...........................
جامعه خبری تحلیلی الف
سه شنبه 31 تیر 1399
...........................
«شب به خرس» دومین رمان عماد رضایی نیک است. او پیش از این «پسری بینام در روزگار نارنجی» را نوشته بود که ماجرامحوری، تعدد شخصیت، توجه به جنبههای روانشناختی زندگی انسان امروز و توجه ویژهتر در همین زمینه به کودکان و نوجوانان را میتوان از اشتراکات و تشابهات این دو رمان برشمرد. اگر چه شخصیت اصلی رمانِ «شب به خرس» بزرگسال است، اما بخشهایی از این رمان به روانشناسی رفتار در دانشآموزان مرتبط است که از رشتۀ تحصیلی و شغل نویسنده نشأت میگیرد. فاضل قناعتجو شخصیت اول رمان و ناصر عنصری که از نیمههای ماجرا به او میپیوندد، دو شخصیت بزرگسال این کتاب هستند که هر یک به نوعی گرفتار عادات و ویژگیهای غیرمعمولاند. به موازات این دو، آرشام و سبحان نیز دو کودکی هستند که خواننده با اکنونِ آنها سر و کار دارد و شاید با توجه به شباهتهایی که به فاضل و ناصر دارند، قرار است آیندهای شبیه به آنان داشته باشند.
رمان، دارای فصولی متعدد، کوتاه و خوشخوان با عناوینی مجزاست. فصولی که تقریباً همگی حاوی ماجراهای پیدرپی و آمدو رفتهای شخصیتها هستند. از این رو خواننده دچار تعلل در خوانش نشده و در یکی دو نشست خودبهخود به ادامه و در نهایت سرانجامِ داستان هدایت میشود. داستانی که از ژانرهای مختلف معمایی، پلیسی، جنایی، رئالیسم جادویی، فانتزی، طنز، بهره گرفته و این ترکیب در مجموع چندان هم ناموفق به نظر نمیرسد. خواننده در این رمان با شخصیتهایی روبهروست که هر کدام از نظر روحی و روانی دچار خلاءها، کمبودها و نقاط قوت و ضعفهایی هستند. شخصیتهایی که مرتکب قتل و سپس سرشار از امید و آرزو روانۀ کمک به دیگران میشوند؛ گرههایی که یکی پس از دیگری ایجاد و در جای خود باز میشوند؛ فانتزی و جادویی که آلودگی را از جایی عجیب چون چاه مستراح به داستان تزریق میکند تا کمی طنز هم به این ماجرای نفرتانگیز بیافزاید و در نهایت پلیسی که پشت در، داخل کوچه ایستاده تا به سبک بیشتر داستانهای پلیسی ایرانی موضوع را قانونمندانه جمعوجور کند. میتوانید به این ترکیب اندکی چاشنی عاشقانه نیز بیافزایید تا هیچ گروه مخاطبی از خواندن رمان بینصیب نماند.
رمان پر است از جزئیات ملموسی که به هر کدام در جای خود به اندازۀ کافی پرداخته شده و این جزئیات در همذاتپنداری خواننده با رمانی که چند ژانر داستانی را یدک میکشد بسیار اثرگذار است. اشارات و اصطلاحاتی آشنا از نوع زندگی امروز؛ ابیاتی از برخی ترانههای آشنا و حتی نامبردن از خوانندگان؛ فضای قهوهخانه؛ فوتبال و کشتی و تکواندو و نامبردن از برخی ورزشکاران؛ قرعهکشی خانوادگی؛ رفتوآمد با مترو؛ آمار کتابخوانی در جامعه؛ شخصیتهای فرعیِ بسیار که به نظر میرسد هر کدام برای خودشان داستانی دارند و به هر حال نویسنده در کلمات یا جملاتی به آنها پرداخته است؛ همه و همه نشان از زندگی روزمرۀ تکتک انسانهای جامعه است و کرامت آنها در هر جایگاه یا سطحی که هستند. عماد رضایی نیک «شب به خرس» را به میخاییل بولگاکف نویسنده و نمایشنامهنویس مشهور روسی تقدیم کرده است. در اواسط کتاب نیز به فصلی با عنوان «میانه» برمیخوریم که نثر و اندازه حروف آن با بقیه رمان متفاوت است. درست شبیه فصلی در میانۀ کتاب «مرشد و مارگاریتا» اثر مشهور میخاییل بولگاکف که نشان از ارادت و تبعیت رضایی نیک در تدوین رمانش از این نویسنده دارد.رمان پر است از جزئیات ملموسی که به هر کدام در جای خود به اندازۀ کافی پرداخته شده و این جزئیات در همذاتپنداری خواننده با رمانی که چند ژانر داستانی را یدک میکشد بسیار اثرگذار است
و اما مایع بنفش که مفهوم کلیت داستان را در خود نهفته دارد، هم بیانگر عاطفۀ انسانی است و هم روایتگر انتقام بشر از ناملایماتی که جامعه بر او تحمیل کرده است. هم آرشام و هم فاضلِ این قصه در برابر آنچه ناخواسته بر سر راهشان قرار میگیرد و زندگی را به کامشان تلخ میکند، صبورند. درست مثل خرس که صبور است و نویسنده این موضوع را پشت جلد کتابش هم یادآوری کرده است: «اِنّ الدُبّ اصبر الحیوان...» اما این صبر و سکوت به دغدغهها و به بیانی دیگر آرزوهایی نهفته در تمام عمر بدل میشود که اگر در جای خود به آنها رسیدگی نشود، میتواند بهسان جرقهای زندگیها را به آتش بکشد. این است که نویسنده ایدۀ انتقامگیری را بسط و پرورش داده تا به آدمهای قصهاش فرصت دوباره بدهد.کارمندان شرکت بنفشه بهسادگی در صددند به آدمهای جامعه خدمات برسانند تا گذشتۀ سیاه خود را پاک کنند؛ عاطفه بنوشند؛ در آرزوی خود زندگی کنند و از آن لذت ببرند و به گونهای از زندگی انتقام بگیرند که این تخلیۀ روانی فقط دیگران را متنبه کند و در عین حال به آنان فرصت تجدید عاطفه و مهروزی و نوعدوستی بدهد. در فصلی که «گویهای نقرهای» نام گرفته، میخوانیم:
فاضل چهرهاش در هم رفت. سر درنمیآورد راننده چه میگوید. راننده آنی فهمید و گفت: «میدانی برای رسیدن به هر آرزویی حداقل باید سه ماه آن را در ذهن داشته باشی. البته این وضعیت تا قبل از عاطفهآشامی است، عاطفهآشامها فقط با همان یک آرزویشان زندگی میکنند، هر بار از جایی تازهتر و یک طورِ دیگر به آرزویشان میرسند، اما من این را دوست ندارم. دوست دارم هر بار به آرزوی جدیدی سفر کنم.»