده است.

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه