.........................
سایت خبری تحلیلی الف
یکشنبه 26 بهمن 1399
.........................
باریش بیچاکچی، نویسنده و شاعر متولد 1966 در آنکارا، با اولین آثارش «انگار همگی دوست هماند» و «کمترین فاصله میان ما» علاقهاش را به واکاوی روابط انسانی نشان داده است. این روابط که در بستر فرهنگ و زمینههای بومی کشورش، ترکیه، رنگ و بو و مفهوم متفاوتی دارند، با تحلیلهای فلسفی او در هم میآمیزند و ذهن خواننده را به چالشهایی پرتناقض فرا میخوانند. نقطهی اوج چنین موقعیتی را میتوان در رمان «درماندگی بزرگ ما» دید. این کتاب، به عنوان سومین اثر داستانی بیچاکچی، بلوغ او را در تحلیل معضلات ارتباطی طبقهی متوسط ترکیه به رخ میکشد. طبقهای که در عین پذیرش مدرنیته، همچنان با عناصر سنتی خود نیز درگیر است و به راحتی قادر به حل تعارضات میان این دو بُعد متفاوت از زندگیاش نیست. عواقب چنین مبارزهی بیامانی را میتوان در نظام روابط این طبقه بهروشنی مشاهده کرد.
در رمان «درماندگی بزرگ ما»، هر سه شخصیت کلیدی، چتین، اندر و نهال، مسائل فقدان، تنهایی و عشق را در کنار هم با رویکردهای متفاوتی درک میکنند. راوی رمان (اندر)، طی داستان، همواره خطاب به چتین رفیق سالهای دور و درازش از تجارب زندگیاش میگوید. تجاربی که تقریباً در تمامی آنها چتین نیز حضور داشته است. دوران مدرسهی آنها پر از شر و شور گذشته است. دوست دیگر آنها فکرت، در اغلب اتفاقات دورهی کودکی و نوجوانی همراهشان بوده است. اما الفتی که میان اندر و چتین شکل گرفته، با احساسی که نسب به فکرت داشتهاند فرق دارد. چتین و اندر رازهای مگوی بیشتری با هم دارند. آنها در فجایع زیادی با هم سهیم بودهاند، چیزی که فکرت از آن بیبهره بوده است. بنابراین با وجود اینکه اندر و چتین پس از دیپلم حدود هفده سال از هم دور میمانند، اما آن پیوستگی و یگانگی همچنان بین آنها برقرار است و همین مسأله باعث میشود بتوانند پس از سالها جدایی، دوباره با هم در یک خانه زندگی کنند و همه داراییشان را با هم به اشتراک بگذارند.
اما نقطهی آغاز کشمکشهای این رمان حضور نهال، خواهر فکرت است. دختری نوجوان که پدر و مادرش را در یک سانحهی تصادف از دست داده و برادرش مجبور است برای کار به آمریکا برود. فکرت خواهرش را در اوج تنهایی و افسردگی به دوستان میانسالاش میسپارد. ورود نهال به خانهی آنها همهی ثباتی را که سالها حفظ کرده بودند بههم میریزد. آنها باید خود را با حضور این دختر سازگار کنند و بخشی از هر آنچه را دارند با او شریک شوند. علاوهبراین، چون نهال خواهر نزدیکترین دوست آنهاست و به تازگی فاجعهای بزرگ را از سر گذرانده، باید بتوانند با او همدردی کنند و به زندگی عادی برش گردانند. گرچه به نظر میرسد نهال برای تغییر حال و هوایش به تلاشی بسیار بیشتر از اینها نیازمند است. چتین و اندر دست به کار ساختن شکل تازهای زندگی برای خود و دخترک میشوند. برای او اتاقی تدارک میبینند و ساعاتی از شبانهروز را به بیرون بردن و سرگرم کردن او میپردازند تا نشان دهند که میتوانند همخانههای شایستهای برای او باشند.
یکی از چالشهای بزرگ ارتباطی که شخصیتهای اصلی داستان تجربه میکنند، نسبتی است که میان هم دارند. اندر و چتین، نهال را «دخترمان» خطاب میکنند و به نظر میرسد به او احساسی پدرانه دارند. اما نهال در اوج التهابات نوجوانیاش حسی دوگانه میان دوست و برادر را دربارهی آنها دارد. اغلب اوقات آنها را با برادر بزرگترش فکرت مقایسه میکند و گاه در گفتوگوهای طولانی با اندر و همراهیهای بلندمدت با چتین، نگاهی عاشقانه به آنها را تجربه میکند. اندر قادر به حل این معما در خود نیست که دقیقاً نهال را دخترکش میبیند یا تنها دوست اوست. چتین دراینباره همواره با سکوت و دوریگزیدن، واکنش نشان میدهد. نهال اما در این بحرانِ ارتباطی، بهعنوان رشتهی اتصال آنها عمل میکند. این دو دوست قدیمی که حالا اتفاقاً به خاطر حضور این دختر از هم فاصله گرفتهاند به خاطر او همچنان پای یک میز مینشینند و با هم غذا میخورند و با هم دخترشان را به گردش میبرند.
حضور دخترک اما به تدریج و طی چندسال، میان دو رفیق دیرین یک بلوغ ارتباطی را رقم میزند. اندر درمییابد که در طول سالهای متمادی زندگی با چتین، نیمهی دیگر و مکمل او شده است. نیمهای که نقصانهای او را پر میکند. این مسأله متقابلا درباره چتین نیز صادق است. آنها با همراهی یکدیگر و نه مجزا، نقش پدر و دوست را برای نهال ایفا میکنند. تقابلی که در آغاز رقابت به نظر میآمد، بهتدریج معنایی دیگر برای هر دو رفیق پیدا میکند. آنها مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند تا دربارهی سهم خود در وجود دیگری و تکامل شخصیتی او دست به پرسشگری و تحلیل بزنند. آنچه در این رویارویی اهمیت دارد و آنها بسیار دیر به آن میرسند، ارزش و مفهومی است که برای هم دارند. رابطهی افلاطونی آنها که در همهمهی حضور نهال و دیگر درگیریهای اجتماعیشان گم میشود، در نهایت دوباره خود را آشکار میسازد و آنها را در آستانهی میانسالی به خود مشغول میسازد. این چالشها دوباره از آنها کودکانی کنجکاو و پرشور میسازد که در پی کشف دوبارهی هویت خویشاند. کودکانی که در این درماندگی بزرگ پیش روی خویش، تنها همدیگر را دارند: «زمستانها وقتی ساحل خلوت میشود، صندلیهایمان را زیر درختچهها خواهیم گذاشت و دریا را تماشا خواهیم کرد. دربارهی گذشته حرف خواهیم زد. همه آنچه را از سرمان گذشته مشتاقانه و بدون نگرانی به یاد خواهیم آورد. موجهای کفآلود دریا تا پیش پایمان خواهد آمد. ژاکتهایمان را دور تنمان سفت خواهیم کرد. بدنهایمان مطیعانه خود را تسلیم زمان خواهند کرد و چابکی، قدرت و تحمل خود را از دست خواهند داد. احساس میکنیم که سرانجام زندگی را، درماندگی بزرگمان را، درک کردهایم. درونمان میلی مبهم برای عصیان در برابر چیزی که نمی شناسیم احساس خواهیم کرد.»